رهبر فرزانه انقلاب:
ما از دنیای غرب طلبکاریم و می گوییم شما با کشاندن زن و مرد به وادی ابتلائات و زیاده روی های جنسیِ بی قانون و بی نظم و آوردن او به شکل متبرج به وسط میدان به زن خیانت کرده اید.
۱۳۸۸/۷/۲۸
#پویش_حجاب_فاطمے
ای به فدای چشم تو
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#منتظرانھ•°
جمعـهو سه شنبـه فرقےنـدارد••°↶
•||پُــر شدهاست
تقویمازروزهاییڪه
انتظارمیرفت
بیایی و نیامدی||•√
#آقابیـا ✨
#ایـنشهــرشمـاراڪمدارد
#اللهمعجللولیڪالفرج
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دڸ اگر نذر حسیڹ است خریـدڹ دارد
اشڪ اگرماڸ حسیڹ است ڪه ریختڹ دارد
همہ ے عالـم و آدم به فدایـت ارباب
غم ارباب بہ دلها چہ ڪشیــدن دارد
#صلی_الله_علیک_یا_مظلوم ❤️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🇮🇷 جنازه پسرشونو که آوردند
چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود
پدر شهید گفت؛
«حاج خانوم دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش😭
🌺🍃 روزتون شهدایی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷شهیدسجادزبرجدی
برادران وخواهران من، امام زمان(عج) غریب است
نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمۍکند
#التماس_دعا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه سپهبد شهید #علی_صیاد_شیرازی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 #در_کمین_گل_سرخ زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی قسمت 1⃣1⃣
قسمت های ۱۱ تا ۲۰ کتاب بسیار زیبا و جذاب "در کمین گل سرخ"
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 1⃣2⃣
ستوان علي صياد شيرازي، بعد از يك مرخصي کوتاه، همراه هفده نفر از هم دوره اي هايش براي گذراندن دوره ی مقدماتي توپخانه به اصفهان رفت. علي در اولين فرصت خانه اي در آنجا اجاره کرد و به گرگان برگشت تا خانواده اش را هم به اصفهان آورد. در سه سال دوري علي آنقدر به آنان سخت گذشته بود که حالا بدون مقاومتي پيشنهادش را بپذيرند و با او بيايند.
بودن در کنار پدر و مادر شور و نشاط او را مضاعف کرده بود و هيچ خستگي نمي فهميد. او هر روز صبح فاصله ی چندين کيلومتري خانه تا پادگان را مي دويد و پيش از ديگران در مراسم صبحگاه آماده مي شد. غروب ها نيز تا پاسي از شب در آموزشگاه ها تدريس مي کرد تا به معيشت خانواده کمك کند؛ و تازه وقتي که به خانه مي رسيد نوبت رسيدگي به درس و مشق برادران و خواهرانش بود!
اين دوره يك سال طول کشيد. علي اين بار راهي تبريز شد تا خودش را به لشگر ٢ تبريز معرفي کند.
در يك روز سرد پاييزي جواني گمنام ساك به دست وارد يك شهر غريب شد. پُرسان پُرسان پادگان لشگر را پيدا کرد. وقتي به آنجا رسيد که ظهر بود و پادگان تا ساعت ٢ تعطيل. او خسته از راه دراز آمده و کلافه از بي خوابي شب گذشته، در همان زمين چمن محوطه ابتدا نمازش را خواند و بعد ساك را زير سر گذاشت و دراز کشيد و بي توجه به باد سردي که مي وزيد، به خواب رفت!
تقدير چنين بود که اين جوان گمنام با همين درجه ی ستوان دومي که در لشگر مانند آن زياد پيدا مي شد، به زودي بدرخشد و در تمام لشگر به ديده ی احترام نگريسته شود!
آن روزها به دستور شاه، جنگ سرنيزه در همه ی يگانها تمرين مي شد و در لشگر تبريز نيز هفته اي سه روز اين تمرينات صورت مي گرفت. از قضا ستوان شيرازي نيز در اين فن، استاد بود.
يك روز که او داشت به گردان توپخانه جنگ سرنيزه آموزش ميداد، متوجه شد تيمسار فرماندهي لشگر به همراه تعدادي به طرف آنها مي آيند.
رسيدن آنان درست مصادف شد با وقتي که او بايد يك دقيقه به نيروها استراحت مي داد. او استراحت داد اما ديد سرتيپ فرمانده يگان توپخانه و همراهان تيمسار با ايما و اشاره از او مي خواهند استراحت ندهد و بلكه به تمرينشان ادامه دهند. ستوان جوان به ياد آن نخستين درس افتاد و به اشارت آنان اعتنايي نكرد. اتفاقاً تيمسار نيز متوجه حرکات اطرافيانش شد و به آنان تذکر داد:
« بگذاريد کارش را بكند. »
و آن يك دقيقه براي ستوان و همراهان تيمسار چقدر طول کوشيد! علي هرچه که به ساعت نگاه مي کرد، آن يك دقيقه تمام نمي شد. گويي زمان ايستاده بود. سرانجام عقربه ی کوچك به عدد دوازده رسيد و او نفس راحت کشيد و به گردان « فرمان به جاي خود» داد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 2⃣2⃣
همه، محكم در جاي خود ايستادند و به فرمان علي شروع کردند به انجام فن. با شروع کار نيروها، عشق جواني در سرلشگر پير جنبيدن گرفت و به ميانشان آمد. به علي گفت:
« تفنگت را بده به من. »
داد. شروع کرد به آموزش جنگ سر نيزه براي نيروها. او در حالي که از حرکت سُخمه بلند مي گفت اما عمليات سُخمه کوتاه را انجام مي داد . از نظر علي اشتباه او پذيرفتني بود. او خيلي سال پيش اين آموزش ها را ديده بود، طبيعي بود بر اثر گذر زمان آن اصطلاحات را فراموش کند اما افسوس که تيمسار خودش اينطور فكر نميکرد و انتظار داشت ديگران هم از حرکات او تبعيت کنند.
کارش که تمام شد به طرف علی برگشت و گفت:
« درسته سرکار ستوان؟»
و ستوان جوان بي هيچ ملاحظه اي گفت:
« نه خير تيمسار. »
تيمسار باورش نشد درست شنيده است. همراهانش در بهت فرو رفته بودند. علي، آثار خشم را در چهره ی سرتيپ فرمانده توپخانه مي ديد. احساس کرد اشتباه کرده است نبايد در جلو اين همه آدم، سرلشگر را چنين شرمنده مي کرد.
اما باز ياد آن درس نخستين افتاد و اينکه عادت ندارد دروغ بگويد.
ـ «حالا که تو خوبتر ميزني بِستان بزن»
تيمسار با خشم، ژ - سه را طرفش انداخت. علي آن را در هوا گرفت. سي قدم فاصله گرفت. هرچه که حس داشت به بازو و پاهايش ريخت و به مرور فن پرداخت. گرد و خاك برخاست. سرلشگر چنان مبهوت حرکات او شده بود که وقتي سه دقيقه بعد عمليات او تمام شد، با شجاعت تمام گفت:
« به خدا ! همينه اين درسته .»
علي برايش احترام به جا آورد و به اشاره اش گردان يك صدا گفت:
« سپاس تيمسار! »
آنان که دور شدند علي آموزشش را پي گرفت و چه بسا فرو رفتن بيشتر در کار باعث شد اصلاً ماجرا را فراموش کند. براي همين برنامه که تمام شد او به منزلش رفت تا ناهار بخورد و عصر دوباره برگردد به پادگان.
اما آن لحظه يكي از لحظات سرنوشت ساز براي علي بود و در آينده ی او نقش به سزايي داشت.
ساعت دو بود که او به پادگان برگشت. از همان انتظامات گفتند همه ی افسران بايد بروند سالن آمفي تئاتر، از طرف لشگر جلسه است. رفت. همه بودند. در رديف هاي جلو اميران و سرهنگان و در رديف هاي بعدي درجات پايين تر.
او درست در صندلي هاي آخر نشست. تيمسار که آمد يكراست به طرف تريبون رفت. پشت آن که قرار گرفت خيره ی حاضران شد، گويي دنبال کسي مي گشت.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم