🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 2⃣3⃣1⃣
تنها چهار نفر حاضر شدند با او به حمله بروند. بقيه چنان به زمين چسبيده بودند که گويي اصلاً التماس هاي او را نمي شنيدند! وقتي که از آنان نااميد شد، تصميم گرفت با همان چهار نفر به فتح تپه برود. ياعلي گفتند و به راه افتادند. اما هنوز چند قدمي بيشتر نرفته بودند که صداي تكبير شنيدند و ديدند تعدادي از جا برخاسته اند و به طرفشان مي آيند.
الله اکبر گويان به راه افتادند. نعره هاي تكبير همان قدر که به آنان نيرو ميداد دل دشمن را نيز خالي مي کرد و قدرت ايستادگي را از او مي گرفت به راحتي تپه ها را فتح کردند بدون اين که با دشمن درگير شده باشند. چنان نيرويي گرفته بودند که اگر نبود آن آفتاب رو به غروب، مي توانستند تا خود سردشت ضدانقلاب را دنبال کنند.
* « با همان روحيه، تكبيرگويان تپه ها را بالا رفتيم. وقتي بالاي بلندترين تپه رسيديم، آتش دشمن قطع شد و پا به فرار گذاشت. آنجا بود که باورم شد که اگر از اول به خدا توکل مي کردم و با دل شكسته به درگاهش روي مي آوردم، به امدادمان مي آمد و... » *
پيغامي از دشمن به دستش رسيد. نوشته بودند:
« سرهنگ صيادشيرازي، ما با پنج هزار چريك شما را محاصره کرده ايم در حالي که تو حتي صد نفر هم سرباز سالم و جنگنده نداري. اگر تسليم نشويد ما صبح بر سرتان خواهيم
ريخت و سرهاي بريده خودت و سربازانت را براي خميني خواهيم فرستاد! »
يارانش ديدند که سرهنگ با خواندن اين پيام پيشاني اش را به روي خاك کناره ی سنگر گذاشت و خدايش را شكر کرد. "ستوان ناصر آراسته" (۱)، با تعجب علت سجده ی شكرش را پرسيد.
گفت: « چرا شكر نكنم؟ مگر نه اين است که ما در اين کوه و بيابان ها دنبال دشمن دين خدا مي گرديم تا زمين را از لوث وجودش پاك سازيم؟ مهماتمان که کم است نيروهايمان هم آموزش درست حسابي ندارند و آنقدر خسته شده اند که توان تو کوه ها دويدن را ندارند! حالا که آنها خودشان مي خواهند هزارتا هزارتا به جنگمان بيايند و ما حداکثر استفاده را از گلوله هایمان بكنيم بايد خوشحال باشيم و خدا را شكر کنيم. »
يارانش از اين روحيه، روحيه گرفتند و براي رسيدن دشمن لحظه شماری کردند.
______________________
۱. سرتیپ ناصر آراسته، رئیس ستاد مشترک و جانشین پیشین فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 3⃣3⃣1⃣
شب آمده بود و سكوت عارفانه اش منطقه را فرا گرفته بود. علي آن شب را با شهيدان و مجروحان گذراند. مجروحاني که درد امانشان را بريده بود اما سعي مي کردند صدايشان را فرو بخورند تا فرمانده شان ناله ها و
ضجه هايشان را نشنود. آن شب همنوا با آنان، درختان زخمي اطراف جاده هم تا صبح سوختند.(۱)
سرانجام صبح آمد. به زحمت توانستند در آن منطقه ی درخت زار جايي را براي فرود هلي کوپتر پیدا کنند. زخمي ها و اجساد شهدا به عقب فرستاده شد. اما ستون ماند تا ترميم شود. در اين چند روز بيش از هفتاد شهيد داده بودند و نزديك ١٥٠ مجروح به عقب فرستاده شده بود. بقيه نيز آن قدر ضعيف شده بودند که به عقيده سرهنگ، اگر يك گروه چهل نفري دست از جان شسته به ایشان حمله مي کرد، به راحتي همه ستون را منهدم مي ساخت!
با قرارگاه تماس گرفت و دستور داد نيرو برايشان فرستاده شود. همان روز صبح ٦٠ نفر نيروي تازه نفس به ياريشان آمدند. همگي از سپاه قم و اراك بودند و روحيه ی بسيار خوبي داشتند. علي هميشه از آنان با خاطرات خوب ياد مي کرد.(۲)
فراز و فرود پي در پي هلي کوپترها باعث شد تا دشمن گراي فرودگاهشان را به دست آورد و زير آتش بگيرد.
______________________
۱. یکی از مجروحان، " ستوان نوری " بود که در اثر انفجار آرپی جی در مقابلش، پایش آسیب دیده بود. استخوان پا شکسته بود و خونریزی شدیدی داشت. اما روحیه ی خیلی خوبی داشت. رفتم بالای سرش تا کمی دلجویی کنم. پتو را کنار زدم. تا چشمش به من افتاد، تبسمی زیبا بر لبانش نقش بست و گفت: چیزی نیست، شما ناراحت نباشید.
( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )
۲. در میانشان دو فرمانده با ایمان و شجاع وجود داشت به نام های " رفیعی " و "علی اکبری" که بعدها هر دو شهید شدند. میان آنها و نیروهای ارتشی روحیه دوستی و تفاهم عجیبی حاکم بود. مخصوصا رفیعی که خیلی عجیب بود. در حالی که نیروها در سنگرهای دورتادور مستقر بودند، او پیش آنها می رفت و قرآن آموزش می داد. خیلی جالب بود در حالی که ما در محاصره ی دشمن بودیم، ولی او با این کارش هیچ اهمیتی به دشمن نمی داد و باعث روحیه ی نیروها می شد. این برای من تازگی داشت.
( از خاطرت شهید صیاد شیرازی )
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 4⃣3⃣1⃣
* « دشمن گراي آنجا را گرفته بود و همين که هليکوپتر مي آمد، با خمپاره ی آن١٢٠ ،آنجا را ميزد. اين نشانه گيري هاي دقيق دشمن براي ما خيلي عجيب بود و نشان ميداد که ديده بان و خدمه ی آن از نيروهاي با سابقه ی نظامي هستند.
نشست و برخاست هليکوپترها بيشتر از چند ثانيه طول نمي کشيد، که در اين چند ثانيه مهمات را پياده مي کردند و مجروحين و شهدا را برمي داشتند. در همين لحظه ی کوتاه هم سريع گلوله ی خمپاره مي آمد.
يك بار در حالي که هليکوپتر را هماهنگ مي کردم تا بنشيند، ناگهان ديدم خمپاره ای به سوی آمد. از وحشت، چشمانم را بستم. صداي انفجار که برخاست، احساس کردم هليکوپتر و نيروهاي داخل آن تكه تكه شدند. چشم هايم را که باز کردم، با تعجب ديدم هليکوپتر در هواست. بيسيم که زدم با خوشحالي گفتند:
" برادر صياد، ما سالميم. هليکوپتر آبكش شده ولي هيچ آسيبي به کسي يا دستگاه هاي حساس وارد نشده. ما رفتيم خداحافظ! "
خمپاره درست پایین آن خورده بود. » *
لحظه به لحظه شدت آتش دشمن بيشتر مي شد. گلوله های خمپاره لحظه ای آرامشان نمی گذاشت. خمپاره اي درست وسط تريلي مهمات باقيمانده خورد و آن را منهدم کرد. گراي خمپارهها چنان دقيق بود که براي سرهنگ و دوستانش ترديدي باقي نماند که نظاميان متخصص و باسابقه ای آن ها را هدایت می کنند. حالا آنان یقین داشتن که نه با يك مشت شورشي کم آشنا به اصول نظامي، بلكه با نخبگان فراريان ارتش شاهنشاهي روبه رو هستند.
محل استقرار قبضه های دشمن را پيدا کردند. روي ارتفاع بلندي بود به نام " جات راوين " بايد آنجا را فتح مي کردند. گروهي را آماده کرد و به همراه سروان شهرامفر به سوي آن ارتفاع حمله کردند. شب آمده بود و باز هم بايد شبي را روي کوه مي گذراند. از نظر آموخته هاي نظامي اش اصولاً شرکت مستقيم و بی مهابت او در حمله ها کار درستي نبود اما با فشار طافت فرسايی که در اين يك هفته به ستون وارد شده بود، ديگر کسي برايش باقي نمانده بود! بيشتر نيروهاي رزمي شان از کار افتاده بودند و نيروهاي مانده عمدتاً از رسته هاي زرهي و توپخانه بودند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 5⃣3⃣1⃣
شب سردي بود. هيچ وسيله ای برای گرم کردن به همراه نداشتن مگر سنگرهايي که از دشمن مانده بود. مي دانستند که دشمن به سراغشان خواهد آمد پس دستور دفاع دورتادور داد.
* « ساعت ٣ نيمه شب بود که متوجه شديم صداي زنگوله مي آید درست مثل کوخان. بعدش صداي بع بع گوسفند آمد. گله ی گوسفند بود ولي مطمئن بودم که در ميانشان ضد انقلاب پناه گرفته است. در بالاي ارتفاع، فشنگ براي دفاع کم داشتيم. گفته بودم، حتي الامكان تيراندازي نكنند تا دشمن نزديك شود. اين تجربه ی بسيار خوبي بود که از نبرد کوخان داشتيم. بيسيم ها را خاموش کرديم تا سكوت کامل برقرار شود. هر چه نزديكتر شدند، ما عكس العمل نشان نداديم. يك آرپيجي به طرفمان شليك کردند که باز هم ما سكوت کرديم. گذاشتيم تا باز نزديكتر شوند. در انتظار عجيبي به سر می بردیم. جواني که محافظ و راننده ی من بود ناگهان دست برد و تفنگ - ژ ٣ قنداق کوتاه من را برداشت و بدون اجازه ی من به طرفشان رگبار بست. بقيه هم که گويي منتظر يك چنين فرصتي بودند، شروع کردن به تيراندازي. تا خواستم جلوشان را بگيرم ديگر دير شده بود. تير بود که به طرف ضدانقلاب زده مي شد. آنها حتي فرصت نكردند تير اندازي کنند سريع عقب نشستند. مثل هميشه، زخمي ها و جنازه هايشان را هم با خود برده بودند، ولي از خون هايي که به زمين ريخته شده بود، مي شد فهميد اولاً خيلي به ما نزديك شده بوده اند. ثانياً تلفات زيادي داده اند. » *
از اين حمله ی ضدانقلاب برايشان تعدادي گوسفند غنيمت ماند. هفتاد، هشتاد رأس. تعدادي از آنها زخمي شده بودند و جان مي کندند. نگذاشت حرام شوند دستور داد حلالشان کردند و بعد گفت:
« همه ی گله را پايين ببريد. بچه ها در اين هفته غيراز نان خشك و پنير چيزي نخورده اند، بايد شكمي از عزا در بياورند! »
صبح فردا، هنگامي از آن بالا، پايين آمد که براي حفاظت جاده پايگاهي زده بودند که تا کيلومترها تمام جاده را زير نظر داشت و حالا ديگر باقيمانده ی راه را مي شد با خيال آسوده تري پيمود و وارد سردشت شد.
سردشت، همان شهري که نه ماه پيش همراه دکتر چمران زماني آنجا را به دستور دولت موقت، ترك کردند که همه چيز در دست خودشان بود و داشتند براي هميشه طومار ضدانقلاب مسلح را در کردستان در هم مي پيچيدند اما نگذاشتند! آيا باز هم بوي توطئه نمي آمد؟
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 6⃣3⃣1⃣
آماده ورود به شهر مي شدند که از قرارگاه اطلاع دادند رئيس جمهور براي بازديد به منطقه آمده است و بايد برگردي به کرمانشاه. خورشيد تازه غروب کرده بود که هليکوپتر حامل سرهنگ صياد به کرمانشاه رسيد. او تنها فرصت کرده سري به سقز بزند و لباس خاك و خوني و مندرسش را با يك دست لباس رزم بسيجي عوض کند. پرسنل قرارگاه با ديدن او تكبير گفتند و براي سلامتي اش صلوات فرستادند. او معني اين را نفهميد و بيخبر از همه چيز به اتاق جلسه رفت. رئيس جمهور، نخست وزير و تعدادي از مشاوران نظامي رئيس جمهور و فرمانده هان عالي رتبه در آنجا بودند. سرهنگ، خوشحال از اين که حامل خبر خوشي است با صميميت تمام به سوي بني صدر خيز برداشت تا او را بغل کند و ببوسد اما واکنش او بسيار سرد و رسمي بود و تنها پرسيد:
«ستون چه شد؟ »
ـ « الحمدالله نجات پيدا کرد و رسيد.»
رئيس جمهور که گويي انتظار شنيدن اين خبر را نداشت با تعجب پرسيد:
« نجات پيدا کرد؟ »
و بيدرنگ اضافه کرد:
« چقدر تلفات داديد؟ »
-- « تا اينجا حدود هفتاد شهيد داده ايم و صد و پنجاه تا مجروح»
بني صدر وا رفت. گويي همه ی اخباري که در اين باره شنیده بود متفاوت بود با اين چيزي که سرهنگ صياد مي گفت. او تمام تصميمات و حرف هايي را که براي اين جلسه آماده کرده بود براساس همان اخبار بود که حالا صحتشان تكذيب شده بود!
محمدعلي رجايي، نخست وزير، صياد را به آغوش کشيد و غرق بوسه کرد. از خوشحالي که در چشمان او بود، علي تازه فهميد که از خيلي چيزها بيخبر است!
* « يكدفعه تكاني خورد. تا آن موقع زياد شنيده بودم که اگر کسي بخواهد واقعاً و مخلصانه خدمت کند، نمي گذارند و دايم پشت سرش برايش مي زنند و...، اما فكر نمي کردم براي مايي که جانمان را به کف دست گرفته بوديم و داشتيم با ضدانقلاب مي جنگيديم هم، بزنند! آنقدر از ما خبرچيني کرده بودند و پشت سرمان بدگفته بودند که بني صدر آمده بود تا با من برخورد تندي کند و از فرماندهي برکنارم کند مدام به گوش او خوانده بودند:
ـ صياد شيرازي همه را به کشتن داده است! ستون، تار و مار شده و همه ی نيروها به اسارت دشمن در آمده اند..!
او از شنيدن خبر رسيدن ستون به سردشت، چنان تعجب کرد که ديگر ساکت شد و هيچ چيز نپرسيد. گويي ديگر هيچي براي گفتن نداشت. تازه فهميدم آن تكبير بچه ها هنگام ورود من براي چه بوده است. آنها مي خواسته اند در برابر بدخواهان، از من پشتيباني کنند.»*
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 7⃣3⃣1⃣
اين، آغاز رسمي اختلاف او و بني صدر بود که توسط بعضي از عناصر نظامي تهران نشين تدارك ديده شده بود. هر چند در ابتداي امر، اين اختلافات و موضع گيري ها، شخصي به نظر مي رسيد اما به زودي مشخص شد که غير از اين است. بلكه اختلاف ميان دو بينش و دو جبهه است که آن زمان در سطح کشور جريان داشت. يكي از اين دو ديدگاه، که به نام هاي ليبرال و خط نفاق شناخته مي شد، در مقابل دشمن خارجي کاملاً سازش پذير بود و در اداره ی کشور اعتقادي به نيروي خودي و قدرت اسلام نداشت بلكه پيشرفت در همه چيز را تنها در گرو تخصص ميديد. صاحبان اين ديدگاه به شدت از روي کار آمدن نيروهاي انقلابي هراسان بودند. بني صدر محور صاحبان اين ديدگاه بود. براي همين هم اختلاف او با مجلس و نخست وزير بر سر انتخاب کابينه ماه ها طول کشيد و نهايتاً هم بعضي از وزارتخانه ها بي وزير ماند.
اما ديدگاه مقابل اين گروه که بعدها خط امام نام گرفت، کاملاً به توانايي اسلام در اداره ی کشور اعتقاد داشتند و با انديشه ی التقاطي مبارزه مي کردند و تخصص را همراه با تعهد مي خواستند.
در تابستان ٥٩ که سرهنگ صياد و تعدادي از نيروهاي انقلابي در کردستان مي جنگيدند، در تهران اين دو خط رو در روي هم جبهه گرفته بودند و آنچه که در اين ميان فراموش شده بود، دشمن خارجي بود که مرزهاي کشور را تهديد مي کرد. روابط عمومي قرارگاه، مانند ديگر سازمان ها و ارگان هاي انقلابي که در آن زمان رايج بود در اين زمينه اعلاميه اي صادر کرد. " برادر اميني " از پرسنل سپاه، متن اين اعلاميه را نوشت و در آن ضمن گوشزد کردن خطر دشمن داخلي و خارجي همه را به وحدت دعوت کرد و از روحانيت متعهد دفاع نمود.
مخالفان سرهنگ صياد، همين را به عنوان دليل پشتيباني او و قرارگاهش از جناح مقابل بني صدر و طرفداري از دکتر بهشتي قلمداد کردند و به وسوسه ی او پرداختند. او که تا آن روز از صياد دفاع مي کرد و در برابر فشار فرماندهان ارتش و مشاورانش براي برداشتن او مقاومت مي کرد، حالا ديگر به کلي نظرش برگشت و تصميم به عزلش گرفت.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 8⃣3⃣1⃣
* « اينجا اولين جايي بود که موضع گيري ها را شروع کردم. ديگر چاره اي نداشتم. عليه من تاخته بودند و نسبت به نحوه ی خدمتگزاري من و تمام رزمندگاني که با من کار کرده بودند، بي انصافي و بي عدالتي کرده بودند. تشكيلات مقدسي در قرارگاه بود؛ اولين تلفيق برادران ارتش و سپاه با فرماندهي واحد کار مي کرديم و کار هم خوب جلو مي رفت هر کاري مي کرديم، برايمان تجربه ی جديد بود. چيزهايي را که در کتاب ها خوانده و عمل نكرده بوديم، در آنجا عمل مي شد و جواب مي داد خودمان هم روز به روز نسبت به عمليات، اميدوارتر مي شديم. اين ديدار، نقطه ی عطفي شد. آنقدر بدگويي کرده بودند که مرا برکنار شده مي دانستند. بني صدر هنگامي که مي خواست برود، گفت:
" بيا تهران کارت دارم. "
گفتم:
" فعلاً نمي توانم منطقه را ول کنم حداقل چند روزي طول مي کشد. "
قبول کرد چند روز بعد بروم به تهران. » *
اين اتفاق در ٢٢ شهريور ١٣٥٩ افتاد يعني ٩ روز قبل از حمله ی گسترده ی عراق به ايران.
سرهنگ صيادشيرازي بعد از رفتن رئيس جمهور و همراهانش، به دارساوين برگشت و به طرح ريزي و برنامه پرداخت تا اين که چند روز بعد نيمه هاي شب به سوي سردشت به راه افتادند و هنگامي که دشمن در خواب بود از " پل ربط " گذشتند و بدون درگيري شديدي وارد شهر سردشت شدند. مردم روي سكوها و بام ها ايستاده بودند و ستون نيرومندي را نظاره مي کردند که وارد شهر شده بود و با قدرت پيش مي رفت.
ستوان جواني روي تانك قرآن مي خواند:
« اذا جاء نصرالله و الفتح و رأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا »
ناگهان هم او گفت:
« کجايند آناني که مي گفتند اگر سردشت سقوط کند زنان ما بر ما حرام خواهد شد... »
سرهنگ نگذاشت حرفش تمام شود. داد زد:
« چه ميگويي، آقا؟»
و به او تاخت:
ـ« برادر، تو که به اين زيبايي قرآن ميخوني اين چه جمله اي بود که بر زبانت آمد؟ ما تا وقتي که مي توانيم با زبان خدا حرف بزنيم چرا بايد نيتمان را با کلام جاهلانه اي آلوده کنيم؟ »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 9⃣3⃣1⃣
به تهران آمده بودند، سرهنگ و تعدادي از فرماندهانش. اما دلشان در منطقه بود و لحظه شماري مي کردند هرچه زودتر عافيت نشينان پايتخت تكليفشان را روشن کنند و برگردند ميان دوستان و يارانشان و...
دو روزي گذشت اما خبر از جلسه نشد و اين زماني بود که چشم همه ی دنيا به مرزهاي ايران و عراق معطوف شده بود و گوش ها منتظر شنيدن آغاز رسمي جنگ بودند. زيرا شب گذشته صدام حسين رئيس جمهور عراق قرارداد الجزاير را پاره کرده بود و اعلام کرده بود:
« ما براي گرفتن حقوقمان از راه هاي ديگري اقدام خواهيم کرد! »
سرهنگ صياد از اين همه وقت کشي دادش درآمد:
ـ « ما توي جبهه کار داريم، عمليات داريم، اگر با ما کاري نداريد، وقت ما را بيخودي تلف نكنيد... »
سرانجام جلسه تشكيل شد. در يك طرف ميز، بني صدر بود و چند نفر از مشاوران و نظاميان مورد اعتمادش و طرف ديگر سرهنگ صيادشيرازي و تعدادي از فرماندهان منطقه از ارتش و سپاه. البته آن روز همه گمنام.
به اشاره ی رئيس جمهور، مشاورانش جلسه را شروع کردند. هر يك گزارشي از عملكرد قرارگاه غرب دادند که به نظر سرهنگ غير واقعي بود و آنها اخبارشان را از منابع قابل اعتمادي نگرفته بودند. عمده ی بحث بر سر ستون کشي به سردشت بود. در ارزيابي آنها اين کار اشتباه بود و نبايد اين قدر تلفات برمي داشت. معلوم بود که اطلاعات درستي از منطقه ندارند و نگاه آنان به توانايي ضد انقلاب همان نگاه سال ٥٨ است که خيلي به جنگ وارد نبودند!
کم کم يكي از آنها از دايره ی انصاف فراتر رفت و هرچه را که صياد و دوستانش، موفقيت مي پنداشتند او با ريشخند، ضعف و شكست، قلمداد کرد. مدتي که اين گونه گذشت، يكي از فرماندهان منطقه کنترلش را از دست داد.
* « شهيد کاظمي کسي نبود که بنشيند تا آنها هرچه دلشان مي خواهد بگويند. يك جرأت و جسارت خاصي داشت او آن زمان هم فرماندار پاوه بود و هم فرمانده سپاه آنجا. سرانجام صبرش تمام شد و با همان لحن جنوب شهري، گفت:
" شما چي مي گويید؟ اين حرف ها چيه که مي زنيد؟ همه تان داريد بي تقوايي مي کنيد و حرفهاي غير واقع مي زنيد." » *
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 0⃣4⃣1⃣
مشاور رئيس جمهور حرف او را قطع کرد و رو به بني صدر گفت:
« آقاي رئيس جمهور، اول از آقاي صياد شيرازي بپرسيد اين آقايان کي هستند؟ مگر ما نگفته بوديم که فقط خودش و رئيس ستاد قرارگاه به جلسه بيايند؟ »
بني صدر گفت:
« بله آقاي صياد شيرازي توضيح بدهيد که اينها کي هستند که همراه خود آورده ايد؟»
البته اين طور نبود که مشاوران نظامي رئيس جمهور ناصر کاظمي، محمد بروجردي و ديگر فرماندهان منطقه را نشناسند، بلكه منظور ديگري داشتند که علي آن را خوب فهميد و بعد از معرفي مختصر همكارانش، با قاطعیت گفت:
« اينها همكاران نزديك من هستند هر وقت که عذر بنده را از جلسه خواستيد، اينها هم مي روند! »
بني صدر اوضاع را که اين طور ديد خود، پا درمياني کرد و گفت ايرادي ندارد آنها مي توانند در جلسه بمانند و از سرهنگ خواست از خودشان دفاع کنند. " سرگرد خرسندي " ، رئيس ستاد قرارگاه، با زبان نظامي و با دلايل محكم و مدارك غير قابل انكار جواب آنها را داد، سپس بعضي از فرماندهان نيز سخنان کوتاهي گفتند.
بني صدر گفت:
«بگذاريد ببينيم خود آقاي صياد شيرازي چه مي گويد ».
* « من خيلي از جلسه دلم خون شده بود. حرف هاي مشاورين بني صدر بدجوري ناراحتم کرده بود. آنها را آنقدر پرت مي دانستم که نمي توانستم در برابرشان دفاعي بكنم. از همانجا بود که همه ی اميدم از بني صدر به عنوان
رئيس جمهوري اسلامي قطع شد. آن روز در آنجا جمله اي گفتم که بعدها ميان مسؤولان مملكتي دهان به دهان گشت و معروف شد. اول، دعاي امام زمان (عج) را خواندم، سپس گفتم:
" آقاي رئيس جمهور، خيلي عذر مي خواهم که اين صحبت را مي کنم در جلسه اي به اين مهمي که براي حفظ امنيت نظام جمهوري اسلامي در اينجا تشكيل شده است، يك بسم الله گفته نشد و يك آيه ی قرآن خوانده نشد. من آنقدر اين جلسه را ناپاك و آلوده ميبينم که احساس مي کنم وجود خودم نيز از اين جلسه آلوده مي شود. چاره اي ندارم که يكراست از اينجا به قم بروم و با زيارت آنجا احساس کنم که تزکیه و پاك شده ام. "
سكوت عجيبي بر جلسه حكمفرما شده بود. حرف هاي آقايان باعث شده بوده تا من با آن جسارت با رئيس جمهور حرف بزنم. البته من نمي خواستم به يك شخصيت مملكتي اهانت کنم، بلكه احساس خودم را از آن جلسه بيان کردم. » *
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 1⃣4⃣1⃣
* « گفتم: " بايد به شما بگويم که ما داريم آنجا مي جنگيم هيچکس قبلاً در آنجا نمي جنگيد، اما ما حالا داريم مي جنگيم خب، جنگ کردن با دشمن شهيد دارد، تلفات دارد. اگر نخواهيم با دشمن رو در رو بجنگيم، بايد مثل قبل در پادگان ها در محاصره ی دشمن قرار بگيريم و کاري نكنيم. ما خودمان هم اسلحه به دست مي گيريم و لباس رزم بر تن مي کينم و مي جنگيم من اسمم هست که سرهنگم ولي همگام با سربازان مي جنگم. به لطف خدا ما ايستاده ايم ما ستون نيروها را با آن سختي و مشكلات به مقصد رسانديم و از ضدانقلاب نترسيديم. البته به شما آمار غلط داده اند، اما اگر يادتان باشد، ما از شما تقاضاي هزار قبضه تفنگ کرده ايم، اما شما هنوز در لجستيك، ما را تأمين نكرده ايد. آنوقت چنين انتظارات زيادي از ما داريد؟! "
مسأله ی خيلي عجيبي که پس از صحبت هاي من اتفاق افتاد اين بود که بني صدر در جلسه گفت:
" من تازه دارم معني لجستيك را مي فهمم. "
هيچکس ديگر نتوانست بعد از ما حرفي بزند. همه ی پاسخ ها را داده بودیم. جلسه، بعد از چهار ساعت پايان يافت و من يك راست به قم رفتم براي زيارت و تطهير. » *
هنوز سرهنگ صياد و دوستانش به منطقه نرسيده بودند که " سرهنگ عطاريان " با گروهي از افسران ستادي و عملياتي به کرمانشاه آمدند. حكمي از رئيس جمهور داشت که او را به فرماندهي قرارگاه غرب منصوب کرده بود.
سرهنگ صيادشيرازي هم بايد مجدداً به سنندج برمي گشت. بهانه شان تهديد عراق بود و کوشش براي تقويت جبهه ی غرب.
اتفاقاً ٢٤ ساعت بعد با بمباران فرودگاه هاي چند شهر بزرگ و لشگرکشي گسترده ی عراق به مرزهاي ايران، جنگ رسماً آغاز شد و فرماندهي جديد هيچ برنامه اي براي مقابله نداشت. از قضا آن روز براي سرهنگ صياد يك گردان نيرو از لشكر ٧٧ خراسان آمده بود. به درخواست سرهنگ عطاريان، او آن گردان را در اختيار قرارگاه گذاشت. متأسفانه گردان ١١٠ با تمام نيروهاي خوبي که داشت، در برابر هجوم عراق منهدم شد. فرمانده و بيشتر افراد آن شهيد شدند. بعدها که خيانت سرهنگ عطاريان ثابت شد و وابستگي او به کشور همسايه ی شمالي لو رفت، حتي براي افراد خوشبين نيز معلوم شد که بني صدر و مشاورانش با انتخاب او مرتكب اشتباه بزرگي شده اند که قابل توجيه نيست. مخصوصاً اين که معلوم شد آتش بيار تمامي توطئه هاي عليه صياد هم او بوده است!
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 2⃣4⃣1⃣
حضور مجدد سرهنگ صياد در فرماندهي سنندج خيلي طول نكشيد. با آغاز جنگ، همه ی چشم ها به جبهه ها بود. هرچند غيرت و ايثار نيروهاي مسلح و مردم باعث شده بود، اوضاع آنچنان که حاکم عراق مي خواست بر وفقِ مرادش نباشد و برخلاف پيش بيني هاي او و حاميانش با مقاومت هاي شگفت آوري روبه رو شوند، اما براي اهل فن، کاملاً محرز بود که اين وضع خيلي دوام نخواهد داشت و عراق اغلب شهرهاي سرراهش را تسخير خواهد کرد؛ زيرا فرماندهي نيروهاي مسلح ايران هيچ برنامه ی منطقي براي مقابله نداشت. طبيعي است که در چنين وضعي فكر و ذهن همه ی نيروهاي وفادار به نظام کشور مانند صياد، به جنگ باشد.
در محور مريوان و پنجوين که در قلمرو فرماندهي او بود، آنها مي توانستند به جنگ عراق بروند. نظرش را به فرماندهان جديد قرارگاه اعلام کرد و حتي تاکيد کرد که غير از اجازه، از آنان هيچ انتظاري براي نيرو و... ندارد.
اما جوابي نيامد. خيلي منتظر نماند. فرصت دست روي دست گذاشتن نبود. براي باز پس گيري مناطق اشغالي غرب، طرحي ريخت به نام " والعاديات " که مبتني بود به ترکيبي از نيروهاي سپاه و ارتش. از بني صدر وقت خواست تا مستقيماً طرحش را با او در ميان بگذارد. ساعت ۶/۵ صبحي در قرارگاه جنگ در جنوب به او وقت دادند. سوار هليکوپتر شد و تا شب خودش را به دزفول رساند. قرارگاه در زيرزمين کارخانه لاستيك سازي بود.
تا پاسي از شب طرحش را نوشت. صبح در سرميز صبحانه موفق شد چند دقيقه اي رئيس جمهور را ببيند. بني صدر طرح را از او گرفت به يكي از مشاورانش داد و گفت خبرت مي کنيم.
اما هر چه منتظر شد، خبري نيامد تا اين که بعدها از طريق آدمي بيگانه به جنگ و نظام، که سابقه ی آشنايي با او داشت، شنيد طرحش رد شده است!
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 3⃣4⃣1⃣
حالا داشت باور می کرد، بدون اين که او را از جنگ و نبرد معذور بدارند، عملاً کنارش گذاشته اند و دستش را بسته اند! اما صياد کسي نبود که ميدان را خالي کند و تسليم شود. بيكار ننشست. حالا تمام سرمايه ی او در منطقه، ارتباط و دوستي اش با نيروهاي سپاه بود که خوشبختانه از نظر سازماني موقعيتي داشتند که قرارگاه غرب خيلي نمي توانست برايشان مانع ايجاد کند. بايد از اين فرصت استفاده مي کرد. طرحي ريخت براي آموزش و سازماندهي
سپاه در شرايط جنگي و به دوست قديمي اش يوسف کلاهدوز داد که حالا قائم مقام فرماندهي کل سپاه بود. به زودي نخستين گروه پاسداران در منطقه ی کردستان آموزش ديدند. گرداني بود به فرماندهي برادر " فروغي " که بعدها در جبهه ی جنوب شهيد شد. اين دوره در " پادگان موجش " برگزار شد که قبلاً آموزشگاه ضدانقلاب بود و بعداز آزادسازي، چند ماه پيش از اين، اردوي دانشجويان دانشكده ی افسري برگزار شده بود و حالا علي خبر داشت که تعدادي از آنان مظلومانه در خرمشهر به شهادت رسيده اند!
براي تكميل طرح سازماندهي سپاه به منطقه ی سرپل ذهاب رفت تا با آقاي " آذربن " مشورت کند او که از نيروهاي انقلابي ارتش بود، فرماندهي سپاه آنجا را هم به عهده داشت. آنها در برابر يورش عراقي ها بسيار خوب مقاومت کرده بودند و جبهه شان يكي از فعال ترين خطوط جنگ بود.
آقاي آذربن همان افسري بود که زمستان ٥٨ مجمع نيروهاي متعهد ارتش را متوجه مرزهاي ايران و عراق کرد و همين مسأله باعث شد که صيادشيرازي و فرماندهان سپاه اصفهان طرح کنترل مرزهاي غرب کشور را به رئيس جمهور بدهند که نهايتاً به پاکسازي کردستان انجاميد!
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم