⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 1⃣1⃣
#زبانحال_خواهرشهید
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها می شود و از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند، خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا، زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
#دلنوشته_خواهر_شهید
بابی انت و امی که خجالت دارد
همه ایل و تبارم به فدایت زینب
ناز دانه برادر که به راهت دادم
همه ی زندگی من به فدایت زینب
همچو عباس دلیرت دیده تقدیم نمود
همه دار و ندارم به فدایت زینب
یا جبل الصبر مددی...
برادرم محمد جان...
کاش مادرمان کنار پونه ها ونعناهایش کمی از لبخندهای روزگار کودکیمان را خشک میکرد...
برای این روزهای دلتنگی ام برای صورت ماه تو...
خواهر بی قرارت....
امان از دل زینب.....
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 1⃣1⃣
#زبانحال_خواهرشهید
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها می شود و از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند، خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا، زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
#دلنوشته_خواهر_شهید
بابی انت و امی که خجالت دارد
همه ایل و تبارم به فدایت زینب
ناز دانه برادر که به راهت دادم
همه ی زندگی من به فدایت زینب
همچو عباس دلیرت دیده تقدیم نمود
همه دار و ندارم به فدایت زینب
یا جبل الصبر مددی...
برادرم محمد جان...
کاش مادرمان کنار پونه ها ونعناهایش کمی از لبخندهای روزگار کودکیمان را خشک میکرد...
برای این روزهای دلتنگی ام برای صورت ماه تو...
خواهر بی قرارت....
امان از دل زینب.....
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 2⃣1⃣
#دلنوشته_همدردباش
#خواهرشهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
بسم رب الشهداء
سال های سال پیش وقتی دختر بچه ای بیش نبودم..کشورم مورد هجوم دشمن بیگانه قرار گرفت نه سال بیشتر نداشتم که غرش سهمگین هواپیماهای دشمن را برای فراز آسمان کشورم به نظاره نشستم همیشه از مدرسه که برمیگشتم لحظاتی
را کنار حجله شهیدان محله مان می ایستادم..حجله های با نوای زیبای
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هنوز یادم هست که خانواده های شهید چه ارج و قربی داشتند..حالا سی سال از آن روزها میگذرد و دوباره دیوارهای شهرم با عکس شهدای مدافع حرم آذین بسته شده شهدایی که در راه دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) شهید شده اند..اولین عکسی که زینت دیوار محله مان شد عکس برادر خودم شدشهید توفیقیان ..واز آن زمان هر روز شهرهای میهنم میزبان شهیدی عزیزی است که در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم..به شهادت رسیده است .
شهید مدافع حرم همه در روز تشییع تابع احساسات قرار میگیرند و چند روز اطراف خانواده شما قرار میگیرند
وبعد...قصه فراموشی ها شروع میشود
وای کاش فقط فراموشتان کنند..ای کاش نمک بر زخم دل خانواده و پدر و مادرتان نباشند..شاید واژه زخم هم در بیان سخنم ناچیز باشد..زخم نه از آن جهت که عزیزتان را در راه آرمان وهدفش از دست داده اید..زخم دوری ودلتنگی پدر و مادر و همسری که عزیزشان را دیگر در کنارشان ندارند..واین زخم با نیش زبان من وامثال من سر باز میکند..کاش گاهی اوقات با خود بگویند که من همدردم یا درد؟.وقتی پدر شهیدی را در صف نان به هم نشان میدهند و میگویندمیشناسیش؟
پدر شهید مدافع حرم شهید..بعد دیگری لبخند میزند ومیگوید جریان حقوق های میلیونی حقیقت دارد؟ پدرم نبودم ولی میدانم که چطور در خودت شکستی
آرمان پسرت را خوب میدانی! ولی باز هم سکوت میکنی وخودت را به نشنیدن میزنی! تازه از حقوق های چند میلیونی که بگذریم میگویند چرا رفتند؟چرا برای کشوری که حتی همسایه ما نیست
جنگیدند ؟ اصلا ایران را به مداخله در مسائل داخلی کشور سوریه و عراق متهم می کنند..میدانی شهید مدافع برای غربت تو قلم را برداشتم..شاید اگر شهیدان دفاع مقدس وخانواده های آن ها را فراموش کردیم..ولی آرمانشان را مقدس دانستیم..دفاع از وطن دفاع از ارزش ها
ارزش هایی که به راحتی پایمال شدند .
هنوز روی دیوارهای شهر این جمله به چشم میخورد که خواهرم حجابت را وبرادرم نگاهت را حفظ کن تا سرخی خون من پایمال نشود..خواستم بنویسم که من اگر همدرد نیستم و رسم همدردی را نمیدانم ولی نمیخواهم درد هم باشم .
خواستم بگویم که شهید عزیز شرمنده ام که در بیان آرمان واهدافت نکوشیدم .
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 3⃣1⃣
#زبانحال_همسرشهید
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
قرار بود که عمری کنار هم باشیم.
که بی قرار هم و غمگسار هم باشیم.
اگر زمین و زمان بهم بریزد باز
من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم.
کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
غریبه نیست بیا سوگوار هم باشیم.
نگفتی ام ز چه خون گریه میکند دیوار
مگر قرار نشد رازدار هم باشیم.
مگر زچه، رو گرفته ای از من
مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم.
به دست خسته تو دست خسته ام نرسید
نشد که مثل همیشه در کنار هم باشیم.
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 4⃣1⃣
#زبانحال_پدروفرزندشهید
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
که باید از تو بگذرم به هر بهانه ای.
کسی چه میداند ..
شاید وقتی آنطور با عشق کودکت را میبوسیدی و چشمانت را میبستی بهشت را مجسم میکردی؟
به راستی هم که این نوزادان کوچک بوی بهشت میدهند.
تازه از راه رسیده اند و بوی آغوش خدا را دارند.
وقتی آنقدر عمیق می بوسیدی و می بوییدی کوچک پسرت را،بوی آغوش خدا بی تابت کرد.
بوی بهشت به مشامت خورد که روی زمین دیگر نفست بالا نمی آمد.
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 5⃣1⃣
#بسم_رب_الشهدا
#دلنوشته_تقدیم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک یا زینب الکبری
سلام برتو ای شهید راه حق ؛
سلام برآن لحظه آغازین عمر گرانبهای تو ؛
و سلام بر هر نفس پاک تو و قدوم مبارک تو ؛
سلام بر هر قدم تو که زمین بر خود میبالید از اینکه تو بر رویش گام نهادی ؛ وخوشا به سعادت آن قطعه از زمین که پیکرمطهر تو را همچون مروارید در صدف در خود جای داده و امانت دارتوشده است تا صبح قیامت ؛
آری !! سلام و درود خدا و فرشتگان و انبیاء و اولیاء خدا برتو باد ای شهید ..
برادر شهیدم محمد ابراهیم از شما شهدا میخوانم و مینویسم و درس میگیرم و به دیگران نیز می آموزم تا در راه شما ثابت قدم باشیم ان شاء الله و ادامه دهنده راه شما و پاسدار خون شما ... باشد که یاد و خاطره شما را حفظ نماییم تا آیندگان بدانند شهدا چه نقش مهمی در حفظ اسلام داشته اند ..
کلیپ لحظات روز تشیع پیکر پاکت را در کانال دیدم و خیلی تاثیر گذاربود و ثانیه به ثانیه اش درس دارد و خدارا شکر نمودم که اگر چه من آن موقع لیاقت حضور در مراسم شمارا نداشتم اما بودند عزیزانیکه مراسم رابا شکوه و جلال برگزارنمودند ؛ دستمریزاد به امت همیشه در صحنه و هوشیار ملت ایران که چنین تو را با احترام تا پیش خدا بدرقه نمودند ... اجرشان با مادر سادات ...
بر پدرو مادر و همسر مهربانت درود میفرستم و از درگاه خداوند متعال بهترین خیرات و برکات را برایشان آرزو دارم و از خدا می خواهم که شرمنده گل روی آن عزیزان نباشیم و در صف مجاهدین راه حق باشیم تا ان شاء الله صبح روشن وصال یار از راه برسد ...
محمد ابراهیم عزیز برایمان دعا کن برای ایمان ضعیفمان برای فرزندان و جوانانمان که در این برهه از زمان گمراه نگردند و سرباز و یار واقعی امام غایب از نظر ها باشند .. برای پیروزی رزمندگان مدافع حرم .. برای سلامتی و طول عمر رهبر عزیزمان و یاران وفادارشان ؛
میدانم دعای خیر شما بدرقه راه ماست ..
و من هم از خداوند منان می خواهم که به درجات عالی شما شهدا بیافزاید ...
التماس دعای فرج ...
شادی روح پاک شهید محمد ابراهیم توفیقیان و همرزمان شهیدش صلوات ...
(( اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک ؛؛
ای شهید آمین این دعا را بگو ... ))
( دستجردی)
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 6⃣1⃣
#به_سوی_نبل_والزهرا
#نقل_ازهمرزم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
جمعه 9 بهمن 1394 : امروز مثل اینکه قراره دوباره از منطقه ( خلصه) که هستیم حرکت کنیم به جایی دیگه ( شمال حلب) . یکی دو روزی هست چندتایی از برادرا زودتر رفتن تا محل استراحتمون رو آماده کنن.نماز مغرب رو خوندیم و وسایل و امکانات مون رو جمع کردیم تا اتوبوس ها(اتوبوس شرکت واحد)بیان و انشاءالله حرکت کنیم.
با اعلام فرمانده از اتاق ها بیرون آمدیم و ساختمان رو تحویل برادرای فاطمیون دادیم. سوار اتوبوس ها شدیم با همه ی وسایل ها و پتو ها و تجهیزات اتوبوس جایی برای عبور هوا حتی نداشت.
حرکت به سوی حومه ی شهرک صنعتی شیخ نجار؛ واقعا برادرایی که چند روز زودتر آمده بودن گل کاشتن و کلی زحمت کشیدن از سرویس های بهداشتی و حمام ها و چادر ها استراحت واقعا باید خدا قوت گفت.
قرار بود طبق سازمان داخل چادر ها مستقر شی که با هماهنگی که شد همون هم اتاقی های خلصه باهم رفتیم داخل یک چادر شب رو به صبح رسوندیم.
با طلوع آفتاب 10 بهمن ماه تعداد روزهای حضورمون به 21 میرسید . از بس کنجکاو بودیم صبحانه نخورده زدیم بیرون ببینیم جایی که تو تاریکی شب ما رو آوردن کجاست؛ چشم فقط سوله میدید و ساختمان صنعتی گویا اینجا شهرک صنعتی نیست و شهر صنعتی باید گفت؛ بعد از کنجکاوی گرفتن چندتا عکس با تانک های مستقر در همون نزدیکی به محل استراحت برگشتیم.
همه برادرا رفتیم واسه حموم ( خدایی بعد از 21 روز اولین حموم بدون دوده و آب یخ رو رفتیم , یک آب داغ و حموم تمیز ) واقعا خدا قوتشون بده.
یواش یواش باید به دیدار شب بریم و تا طلوع آفتاب 11 بهمن ماه منتظر.
حدود ساعت 4 صبح بیدار شدم . یک لحظه متوجه چیزی در پایین پام شدم. سرم رو از زیر پتو آوردم بیرن , یکی از برادرا بود که پایین پای بچه ها , وسط چادر خوابیده بود ( صدا های تیر اندازی و توپ تانک شدید به گوش میرسه . انگار همین بغل دسته ؛ خوب که دقت کردم دیدم محمد ابراهیم بخاطر اینکه دم در چادر خوابیده بود به علت سرمای هوا خودشو جمع کرده پایین پای بچه ها و تا به بخاری نزدیک بشه.
روحت شاد
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 7⃣1⃣
#پروازسبک_بالان_عاشق۱
#نقل_ازهمرزم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
12بهمن 1394
نهار رو خوردیم و بازو بند های تشخیص دوست از دشمن رو گرفتیم و سوار بر اتوبوس ها حرکت به سوی خط مقدم.
در مسیر داخل اتوبوس مداحان مداحی می کردند و بچه ها دارای چه شور و شوقی بودند واقعا لحظه شماری کردن واسه یک همچین روزی ؛در مسیر از داخل شهرک صنعتی شیخ نجار با اون عظمتش رد شدیم و از کنار زندان مرکزی حلب ؛ رسیدم به یک چهار راه بنام چهار راه نور که یک مسیر به سمت روستای باشکوی که قبلا آزاد شده بود یک مسیر به سمت حلب ؛ یک مسیر به سمت دشمن و مسیر بعد که چند صد متر با روستایی بنام دورة زیتون فاصله نداشت و توسط یکی از یگان های دیشب آزاد شده بود.
رفتیم داخل روستای دوره زیتون و داخل یک ساختمان که از قبل پیش بینی شده بود مستقر شدیم (البته بعد از پاکسازی و تمیز کاری اون). نزدیک غروب آفتاب بودو شام از راه رسید. شام رو خوردیم نماز و خوندیم دور آتیش بودیم که خبر رسید گروهان یک باید بره خط . برادرا دعای توسل رو خوندن و با یک خداحافطی و حلالیت گرفتن حرکت کردن.
بعد از حرکت برادرا فرمانده محمد در بین بچه ها حاظر شد و از کاری که قراره بود گروهان یک انجام بده واسه برادرا گفت :( یک کانال که قراره چند صد متر اول پاکسازی بشه . دشب یکی از یگان ها آنجا رفته و چند تایی شهید داده و برگشته , قراره شهدا رو برگردونن ).
از اهمیت این کانال اینکه اگه قراره نبل و الزهرا آزاد بشه این کانال هم باید امن شه . آخه اگه امن نباشه از این کانال یگان ها دور می خورن ( همون کانالی که خبرنگار صدا وسیما آقای مرآتی از آنجا خبر تهیه کرده بودند).
یکی دو ساعتی هست کنار آتیش نشستیم و خبری نیست. صدای پهبادی که داره منطقه رو گشت میزنه بالای سر مون میاد. یواش یواش داره صدای ادوات و توپخانه زیاد میشه. بی سیم ها هم فعال و درگیر
بچه ها کارشون شروع شده داخل کانا ل ( قرار بود برن شهدا رو برگردونن عقب , غیرت و مردانگی و شهامت و رشادتشون اجازه نداد که خون شهدا بی ثمر بمونه .
یا زینب دارن وجب به وجب کانال رو پاکسازی می کنن و میرن جلو.ماشاءالله به غیرت بچه شیعه ؛شب از نیمه گذشته دیگه یکی آمد هر چی مهمات تیربار بود واسه بچه های خط برد ( البته مقداری برای خودمون نگه داشته بودیم).
دو تا از تیربار های حروم زاده ها بچه هارو زمین گیر کرده استرس ما که داریم از پشت بی سیم خبر ها رو دریافت می کنیم خیلی زیاده.
وقتی تقویم رو نگاه میکنم 1 یا 2 بامداد 13 بهمن هستش . فرمانده گروهانی که توی خطه گویا چند تا از بچه هاشو فرستاده واسه خاموش کردن تیرباز ها.
این آخرین صدا از سید عباس پشت بی سیم بود بیاین حروم زاده ها فرار کردن بیاین. ( سید عباس فرمانده گروهان بچه های فاطمیون بود که شهید شد ؛ سعد عباس اسم مستعارش بین فاطمیون بود. نام شهید : سید سجاد روشنایی بود.
با طری بی سیم تموم شد . دیگه صدای بچه ها رو نداریم . یواش یواش باید واسه نماز صبح آماده شیم ...
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 8⃣1⃣
#پروازسبک_بالان_عاشق۲
#نقل_ازهمرزم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
بچه ها روی یک تکه حصیر دراز کشیدن کسی خواب نیست ؛ همه به فکر بچه های خط هستن ؛ همون برادرایی که قرار بود چند صدمتر از کانال رو پاکسازی کنند ولی حالا اونقدری جلو رفتن که خود دشمن فکرش رو نمی کرد این منطقه به این مهمی داره از دست میده.
با صدای اذان یکی از برادرا یکی با آب کمی که موجود بود وضو گرفتیم و نماز خوندیم. اونقدری از نماز خوندنمون نگذشته بود که یکی از فرمانده ها با صدای بلند داد زد بلند شین آماده شین بچه ها خط رو شکستن باید بریم واسه تثبیت خط و کمکشون کنیم "یاعلی"
همه با یک سرعت عمل قابل توجه ای آماده شدن و رفتیم بیرون تاریکی داشت آخرین قدرتش رو به رخ خورشید می کشید و خورشید یواش یواش داشت ظلمت شب رو روشن می کرد گوشه ای از حیات محمد ابراهیم رو دیدم که داره نارنجک تقسیم میکنه و با شوخی میگه اونای ته جعبه جنسش بهتره ؛ از اونا بردارید . تویوتا ها چند تایی داخل حیاط بود و دو تا بیرون با برادرا خواستیم سوار تویوتا شیم ؛ کف تویوتا خونی بود همه یک لحظه شوکه شدیم نکنه کسی طوریش شده ؛ فورا یکی از بچه های پشتیبانی یک پتو کف تویوتا پهن کرد و هی تند تند میگفت چیزی نیست که یکم خونه سوار شین ماشاءالله با چند تا از بچه رفتیم تویوتا های بیرون رو سوار شدیم و راننده ها که دیدند تکمیله حرکت کردند ...از روستای باشکوی رد شدیم وداریم از داخل کانالی که دیشب بچه شیعه ها آزاد کردن رد میشیم و میریم جلو فعلا ما 2 تا تویوتا در مسیریم اونم با سرعت بین راه به مرکز درمانی که رسیدیم یکی از بچه های فاطمیون رو سوار کردیم . از او سوال کردیم اینجا چکار میکنه گفت فرمانده مو آوردم ؛ فرمانده؟ گفت : آره سید عباس دم دم های صبح شهید شد ؛ محمد ابراهیم پشت تویوتای عقبی بود . تیربار گذاشته بود روی سقف تویوتا آماده ی آماده بود . یک لبخند زدم گفتیم ما رو نشونه گرفتی . گفت داداش از اینجا به بعد منطقه قرمز شوخی نداره . به لطف و خواست خدا تا لبه ی خط هر دو تویوتا رفت البته ... نور خورشید داره هی بیشتر میشه . پشت خاکریز قرار داریم دیگه داره تک دشمن واسه باز پس گیری شروع میشه ... تیربار ها شروع کردن به تیر اندازی و در کنار ما برادارای 14.5 و 23 هم مشغولا. داره دیگه شلوغ میشه. در همین حین صدای شنی های یک نفر بر که داشت به سمت خارکریز می آمد شنیده شداز طرف دشمن ؛ چند تا از
بچه ها سرشون رو بردن بالا و نفر بر رو دید زدن ؛ آرپی جی زن بلند شد وسط اون همه گلوله و با یک لبیک یا زینب ماشه رو چکوند ؛ یا زهرا گلوله از سلاح اصلا خراج نشد . یک گلوله دیگه .حمید دوباره بلند شد با یک تکبیر ماشه رو چکوند باز هم گلوله خارج نشد !! دیگه صدای شنی نفر بر نزدیکتر شده بود و گوش رو آزار میداد ؛ بچه ها سمتش رو دادن به برادرای ادواتی اونها هم نقل باران کردن و بچه های ما هم از شرمندگی شون در آمدن ..
یکی از برادرا (مرتضی)که کمی عقب تر بود منو صدا زد ؛ من کنار محمد ابراهیم بودم باید 50 متری رو میرفتم عقب تر تا به مرتضی میرسیدم .. حرکت کردم به سمت مرتضی 20یا30 متر نرفته بودم که دیدم امداد گرا بالای سر یکی از برادرا هستن رفتم جلو رسیدم امداد گر بلند شدن و با چشمای پر اشک گفت شهید شد . جلوتر رفتم دیدم فیروز حمیدی زاده هستش تیر به پهلوش خورده بود و شهید شده بود. مرتضی دوباره صدام زد. خودمو رسوندم به مرتضی همین که نشستم پیش مرتضی فرمانده گروهان داد زد امداد گر بیا تراب تیر خورده درگیری ها بالا گرفته نفراتشون که نتونست بیاد حالا دارن با تیربار و تک تیر اندازاشون بچه ها رو اذیت میکنن .
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 9⃣1⃣
#پروازسبک_بالان_عاشق۳
#نقل_ازهمرزم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
13بهمن1394
درگیری ها بالا گرفته و محمد ابراهیم وفیروز به شهادت رسیدن , چون گروهان ما مشغول خط بود داشت پاتک تکفیری ها رو جواب می داد از گروهان عقب تر از ما چندتا از برادرا آمدن و پیکر شهدا رو به عقبه انتقال دادند . بچه ها یکی با شهدا خدا حافطی هاشون رو کردن و خط پدافندی رو محکم نگه داشتن و یک وجب از آنجا رو از دست ندادند.
غروب آفتاب روز سیزدهم در سردی جای خالی محمد ابراهیم و فیروز داره رخ نشون میده , درگیری ها کم شده و بچه ها دارن سنگراشون رو مستحکم میکنن.امشب عجب هوای سردیه . به وسیله چندتا سنگ و کیسه گونی یک سنگر نقلی درست کردیم و از سرمای هوا کسی حتی نمیتونه چشم رو هم بزاره.
14بهمن1394
آفتاب داره رخ نشون میده و گرماشو تقدیم زمین میکنه. یواش یواش بچه ها از سنگراشون به نوبت میان بیرون . قراره امروز لجمن(خط جنگ) رو تحویل گروهان عقب تر بدیم و ما واسه استراحت یک روزه بریم روستایی که در کنار کانال هست. چندتا از برادرا رفتن واسه شناسایی اولیه که متاسفانه به تله گیر کردن و رفتن به روستا کنسل شد. و در یک اتاق که در لجمن(خط) بود مشغول استراحت شدیم.اتاقی قرار شده محل استراحت باشه مکانی بوده واسه ساخت انواع کپسول جهنمی های اون نامردا بعد پاکسازی کامل اتاق برادارا مستقر شدن و نگهبانی ها شروع شد.
15بهمن 1394
ساعت حدود هشت ونیم بود که از بی سیم این صدا بگوش رسید:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت شما برادران تیپ جوادالائمه
این جا نبل و الزهرا است به نمایندگی از شما در جمع مردم نبل هستیم.این مردم خیلی خوشحالند . نبل و الزهرا آزاد شد.
این صدا فرمانده محمد بود که با چندتا از برادرا خودشونو رسونده بودن نبل.
خون شهدای بچه شیعه به ثمر نشست وچند هزار شیعه از محاصره نجات پیدا کردن.(البته واسه امنیت نبل و الزهرا باید چند تا عملیات دگه هم بشه.
همه برادار جمع شدن (یک گروهان مستقر در خط پدافندی) سینه زنی و مداحی (همه دنبال یک بهانه بودن خودشونو تخلیه کنن و الان بهترین وقت بود . عجب مراسمی شد.
16بهمن 1394
امروز این فکر رو پیش خودم کردم که نبل آزاد شد ,ما هم به زودی میریم و به تشیع محمد ابراهیم وفیروز میرسیم
ساعت 10 سر کله یکی دو تا گروهان نیرو پیدا شد(عرب زبان). (گویا بچه های سید حسن بودن)قرار شد آفند کنن و خط رو ببرن جلوتر . کارشون و شروع کردن وخوب پیش رفتن ولی اون نامردا با 23م.م خط شونو نگه داشتن. با برگشت بچه ها سید حسن دوباره خط شد مثل روز اول . هر چه خمپاره و گلوله بود ریختن روی سر ما. بچه ها ادوات ما هم از شرمندگیشون در آمدن ؛ امشب دوباره برگشتیم خط (اونم خط پدافندی که امروز زخم خورده بود) حدود ساعت 19 بود یک آر پی جی از روی سر بچه ها رد شد و وسط درخت ها زیتون خورد . بچه های ما کاری کردن (اونقدری تیربار ها کار کردن) که طرف از کارش پشیمون شد و وقتی آمادگی خط رو دید اون شب بعد اون آر پی جی دیگه یک گلوله کلاش شلیک نشد.
این چند شب چشمای بچه خواب رو ندیده ولی به لطف خدا اونقدری سر وحال هستن که انگار داخل یک هتل 5 ستاره مستقر بودن. سرما و خاک و بی خوابی و ... اینها رو خسته نکرده.
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
🌴⭕️🍁🌴🍁🌴🔴
🍁🌴⭕️🍁🌴🔴
🌴🍁🌴⭕️
🍁🌴🍁
🌴🍁 🔴
🍁🔴
قسمت 1⃣2⃣
#فرصت_خداحافظی
#نقل_ازیک_آشنا
#شهیدمدافع_حرم
#محمدابراهیم_توفیقیان
از شهید توفیقیان فقط یک تصویر در ذهن دارم فقط یک لحظه اون رو دیدم، لحظه ای که هیچ حرفی بین ما ردوبدل نشد...اون روز خبر داشتم بچه های که قرار بود برن سوریه مسجدامام حسین ع جمع میشن برای خداحافظی راستش با اینکه خیلی از دوستام اونجا بودن دلم نمیخواست که برم یه جورایی از اینکه ازشون جامونده بودم دلشکسته شده بودم ...اما با اصرار یکی از بچه ها رفتیم.. مسجد تقریبا خلوت بود مشخص بود که زیادم زود نرفته بودیم...بچه ها رو یکی یکی بغل کردم و بوسیدم خیلی لحظه باصفایی بود فضای بذل و شوخی به راه بود...حسابی سربه سر بچه ها میذاشتم....بعد رو به جمعیت کردم و گفتم آقا کسی نبود که مونده باشه و باهاش خداحافظی نکرده باشم...یک لحظه دیدم یک نفر که کت و شلوار با ژاکت قرمز به تن داشت با موهای کوتاه شده از دل جمعیت به سمتم اومد....اما من در همون لحظه به سمت درب مسجد برگشتم و رفتم و حتی در لحظه خارج شدنم از مسجد تو دلم میگفتم این کی بود که سمتم اومد؟من که تا حالا ندیده بودمش و به راهم ادامه دادم....
تصویر دوم....وقتی اسمش به عنوان اولین شهید مدافع حرم شنیدم هرچقدر فکر کردم نتونستم بشناسمش حتی فامیلش و برای اولین بار بود میشنیدم...اما وقتی اولین عکسش دیدم ناخودآگاه به یاد همون شخصی افتادم که تو مسجد جمعیت رو شکافت تا خودش بهم برسونه و خداحافظی کنه...خیلی دلم شکست باخودم میگفتم حتی لیاقت خداحافظی رو نداشتم...شب وداع با پیکرش جمعیت زیادی اطراف و داخل مسجد حضرت خاتم ص جمع شده بود...همه منتظر بودن تا تابوت رو به داخل مسجد ببرن همه اش تو فکر بودم تا اینکه باصدای یک نفر به خودم اومدم....یکی از برادران سپاه بود ازم خواست تا برای کمک داخل آمبولانس برم...باورم نمیشد که از این همه پاسدارو بسیجی من صدا بزنه...ببی معطلی وارد شدم..وقتی داخل شدم دیدم محمدابراهیم آروم خوابیده منم فرصت رو غنیمت شمردم یک دل سیرباهاش خداحافظی کردم.....
(ارسالی: از برادر شرف)
🍁🌴🍁🌴🍁
⭕️🌴🍁🌴🍁🌴⭕️
🔴🔴🔴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم