🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🌲 #داستان_سریالی_" ط"
قسمت 2⃣4⃣
■ راحت باش، اومدم بگم که یه ماشین قراره ببردت الانبار. به بهانهی معاینهی بیشتر شکستگیهات. راننده توضیحات لازم رو بهت میگه. امنیت اینجا اجازه نمیده خیلی چیزا رو گفت. میگم بیان کمکت و ببرنت تو ماشین.
اینو گفت و برگشت تا بره. نزدیک در که رسید ایستاد و برگشت به سمتم، لبخندی زد.
■ بهت یه خبر خوشی هم بدم تا روحیه بگیری.
- چه خبری؟
■ اطلاعاتی که از طریق تو به دستم رسید خوب به درد خورد و درست زدیم به هدف.
-چطور مگه؟
■ همینقدر بگم که اراضی وسیعی را بدون جنگ و خونریزی و فقط با استفاده از غفلت اینها جبهه مقاونت تونستن بگیرن و قاسم سلیمانی پیام فتح و پیروزی بده.
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم. اینکه مقداری تونسته بودم جبران خرابیهای گذشتمو بکنم، اتفاقاتی که برام افتاده بود و بلاهایی که سرم اومده بود دیگه تلخ و آزار دهنده نبود، این ها علامت بود برای من.
خدا بلا را در جام طلا به مؤمنش میده و نعمت رو در جام سیاه به دشمنش. دوست داشتم جرعههای بلای ایمانم رو میچشیدم.
دو نفر زیر بغلمو گرفتن و سوار ماشینم کردند...
از دیدن راننده یکه خوردم...
همون رانندهای بود که زیر دستم مسئول حمل مهمات بود!
یعنی منظور سعید از راننده همین پیرمرد بود؟
باید اعتماد میکردم، چون که به نظم و دقت در برنامهی بچههای علی ( علیه السلام ) ایمان آورده بودم.
ماشین راه افتاد.
مدام از توی آینهی عقب نگاهم میکرد و آسمونو نگاه میکرد و زیر لب شکر میگفت.
- برای چی شکر میکنی؟
لبخندی زد و با حرارت شروع کرد حرف زدن.
□ مگه میشه شکر خدا رو نگم، خدایی که دلها رو نرم میکنه و نورانی میکنه.
از تودر تو بودن و پیچیدگی رابطه ستون پنجم داعش با نیروهایش بهت زده شده بودم. ایمان به خدا و بندگان صالح خدا قدرتی به انسان میده که طرف مقابل با بودجههای نجومی و پشتیبانی قدرتهای بزرگ دنیا نمیتونند جلوی اینها بایستد. آخه کی فکر میکنه این پیرمرد سادهی روستایی یکی از مهرههای سپاه قدس باشه درون قلب داعش
- حالا قرار کجا بریم؟
📝 نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🌲 #داستان_سریالی_" ط"
قسمت 3⃣4⃣
□ مأمورم ببرمت پشت همون تپهای که از اونجا آوردنت قرارگاه.
- ولی مقصد غیر از اونجاست.
□ بیمارستانم میری شیخ، عجله نکن.
اینو گفت و از آینه دیدم زد و خندید.
- بعدش؟
□ بعدشم خدا بزرگه.
- قراره کجا برم؟
□ کجاشو نمی دونم ولی اینو میدونم که پشت تپه قراره تو رو به یک خودرو دیگه تحویل بدم و مأموریتم تمام.
- چطور راضی شدی به داعش خدمت کنی؟
□ من خدمتکاره خُدام و نوکر هیچکس نمیشم.
- ولی الان داری اونجا بهشون کمک میکنی.
□ من هیچ کمکی به اینها نکردم، فقط خدا بصیرتشونو بسته و نمیتونن دوست و از دشمن سوا کنند.
عجیب بود، خیلی عجیب بود، تو این همه مدتی که یکی از فرماندههای رده پایین داعش بودم اصلاً به کسی شک نکرده بودم چه برسه به این پیرمرد ساده روستایی.
یا داعشی ها کارشونو درست بلد نبودند، یا این پیرمرد و چه بسا امثال این کارشون زیادی درست بود.
تو همین حس و حال بودم که با کم شدن سرعت ماشین نگاهم به مقابل افتاد و دلم با پایین اومدن علامت stop پایین ریخت.
به ایست بازرسی رسیده بودیم استرس شدیدی سراغم اومد...
-^ مدارک؟
□ بفرما
-^ ایشون کیه پشت سوار شدن؟
□ شیخ عثمان مرادی.
-^ برو
□ به ایست بازرسی های بعدی پیج کنید ایست ندن باید سریع شیخ رو برسونم بیمارستان.
-^ بی سیم می کنم، شما بفرمایید.
خیالم راحت شده بود.
□ اگه می خوای یکم استراحت کن، شاید یکم دردت کمتر بشه، وقتی رسیدیم صدات میکنم.
- خوابم نمیاد، ممنون... خیلی خوب کردی گفتی سفارشمونو بکنن.
□ بنظرت با یک مدرک ساده رها می کنن ما رو؟
- چطور مگه؟
□ این نوع رفتار یعنی بهمون مشکوک شدن و برای اینکه متوجه نشیم بیدردسر ردمون میکنن و تو ایست بازرسی بعدی خفتمون میکنن.
📝 نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🌲 #داستان_سریالی_" ط"
قسمت 4⃣4⃣
- پس چرا گفتی سفارشمونو کنن؟
□ خواستم فکر کنند از برنامهشون بیخبریم.
موبایل ماهوارهای رو درآورد و شماره.ای رو گرفت.
□ سلام قربان، وضعیت ۲۰۳، دستور چیه؟
- ...
□ ان شاءالله، یا علی
شگفت زده شده بودم، در دل دشمن بتونی وضعیت رو سرو سامون بدی. رفته رفته به عجز و ذلت داعش بیشتر پی میبردم.
یک چیز باعث شده بود سربازهای اینها بر خلاف سیستم قوی و پشتوانه محکمی که داشتند، خیلی اوقات سست اراده و ضعیف وارد میدان بشن. اون هم فساد رایج در خوابگاهها بود. اگر دختر یا زنی را به اسارت میگرفتند و یا دخترکان از همهجا بیخبر که از سراسر دنیا حاضر به جهاد نکاح شده بودند نبودند، مشغول همجنسگرایی میشدند و این تنها جذابیت برای حفظ نیروها بود.
زمانی رسالت من القاء معنویت به نیروها بود تا به مرور به پوچی گراییده نشن. ولی اعتراف میکنم هیچگاه موفق نشدم تو کارم.
وقتی دختران بلوند و مو طلا از قلب اروپا حاضر میشدند با کمال میل به سربازان سرویس بِدن، حرفهای من و بزرگتر از منی که از عمق وجود نبود، چه تأثیری میتوانست داشته باشه.
بگذریم که خودمم کم و بیش آلوده بودم.
□ با این که سرهنگ خالد گفت دستور میدم تو ایست بازرسی جلوتونو نگیرن ولی دلم مثل سیر و سرکه میجوشه.
- خودتو بیخود نگران نکن، اتفاقی نمیافته.
□ امیدوارم
- تو که دیگه باید زیر و بم اینا رو یاد گرفته باشی.
□ باور میکنی هیچ وقت حالم مثل الان دگرگون نشده بود، انگار یکی بهم میگه منتظر اتفاق بزرگی باش.
داشتم منم نگران می شدم، حال این پیرمرد اصلا طبیعی نبود.
- خدا بزرگه...
□ تنها چیزی که برام اهمیت داره رسوندن تو به مقصدته، گوشتو تیز کن و با دقت به حرفام گوش کن.
- حواسم پیش شماست، بگو.
□ تا دو ساعت دیگه امیدوارم بدون دردسر برسونمت به نقطه A بلافاصله مبادله میشی و میری. احتمال خیلی زیاد میدم که با دوربین ماهوارهای ما رو رصد میکنند.
📝 نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🌲 #داستان_سریالی_" ط"
قسمت 5⃣4⃣
- از کجا می دونی؟
□ احساسم اینو بهم میگه، این اطلاعاتی رو که سرهنگ بهم داده رو بگیر و مخفی کن، فاز دوم عملیات وابسته به این اطلاعاته.
- چرا ماهواره ای با هم ارتباط برقرار نمیکنید؟
□ چند بار این اتفاق توسط دوستای خودم افتاد و تو همشون لو رفتن و عملیات ناکام موند. سیستم wordradar اجازه انتقال اطلاعات تعریف شده و بیتعریف رو نمیده، نمیگم اصلاً امکان نداره ولی نمیشه ریسک کرد. به دلم گذاشته شده این آخرین عملیاتمه و اجلم خیلی نزدیکه، نزدیکتر از صدای نفسم به گوشم.
- داری منو نگران می کنی! ان شاءالله چیزی نمیشه.
□ شروع کرد به ذکر یا علی گفتن، از پهنای صورت اشک میریخت.
از ایست بازرسی دوم بدون اینکه بهمون ایست بدن رد شدیم، از ایست سوم هم رد شدیم، موند آخرین ایستگاه که اگر رد میشدیم خطر رفع میشد.
چشمهام سنگین شده بود، یهو با شتاب برداشتن ماشین از خواب پریدم.
- چیزی شده؟
□ ایست چهارمی رو رد کردیم بر خلاف تصورم نگه نداشتن.
متوجه منظورش شدم. قانون ایست بازرسیها این بود که آخرین ایست بازرسی در هر صورت باید دستور ایست میداد و بعد راهو باز میکرد و این ارفاق علامت خوبی برای ما نبود.
سرعت ماشین روی ۱۲۰ بود و با سرعت خیلی زیاد پیچها رو رد میکردیم. عرق از سر و روی پیرمرد سرازیر بود و زیر لبش ذکر میگفت.
□ پشت تپه سریع جابجات میکنم و راهیت میکنم، فقط یادت نره زود محسن رو ببین.
- تو می خوای چیکار کنی؟
□ من که روی هوام تا الانشم ما رو نزدن کار خداست.
- یعنی چی ما رو نزدن؟
حرفم توی دهانم موند که صدای سوت خمپاره به گوش رسید، پیرمرد یا زهرایی گفت. سعی کرد جا خالی بده، پرتاب شدم به سمت در چپ و درد وحشتناکی تمام وجودم رو فرا گرفت. از درد به خودم میپیچیدم.
سریع پشت تپه کنار ماشین سیاهی ایستاد، سریع پیاده شد و بدون مراعات حالم منو به کمک راننده ماشین سیاه برداشتن گذاشتن صندلی عقب و رفت سوار ماشین بشه.
📝 نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🎬 #کلیپ «امام زمان رو برای چی میخوایم؟»
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 امام زمان رو برای خودش بخواهیم...
اگر این اتفاق در دل شیعیان بیوفتد ظهور شکل میگیرد...
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا عليهالسلام:
✍تَعَطّروا بِالاِستغفارِ وَلا تَفضَحَنَّكُم رَوائِحُ الذُّنوبِ!
🔴با استغفار کردن، خود را معطّر و خوشبو کنيد تا رايحة (متعفن)گناه، شما را مفتضح ننمايد! .
📚جامع احاديثالشيعه،ج ١٤،ص ٣٣٧
#حدیث_روز
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۳۰ مهرماه سالروز شهادت شهدای مدافع حرم " #مسلم_نصر " و " #امین_کریمی " و
" #عبدالله_باقری " گرامیباد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۳۰ مهر ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج)
💠سالروز شهادت
🌷شهید مدافع حرم عبدالله باقری
🌷شهید مدافع حرم امین کریمی
🌷شهید مدافع حرم مسلم نصر
گرامی باد.
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم