eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
29هزار عکس
4.1هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
بار دیگر هم شبم ، با نور چشمت صبح شد ای یگانه آفتاب شهر دل صبحت بخیر ... 🌹شهید مدافع حرم در محضر پدربزرگش... 🌼🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷 💠💠 💠🌷💠🌷 🌷 💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷 💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠 درمردادسال۹۴در ماموریت شمالغرب در منطقه پیرانشهردرارتفاعات بزمرگ وسیر بودیم . باتفاق شهید رادمهردرحال سرکشی سایر پایگاههای لشکر بودیم در مسیر پایگاه گومه به شهیدمحمودرادمهر گفتم : آقامحمودشنیدم دردانشگاه دولتی قبول شدی چرا نرفتی؟ جواب داده بود به خیلی ها موضوع خانوادگی و مالی را گفتم اما واقع مطلب این هست که به این نتیجه رسیدم که عاقبت بخیری اینجانب در سپاه هست وبس ...! چه زیبا با دریافت مدال پرافتخار شهادت عاقبت بخیر شده است . او را مجاهدی باتمام شایستگیهای معنوی ، اعتقادی ، علمی ،نظامی، خستگی ناپذیر ، بی توقع وپرتلاش و....دیده بودم . توکل برخدا ، انجام وظایف ونظم سرلوحه اموراتش بود . اولین باری که اورا دیدم عاشق ادب ومتانت ونفوذ کلامش شدم به یادفرمایشات و توصیفات حضرت آقادرباره شهیدحسن باقری افتادم ؛ وقتی برای اولین بار و دومین بار و سومین بار و....بدلیل لیاقت وشایستگی وتلاش مجاهدانه پیشنهاد؛درجه تشویقی کردیم وتصویب هم شده بود امتناء ورزیدبه یاد سرلشکرشهیدبابایی افتادم ؛ وقتی حساسیت ایشان دردقت ازبیت المال رادیده بودم به یاد شهیدرمضان یحیی پور"فرمانده گردان مسلم"افتادم که فرموده بود اگرکوتاهی کنیدفردای قیامت یقه تان رامیگیرم که شهیدمحمودرادمهرهم همین رامی فرمود . وقتی کمک به محرومان ونیازمندان اورامتوجه شدم به یاد شهیدسیدولی اسماعیل نژاد"مسول پذیرش سپاه بابل"افتادم که بخشی ازحقوق ماهیانه خودرا به مستمندان محل میداد وچه زیباشهدای عزیزدفاع مقدس درس اخلاق، ایثار ، ازخودگذشتگی وجوانمردی راجوانان عزیزآموخته اند وچه زیباتر جوانان امروزازشهدای دفاع مقدس تاسی والگوگرفته است . (هردومتن از لسان همرزم و دوست شهیدجانشین محترم لشکر 25 کربلا مجتبی نظری ؛ جانباز دفاع مقدس) 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷 💠🌷💠 💠🌷💠 💠 💠💠💠 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷 💠💠 💠🌷💠🌷 🌷 💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷 💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠 آقا محمود همیشه کم می خورد وکم می خوابید و تا پای جان تلاش می کرد وخستگی براش مفهومی نداشت . اون قدر خسته به خانه میومد که در حالت نشسته خوابش می برد وبا اون همه خستگی سعی می کرد به من هم در کارهای کمک کنه که دلم نمیومد ونمیذاشتم . همیشه می گفت : باید کم بخوری وکم بخوابی وتلاش کنی تا ازلحظات عمرت برای اون دنیا ذخیره ای جمع کنی . هیچ وقت به پدرومادرش نه نمی گفت، تنها نیروی رسمی پدرش برای کارهای باغ محمود آقا بود ؛ اگر موقع غذاخوردن هم حاج آقا زنگ می زدند ، محمود قاشق وچنگال را پایین می گذاشت و میرفت . می گفتم به حاج آقا بگو که بعد از غذا می روی ؛ می گفت وقتی من را صدا زد نباید منتظربماند .همکارانش خیلی دوستش داشتند، برایشان توی اداره خیلی از خودش مایه می گذاشت و هرکاری از دستش برمی آمد انجام می داد . واقعا دلسوزبود وحتی برایشان ازخواب وخوراکش می زد . 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷 💠🌷💠 💠🌷💠 💠 💠💠💠 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷 💠💠 💠🌷💠🌷 🌷 💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷 💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠 شهیدمحمودرادمهر یک روز مجبور میشه برای انجام کارش خیلی به دشمن نزدیک بشه و چندین بار خطر به صورت جدی ایشون رو تهدید کرد . یعنی در واقع ما رو تهدید کرد . ایشون رو که از دست دادیم کار ما خیلی مشکل شد . حملاتی که به ماشد سه تا بود که دوستان تونستند دفع کنن مخصوصا گردانهای فاطمیون . یک حمله روز ۳۰ ام به ما داشتند . این حمله به حمله زمینی اونها رسید ولی نیروهای زمینی ما وارد نشد . چون همه اون نیروهایی که آمده بودند برای حمله از جانب دشمن توسط هدایت آتش شهیدمحمودرادمهرعزیز به درک واصل شدند . حدود ۷۰۰کشته آماری بود که خودشون اعلام کردند . روز ۳۱ ام بود که آنقدر به غیرتشون بر خورد و آنقدر براشون افتضاح بود که آمده بودند تو شبکه های خودشون نقشه ایران رو گذاشتن بعد شهر ساری رو سبز رنگ کردن و توی شبکه های خودشون گفتن این آدمهایی که تو خانطومان دارن مقاومت میکنن از این نقطه آمدن . نقطه ایی که زمان جنگ باصدام بسیار نیروهای تاثیر گذار بودن و از بهترین نیروهای ایران بودند . آنقدر از بچه ها تعریف کردند که می خواستن افتضاح خودشون رو جبران کنن . و شکست خودشون رو منطقی نشون بدن ‌. 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷 💠🌷💠 💠🌷💠 💠 💠💠💠 @shahedaneosve ⁦ شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷 💠💠 💠🌷💠🌷 🌷 💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷 💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠 عید نوروز بود . منزل یکی از اقوام بودیم که از محل کار زنگ زدند و گفتند سردار با شما کار دارد و او را خواستند . محمود ما را به منزل برد وگفت : احتمالا چون روز قبل باران آمده ما را برای آب گرفتگی خواستند . زمانی که برگشت گفت : من منزل مادرم کار دارم  و میروم آنجا و برمی گردم . حدود ساعت دو نیمه شب به منزل آمد و گفت می خواهم بروم سوریه ؛ سری های قبل خاطرم جمع بود که بر میگردد اما این سری خیلی نگران بودم چون پایش درد می کرد . به محمود گفتم : با این وضعیت پایت چطور می خواهی بروی !؟ حتی به شوخی گفتم با این پا که نمی توانی فرار کنی؟ محمود گفت : من به سوریه میروم که بجنگم نه فرار !. هنگام خداحافظی محمد و علی خواب بودند آنان را بوسید و خیلی سریع رفت . شب قبل شهادت که دو روز مانده بود به تولد علی تماس گرفت . هر دو فرزند ما متولد اردیبهشت هستند و تاکید شهید بر این بود که برای علی تولد بگیرم . من در جوابش گفتم : نه شما برگشتی برای هر دوی آنها با هم تولد میگیریم . محمود اصرار داشت که علی بزرگتر است و بیشتر درک می کند ، در نبود من برای او تولد بگیرید . فردای آن روز محمود به شهادت رسید  و جالب آنکه یک روز بعد از شهادت محمود روز تولد علی بود . شهادت حق محمود و آرزوی او بود برای همین من هیچ وقت جلوی او را نگرفتم . 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷 💠🌷💠 💠🌷💠 💠 💠💠💠 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم