eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
297 دنبال‌کننده
31.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣4⃣1⃣ * « آن شب تا ساعت ۱۲/۵ با آقاي آذربن درباره ی آن طرح، جلسه داشتيم. در نهايت به يك نتيجه ی خوب رسيديم. وقتي که رفتم بخوابم، خيلي احساس خوشي و سرحالي داشتم. طوري که دلم مي خواست بنشينم و تا صبح درباره ی آن طرح فكر کنم. ساعت سه بامداد بود که از خواب برخاستم و با حال خوش و نشاط انگيزي که داشتم، تمام مطالبي را که درباره ی آن طرح در ذهنم بود، روي کاغذ نوشتم. ساعتي بعد که هنوز هوا تاريك بود، به طرف سنندج راه افتاديم. جاده در زير آتش عراقي ها بود. چون ديد داشتند، مجبور بوديم با نور چراغ هاي کوچك ماشين حرکت کنيم. هنوز از دروازه ی ورودي سرپل ذهاب خارج نشده بوديم، که ديدم ماشيني از مقابل، با سرعت در آن سمت جاده که مسير حرکت ما بود، مي آيد. باوجود مهارتي که راننده ی ما داشت، نتوانستيم کاري کنيم و با آن شاخ به شاخ شديم. من همان جا از شدت درد بيهوش شدم. وقتي که چشم باز کردم، در هلی کوپتري بودم که من را از کرمانشاه به تهران مي برد. قنداق اسلحه اي که در دستم بود، پايم را بدجوري له کرده بود. آن لحظه احساس کردم قطع شده است. استخوان پاي چپم کاملاً متلاشي شده بود و پا از مچ به حالت قطع و له درآمده بود. لگن هم شكسته بود و سر و صورتم نيز جراحاتي برداشته بود. » * بدن بيهوش او را ابتدا به کرمانشاه منتقل کردند. هيچ هواپيمايي به تهران پرواز نداشت. يكي از خلبانان هوانيروز که با او همكاري داشت، گفت: « من جناب سرهنگ را با هليکوپتر به تهران مي رسانم. » وقتي او را به بيمارستان ارتش رساندند، دوستانش در تهران خبر را شنيده بودند و در تدارك کارهاي او بودند. آن روز چهارشنبه بود و تا شنبه امكان هيچ عملي نبود. اگر دست روي دست مي گذاشتند، قطع شدن پاي او حتمي بود! به همت هم آنان و يكي از پزشكان بيمارستان تهران کلينيك، مقدمات عمل در آنجا برايش مهيا شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣4⃣1⃣ * « وقتي من را در بيمارستان ارتش بستري کردند، روز چهارشنبه بود. پزشك ها مانده بودندکه با پايم چه کنند. گفتند: " که روز شنبه شوراي پزشكي تشكيل مي دهيم تا دراين باره تصميم بگيريم. " يعني تا دوـ سه روز با من کاري نداشتند. رگ سياتيك در معرض قطع شدن بود. بدجوري درد مي کشيدم و به خودم مي پيچيدم. عصر بود که پزشكي خوش اخلاق وارد اتاق شد و گفت: " من از طرف آقاي ناطق نوري مأموريت دارم که آقاي صياد شيرازي را ببرم. " با تعجب گفتم: " شما مرا به کجا مي خواهيد ببريد؟ اينجا بيمارستان خودمان است. " گفت: " تا اينها تصميم بگيرند، خيلي دير مي شود. من دستور دارم شما را به بيمارستان مخصوص ببرم. " » * دکتر موفق شد مجوز خروج او را از بيمارستان ارتش بگيرد و شبانه به بيمارستان تهران کلينيك منتقل کند. صبح فردا او را به اتاق عمل بردند و " دکتر سميعي " از جراحان مجرب تهران، صياد را عمل کرد. علي وقتي به هوش آمد، متوجه کسي در کنارش شد که با صداي محزون و حال عارفانه اي دعايي را زمزمه مي کرد. لحظاتي دل و جان به آن نداي روحبخش داد. وقتي چشم باز کرد، دنبال صاحب صدا گشت. " آقاي رجايي " ،نخست وزير، در کنارش نشسته بود. * « خيلي برايم عجيب بود. او تنهاي تنها بود. حتي محافظ هم نداشت. پزشكان و پرستاران متوجه آمدنش نشده بودند و نمي دانستند که نخست وزير در بيمارستان است. مدتي پهلوي من ماند و با هم به گفتگو پرداختيم. هنگامي که مي خواست برود، دعايي خواند، صورتم را بوسيد و رفت. يك بار نيز آقاي خامنه اي به ملاقاتم آمد و دو ساعت پيشم ماند. در آن دو ساعت، کلي درباره ی اوضاع کردستان با ايشان که نماينده ی امام در شوراي عالي دفاع بود، صحبت کردم . » * او با بيكاري ميانه اي نداشت. در بيمارستان هم از کردستان غافل نبود. به پيشنهاد آيت الله خامنه اي تصميم گرفت از آنچه که در اين چند ماه در آنجا اتفاق افتاده است، مردم را آگاه کند. نقشه ی منطقه را به اتاقش زد و هر روز ميزبان خبرنگاران بود که تازه از خواب بيدار شده بودند و مي آمدند از کردستان گزارش تهيه کنند. هنگام مصاحبه لباس رزم مي پوشيد و مي کوشيد درد را پنهان کند تا کسي نفهمد او در بيمارستان است. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 6⃣4⃣1⃣ * « حالم خوب نبود. شب ها بيشتر از يك ساعت خوابم نمي برد. سه عمل جراحي رويم انجام دادند تا اين که توانستند وضع آشفته ام را سامان بدهند. يك روز خبرنگاران تلويزيون آمدند تا مصاحبه کنند. با اينکه حالم خوب نبود، روي ديوار اتاقم نقشه ای را از کردستان چسباندم لباس پلنگي پوشيدم و بر روي يك چهارپايه ی معمولي نشستم و به صورت کامل اوضاع و احوال آنجا را شرح دادم. مردم که تا آن زمان کردستان را از دست رفته مي پنداشتند، شنيدن حرف هاي من برايشان جالب بود. بعد از اين، راه به راه خبرنگاران مطبوعات مي آمدند تا مصاحبه کنند با اينکه حالم اصلاً خوب نبود، اما تنها براي شرح کارهايي که در آنجا شده بود، مي پذيرفتم. »* بيشتر از بيست و پنج روز نتوانست در بيمارستان را دوام بياورد. کارهاي ناتمام زياد داشت و بايد مي رفت. " محسن رفيقدوست " که مسؤول تدارکات سپاه بود، آمبولانس مدرني در اختيارش گذاشت که آن قدر امكانات داشت که مي شد در آن حتي فرماندهي کرد و به وظايف خود رسيد. اين آمبولانس را سپاه به تازگي وارد کشور کرده بود. او با تني مجروح اما دلي پر از اميد به کردستان برگشت و مورد استقبال با شكوه نيروهاي انقلابي و پرسنل ارتش، سپاه و استانداري قرار گرفت، ولي دولتش مستعجل بود و چند هفته بعد با قلبي مجروح برگشت! گويا مخالفانش انتظار برگشت او را نداشتند، وقتي ديدند که او آمده و همچنان در تعقيب ضدانقلاب است، کمر همت بستند تا براي هميشه به خدمتش پايان دهند! سرهنگ صياد وقتي وحدت حاکم بر نيروهاي در منطقه را ديد، درد را فراموش کرد و تصميم گرفت هر چه زودتر کار کردستان را يكسره کند. گويي خود مي دانست که اين اوضاع، پايدار نخواهد ماند! از همه ی شهرهاي کردنشين ايران، تنها دو شهر " بوکان " و " اشنويه " در اشغال ضدانقلاب باقيمانده بود که از نظر جغرافيايي هر دو متعلق به استان آذربايجان غربي بودند و خارج از قلمرو مأموريت او. اما همت والاي او هيچ حد و مرزي براي خدمت نمي شناخت و روح پر تلاطمش هنگامي آرام مي گرفت که ذره اي از خاك ايران در اشغال هيچ دشمني نمي ماند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 7⃣4⃣1⃣ پس تصميم گرفت به سراغ بوکان بروند که اولاً به علت هم مرزي اش با شهرستان سقز در دسترس شان بود، و ديگر اين که، اطلاعات رسيده به ستاد آنها حاکي از آن بود که بعد از بيرون کردن دشمن از شهرهاي ديگر، اکنون اين شهر کوچك مرکز فرماندهي ضد انقلاب شده است. با فرمانده لشكر ٦٤ اروميه و فرمانده سپاه مياندوآب تماس گرفته شد تا در جلسه اي همديگر را ببينند. براي شرکت در اين جلسه به مياندوآب رفت. " سرهنگ زکيايي " و " برادر صوفي " از اين عمليات استقبال کردند و قرار شد آن ها از محور مياندوآب و نيروهاي تحت امر سرهنگ صياد هم از محور سقز حمله کنند. وقتي برگشت حرف هايي شنيد، اما اهميتي نداد. شايعات حكايت از آن داشت که ستاد کردستان به زودي منحل خواهد شد و... اما اين حرف و حديث ها خيلي هم بي پایه نبود چند روز بعد در گرماگرم کار، نامه اي از نيروي زميني رسيد به دستش. * « نامه اي آمد که به من ابلاغ شد قرارگاه را به هم بزنیم به عنوان مشاور فرمانده لشكر کردستان، در امر عمليات نامنظم، کار کنم يعني مسؤوليت من از فرماندهي منطقه کرمانشاه و کردستان، محدود به کردستان شد، سپس از آنجا هم محدود به مشاوره شد. تمام يگان هايي را که تحت اختيار من بود، از کنترل من درآوردند. البته همه ی اقداماتي که ما انجام داده بوديم، درست بود. مي توانم با اطمينان بگويم که همه اش از روي صداقت و اخلاص بود. باورم نمي شد که در جمهوري اسلامي، وقتي يك عده دارند مخلصانه و بي ريا مي جنگند و هيچ توقعي از کسي ندارند، با دست خالي هم مي جنگند و کارها را به لطف خدا پيش مي برند، آن قدر مورد عنايت نباشند که حداقل بتوانند خدمتشان را ادامه بدهند! سنندج، مريوان، ديواندره، سقز، بانه و سردشت در دست ضدانقلاب بود و آزاد شد، محورها دست ضدانقلاب بود که در تأمين ما قرار گرفت و عمليات ادامه پيدا کرد، سلطه اي که ضد انقلاب در منطقه داشت، از بين رفته و کم کم داشتيم ضدانقلاب را در روستاها هم دنبال مي کرديم حالا يكدفعه بايد تشكيلات را به هم مي زديم، در حالي که هنوز کار تمام نشده بود! »* علي اکنون چه بايد مي کرد؟ طبيعي است او به عنوان يك نظامي بايد فرمان را اجرا کند. اين درست اما از سوي ديگر، او آن قدر باهوش بود که متوجه خيانتي باشد که در شُرُف وقوع بود. ۱۴‌ ماه پيش را به ياد داشت که در رکاب دکتر مصطفي چمران داشتند به غائله کردستان پايان مي دادند که ناگهان آن فرمان از دولت موقت رسيد و آنها مجبور شدند از سردشت برگردند. و بعد بر سر کردستان آن آمد که آمد! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 8⃣4⃣1⃣ ۸ ماه پيش او و دوستانش هنگامي که در زير باران گلوله هاي خمپاره، از هوا، خود را به فرودگاه سنندج انداختند، کسي فكر نمي کرد کردستان باز به حاکميت دولت مرکزي درآيد. با محوريت او، فرزندان مخلص ايران اسلامي مخلصانه همه ناملايمات را به جان خريده بودند و در مدت کوتاهي کاري کرده بودند کارستان. تا کردستان به امروز برسد، خون هاي پاك فراواني ريخته شده بود و جوانان زيادي آسيب ديده بودند حالا که زمان آن رسيده بود که براي هميشه مسأله ی کردستان حل شود و طومار ضدانقلاب در هم پيچيده شود، باز هم دستور رسيده بود که رها کنيد! آيا اگر او بي چون و چرا اين فرمان را مي پذيرفت، براي فرداي تاريخ و در برابر خون هاي پاك دوستان و سربازانش جواب قانع کننده اي داشت؟ بايد تصميمي مي گرفت و گرفت! * « يادم مي آيد که براي اين مطلب نماز خواندم. وضو گرفتم و نماز حاجت خواندم. در سه جمله جواب اين که نوشته بودند قرارگاه را تحويل بدهم، نوشتم: " ما به دستور مرکز آمديم و به دستور مرکز خواهيم رفت. بايد شوراي عالي دفاع دستور بدهد تا ما برويم و گرنه همينجا هستيم چون کارمان تمام نشده است. " » * اين جاست که باز شخصيت واقعي صياد شيرازي همه ی پيرايه ها را در هم مي تَنَد و نمايان مي شود. او باز پسر زيادخان مي شود که براي شاه، آن نامه ی جسورانه را نوشت و با سرنوشت خود آن بازي را کرد! او باز همان ستوان گمنام و بي کسي مي شود که وقتي فرمانده ی لشكر کرمانشاه به او بي احترامي کرد، به خاطر عزت نفسش قيد همه چيز را زد و با رکن دو لشكر آن برخوردي را کرد که کرد. او همان سروان مرکز آموزش توپخانه ی اصفهان مي شود که براي احقاق حقش سرلشكر ناجي را به استيصال واداشت! اما در آن سو، از اين پاسخ، شگفت زده شدند. به نظر آنها صيادشيرازي با دست خود، کار خود را تمام کرده بود! حالا مسير براي حذف او هموار شده بود. علي اگر به جاي اين جواب، شوراي عالي دفاع را متوجه ماجرا مي کرد، نتيجه ی بهتري مي گرفت. در آنجا کساني مانند آيت الله خامنه اي، حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني، دکتر چمران و ... بودند که در سر مسائل مربوط به امنيت انقلاب با او هم عقيده بودند و قطعاً در برابر تصميم غيرمنطقي نيروي زميني از او دفاع مي کردند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 9⃣4⃣1⃣ به هر تقدير، پاسخ او به نيروي زميني از نظر ارتش تمّرد و سرپيچي از فرمان محسوب مي شد. براي مخالفانش، اين سند گران قميتي نه تنها براي خارج کردنش از صحنه، که حتي براي محاکم نظامي بود. نامه را به ضميمه ی توضيحات و تفاسير خود به بني صدر رساندند و او نيز مستقمياً به امام رساند تا پيشاپيش دست شوراي عالي دفاع را ببندد. امام، صيادشيرازي را نمي شناختند و چون مسؤوليت فرماندهي کل قوا را به بني صدر تفويض کرده بودند، طبيعي بود خيلي از مسائل مربوط به کردستان مطلع نباشند. پس فرمودند: « با ايشان طبق مقررات رفتار کنيد. » اعضاي متعهد شوراي دفاع وقتي از ماجرا خبردار شدند، به امام مراجعه کردند و خواستار تجديد نظر در اين باره شدند اما ايشان نپذيرفتند. ايشان براي مقررات و قوانين اهميتي قايل بودند و حاضر نبودند در اين باره از هيچ تخلفي چشم پوشي کنند. حكم برکناري سرهنگ صياد و اخراجش از منطقه، پيش از اين که به دست خودش برسد، در همه ی منطقه پخش شد؛ حتي نسخه اي هم به پرسنل آشپزخانه ی لشكر ٢٨ رسيد و علي آن روز، بيخبر از اين همه به مياندوآب رفته بود تا فرمانده تيپ و گردان عمل کننده از لشكر ٦٤ را نسبت به عمليات توجيه کند. * « در آن جلسه من روي ويلچر نشسته بودم و داشتم صحبت مي کردم. نقشه را نشان دادم گفتم: " اين منطقه ی شماست و مأموريت شما اين است که برويد طرح ريزي کنيد و آماده شويد. بعد مي آيم طرحتان را مي بينم. ديدم فرمانده ی گردان عمل کننده با حالت حجب و حيا نگران است و مي خواهد چيزي بگويد، ولي عقب مي اندازد. پرسيدم: " تو چه مي خواهي بگويي؟ " گفت: " حقيقتاً يك نامه آمده که در منطقه شما هيچ کاره هستيد و هيچ مسؤوليتي نداريد حالا شما اين دستور را به ما مي دهيد. ما نمي دانيم چه كار کنيم؟ " فرمانده تيپ خيلي ناراحت شد و با يك حالت عصبانيت گفت: " صحبت نكن، حرف نزن. " نگو او هم مي دانسته ولي روي احترامي که داشته و مي دانسته که بچه ها چه خدماتي کرده اند و من هم جزو آنها بودم، چيزي نگفته. حتي شنيدم وقتي بيرون رفته بود، بگو مگويي رخ داده، اصلاً مي خواسته فرمانده گردان را بزند که تو چه جرأتي کردي اين حرف را زدي. اينها را من گفتم تو چرا جلو جمع گفتي. البته در آنجا خودم را نگه داشتم و گفتم: " اشكال ندارد. من هم الان دستور اجرا به شما ندادم. گفتم فعلاً برويد طرح ريزي کنید. " اين طوري توجيه کردم که آبروي همه حفظ شود! ديدم وضعيت خيلي خراب شد. البته قبل از آمدن به منطقه يك هماهنگي ضمني با آيت الله خامنه اي داشتم. ايشان واقعاً پشتيبان من بود و راهنمايي هايشان خيلي اثر داشت. تماس گرفتم و گفتم که وضعيت به اينجا رسيده و نامه را همه جا پخش کرده اند که هيچ کاره ام، باز هم بمانم يا نه. ايشان فرمود: " ديگر درنگ نكن و آنجا نمان. سريع منطقه را ترك کن." »* ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 0⃣5⃣1⃣ آمبولانس، رو به تهران ايستاده بود و آماده ی حرکت. فرماندهان ستاد با ناباوري رفتن صيادشيرازي را مي ديدند. يعني همه چيز تمام شد؟ آمدنش را به ياد داشتند؛ در آن روزهاي نا اميدي و حرمان، جواني آمده بود سر تا پا شور و اميد. به هر جا که پايش رسيده بود، افسردگي و انفعال را زدوده بود و دل هاي مرده را زنده کرده بود و... فرماندهي را طور ديگري معنا کرده بود و در دلها جا گرفته بود... سربازي عزت پيدا کرده بود. عشق وطن و رزمندگي براي خدا و شهادت، در دل ها جا گرفته بود... اين همه در کمتر از هشت ماه اتفاق افتاده بود‌. حالا با ديدن او که داشت با ويلچر خود را به آمبولانس مي رساند، دل ها آتش گرفته بود و تنها آه حسرت از سينه ها بيرون مي آمد و لب ها گزيده مي شد. هرچه که بود مي دانستند با رفتن صياد، ديگر کردستان جاي ماندن نيست. پس تكليف چيست؟ ـ « جناب سرهنگ، بچه ها مي گويند، حالا تكليف ما چيه؟ آيا برگرديم به شهرهاي خودمان... » نگذاشت حرف سرگرد ترکان تمام شود. با قاطعيت يك فرمانده گفت: « احمد، به بچه ها بگو، هيچ کس حق ندارد کردستان را ترك کند، من روزي باز خواهم گشت و کارمان را ادامه خواهيم داد! » لحظاتي بعد در زير بارش نم نم باران، او از سنندج خارج شد و رفت. اما راست گفته بود، هشت ماه بعد باز او به کردستان برگشت با عزت تمام و در فضايي بسيار دلپذير! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 1⃣5⃣1⃣ سرهنگ صيادشيرازي به تهران که رسيد، فهميد درجه اش از سرهنگ تمامي به سرگردي تنزل کرده و از نيروي زميني نيز اخراج شده است و بايد خود را به دژبان ستاد مشترك ارتش معرفي کند. * « با اين شرايط، همه چيز قابل تحمل بود ولي از نيروي زميني رفتن، خيلي مشكل بود. هم علاقه داشتم در نيروي زميني بمانم و هم اين که مطلب را گران مي دانستم مگر چه کرده بودم که مرا از نيروي زميني بيرون کنند؟ با آقاي خامنه اي مشورت کردم که تا اينجا همه چيز را تحمل کردم، اين يكي را نمي توانم تحمل کنم چه معني دارد که مرا از نيروي زميني اخراج مي کنند؟ ايشان با خونسردي فرمودند: " مسأله اي نيست با حوصله و خونسردي اين را هم اجرا آن و خودت را به ستاد مشترك معرفي کن. » * صبح فردا خود را به دژباني ستاد رساند و در حالي که به عصا تكيه داده بود، براي آجوداني آنجا احترام به جا آورد و گفت: « سرگرد صيادشيرازي هستم. در خدمت شمايم هر امري که بفرماييد البته تا چند ماه استراحت پزشكي دارم. » برخوردها تحقيرآميز و اهانت بار بود، اما تحمّل کرد. سعي کرد فراموش کند که روزي سرهنگ بوده و فرماندهي سه لشگر و منطقه اي را به عهده داشته است! گفتند تا روزي که مرخصي ات تمام شود، بايد شنبه هاي هر هفته خودت را به اينجا معرفي کني. پذيرفت و اجازه ی مرخصي خواست. او و استراحت نسبتي با هم نداشتند. به زودي مراجعاتش آن قدر زياد شد که نياز به دفتري پيدا کرد. " آيت الله امامی کاشاني "، مدير مدرسه ی عالي شهيد مطهري، در آنجا حجره اي در اختيارش گذاشت و جواني به نام " محمدجعفر نصر اصفهاني "(۱) به رتق و فتق امورش پرداخت. خيلي از شخصيت هاي انقلابي به ديدارش آمدند. هر شب يكي از مساجد تهران ميزبانش بود تا براي مردم مؤمن و انقلابي سخنراني کند محور بيشتر سخنراني هايش کردستان بود و عمليات هايي که در آنجا صورت گرفته بود. هيچ به سرگذشت خود و نا مهرباني هايي که در حقش شده بود، اشاره نمي کرد و اين سفارشي بود که آيت الله دکتر بهشتي به او کرده بود. ______________________ ۱. او بعدها وارد دانشکده ی افسری شد و در سال های دفاع مقدس در رده های مختلف ارتش خدمت کرد و در سال ۱۳۷۴ بر اثر صدمات باقی مانده از استشمام سلاح های شیمیایی دشمن، با درجه ی سرتیپ دومی به شهادت رسید. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 2⃣5⃣1⃣ علي هميشه از ديدار با ايشان به عنوان يكي از نكات مهم زندگي اش در آن روزها ياد مي کرد. آيت الله بهشتي که در آن ايام عملاً رياست قوه ی قضاييه (۱) را به عهده داشت، به علت روشن بيني و هوش سرشاري که داشت زودتر از ديگران متوجه انحراف و مقاصد بني صدر و ليبرال ها شده بود. حزب جمهوري اسلامي که به رهبري او فعاليت مي کرد، مهمترين سدي بود که در مقابل آنان بود ايستاده بود و مانع پيشرفت کارها آن گونه که آنان مي خواستند، بود. طبيعي است که در چنان شرايطي اکثر تبليغات جبهه ی مخالف که از قضا تعهدي هم براي رعايت انصاف و تقوا نداشتند، عليه دکتر بهشتي باشد. به گونه ای که وقتي چند ماه بعد او توسط همانان و به دست منافقان به شهادت رسيد، امام خميني ( ره ) شهادت او را در مقابل مظلوميتش کوچك و ناچيز شمردند. در چنين اوضاع و احوالي وقتي که صياد به ديدار او مي رود، تمام توصيه ی او، حفظ حرمت رئيس جمهور است. * « نيم ساعت تمام ايشان فقط به من نصيحت مي کردند. خيلي براي من جالب و آموزند بود. ايشان گفتند: " حواستان باشد که الان در رسانه ها و افکار مردم، اين طور تلقي شده است که شما مخالف بني صدر هستيد و از شما مي خواهند بهره برداری کنند. من از شما مي خواهم که وقتي در مجالس و مراسم مساجد سخنراني مي کنيد فقط به کارها و عمليات هايي که در کردستان انجام داده اید بپردازید و اقدامات انجام شده را بگوييد. اگر اصرار کردند راجع به بني صدر صحبت کنيد، شما هيچ چيز نگوييد. خيلي که اصرار کردند و علت برکناريتان را پرسيدند، بگوييد با من طبق قانون و مقررات عمل شد و حضرت امام چون مقيد به قانون هستند، من هم موردي نوشته بودم که قانوناً اشكال داشت و طبق قانون با من برخورد شد و هيچ مسأله اي نيست و باز کارمان را ادامه خواهيم داد. " براي من خيلي عجيب بود. شهيد بهشتي، کسي که خود قطب مخالفت با بني صدر محسوب مي شد مرا اين گونه نصيحت مي کرد تا عليه رئيس جمهور وقت مطلبي نگويم که حالتي بشود و خصومت مردم عليه او برانگيخته شود. تقواي شهيد بهشتي خيلي مرا تحت تأثير قرار داد. اتفاقاً در مساجد که براي سخنراني مي رفتم بيشتر سؤال ها در باره ی بني صدر بود که من از کنار آن رد مي شدم و طبق توصيه ی شهيد بهشتي فقط به شرح عمليات ها و اقدامات انجام شده مي پرداختم بحث در باره ی عمليات ها هم به حدي داغ بود که همه را تحت تأثير قرار دهد. » * ______________________ ۱. شهید بهشتی رئیس دیوان عالی کشور بود. پس از بازبینی قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ و ایجاد پست رئیس قوه، رئیس دیوان عالی کشور به عنوان رئیس شورای عالی قضایی، در واقع، عملا رئیس این قوه محسوب می شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣5⃣1⃣ همه ی نيروهاي انقلابي، مخصوصاً مسؤولان سپاه که اهميت صياد را مي فهميدند، به دنبال راهي بودند تا او دوباره به منطقه برگردد. شايد به خواهش آنان بود که چهار امام جمعه ی شهيد و تعدادي ديگر از علماي بزرگ، خدمت امام رسيدند و خواستار برگشتن صيادشيرازي به منطقه شدند ولي حضرت امام با همه ی احترامي که به آنان قائل بودند، خواهش شان را نپذيرفتند. زيرا اين طور امور به رئيس جمهور مربوط ميشد و ايشان تمايلي نداشتند در کار او دخالت کنند. بعدها که صياد به حكمت اين برخورد امام با ايشان آشنا شدند، به ايشان حق دادند.(۱) ______________________ ۱.‌ حجت الاسلام موسوی نماینده حضرت امام در کردستان، که از جمله کسانی بوده که برای وساطت نزد ایشان رفته بود، می گوید: « برای بنده این برخورد امام هم شیرین ترین حادثه ی زندگی ام بود هم تلخ ترین آن. من با یکی از آقایان قم که آنروز به امام خیلی نزدیک بودند تلفنی تماس گرفتم و مترجی به ایشان شدم و گفتم شما به امام نزدیک هستید امام نسبت به شما عنایت دارند این مسئله را حل کنید. گفتم واقعا با توجه به شرایط وجودی ایشان در کردستان، این برخورد سزاوار ایشان نبود.‌ آن آقای بزرگوار که آنروز می توانم بگویم نزدیکترین فرد به جهاتی به امام بودند فرمودند: ( عین جمله ایشان است ) من جرات نمی کنم با امام صحبت کنم امام در این رابطه بسیار عصبانی هستند، چون تخلفی روی سلسله مراتب شده، شما اگر میتوانی خودت برو با امام صحبت کن. من اینطور به ذهنم رسید اگر امام کتک هم به من بزند برای امر خیری است که رفتم حالا هرطور امام صلاح بداند. نگفتم چه کاری دارم چون ترسیدم اگر بگویم، امام وقتی را تعیین نکنند. تا نشستم بعد از عرض سلام و دست بوسی، خود ایشان صحبت را شروع کردند و از احوال اینجانب و کردستان پرسیدند. چند جمله ای خدمتشان عرض کردم و بعد شروع کردم به گفتن مساله ی اصلی. تا اسم ایشان را خدمت امام بردم، قبل از اینکه گوش بدهد که من چه میخواهم بگویم، فرمودند: " شما هم که آمده اید دفاع بکنید. اینگونه که سنگی روی سنگی نمی ماند. اگر در ارتش در نیروهای نظامی اینگونه بخواهد عمل شود سنگی روی سنگی نمی ماند. ایشان تخلف کرده و باید برخورد شود. " و جالب تر اینکه امام بلند شدند و چراغ اتاق را خاموش کردند و رفتند بیرون. معنایش این بود که بلند شوید و بروید بیرون. تقریبا حالت این شکلی برای من پیدا شده بود. به لطف خداوند متعال با اینکه من در خودم چنین جسارتی نمی بینم، همانجا نشستم و شروع کردم به گریه کردن. گریه ام، هم روی برخورد امام بود و هم بخاطر اصل قضیه. امام هم روی ایوان رفتند و یک صیغه ی عقدی را که از قبل قرار گذاشته بودند خواندند و بعد نگاه کردند دیدند بنده هنوز نشسته ام، برگشتند. با آن روح ملکوتی و والای خود، با اینکه من تقریبا تخلف کرده بودم و اتاق را خالی نکرده بودم، چراغ را روشن کردند و باز آمدند نشستند. من از موقعیت استفاده کردم و خدمتشان عرض کردم که من هم اینها را می دانم اما آنچه خدمت شما میخواهم عرض کنم شرایطی بود که ایشان در کردستان گذراندند. از جمله اشاره کردم به رشادت ایشان در فتح قله ی آربابای بانه. که ایشان در شرایطی به آنجا هلی برن شدند که از نظر نظامی احتمال زنده ماندن، ۵، ۶ درصد بود و چند مورد دیگر. امام بعد از اینکه گوش کردند باز هم لبخندی زدند و فرمودند: " من به شورای عالی دفاع می گویم. و دعایی فرمودند... " ( از سخنرانی حجت الاسلام موسوی در اردوی دانشجویان دانشکده ی افسری در کردستان در تاریخ ۱۴ خرداد ۷۵ در حضور شهید صیاد و جمعی از مسئولان استان کردستان، فرماندهان و دانشجویان دانشکده ی افسری ) ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣5⃣1⃣ آقاي هاشمي رفسنجاني هم از کساني بود که به همين منظور به حضور امام رفت. او رئيس مجلس و از اعضاي شوراي عالي دفاع بود. او وقتي که بي نتيجه از ملاقات ايشان برگشت تصميم گرفت وقت ملاقاتي براي خود صيادشيرازي از امام بگيرد تا امام از زبان خود او مسائل کردستان را بشنوند. * « من با لباس چريكي و عصا به دست خدمت ايشان رسيدم. تا وارد شدم و کنار ايشان نشستم، حضرت امام با اظهار محبت فرمودند: " پايتان چه شده؟ " و احوالم را پرسيد. در کل هفده دقيقه خدمت امام بودم که شانزده دقيقه را من صحبت کردم و قضاياي کردستان را براي ايشان شرح دادم و در نهايت ايشان در يك دقيقه صحبت فرمودند: " همان طوري که مي دانيد نماينده ی من در ارتش، آقاي بني صدر است. ايشان چند لحظه ی ديگر مي آيند اينجا، شما هم همينجا باشيد و در جلسه مطالبتان را بيان کنيد. " من هم با صداقتي که داشتم گفتم: " حضرت امام، ما هرچه اشكال داريم از وجود ايشان است. ايشان نه فكر نظامي دارد و نه مشاورين درست و حسابي دور و برش را گرفته اند. در نتيجه ما اصلاً نسبت به ايشان مشكل داريم. " حضرت امام وقتي ديدند من اين چنين با صراحت مطالب را گفتم، فرمودند: " خيلي خب، پس شما مي خواهيد برويد، من خودم تذکر مي دهم. " » * اين که تذکر حضرت امام چه بود و بني صدر چقدر به آن توجه کرد و چگونه توجيه کرد، اطلاعاتي در دست نيست اما هر چه که بود امام، شوراي عالي دفاع را مأمور رسيدگي به اين موضوع کرد. در غياب بني صدر که در مسافرت بود، شورا به رياست آيت الله خامنه اي که نماينده ی امام در آنجا بودند، تشكيل جلسه داد. صياد نيز براي شرکت در جلسه دعوت شده . بود. موضوع جلسه طرح والعاديات بود. همان طرحي که او براي آزادسازي مناطق اشغالي غرب داده بود و مبتني بر تلفيق نيروهاي ارتش و سپاه بود. او مفصلاً درباره ی اين طرح توضيح داد اما سه نفر از مشاوران رئيس جمهور و فرماندهان ارتش با آن مخالفت کردند و گفتند شدني نيست. برعكس شهيد " محمد منتظري " و " سيد علي اکبر پرورش "، نمايندگان مجلس در شوراي عالي دفاع، از طرح والعاديات دفاع کردند. صياد در جواب مخالفان که معتقد بودند اجرا شدني نيست، گفت: « راست مي گوييد، شما نمي توانيد اين طرح را اجرا کنيد، اما من مي توانم و روحيه ی چنين کاري را دارم. » * « معلوم بود که دو جوّ فكري، حاکم است. يكي نيروهاي حزب اللهي در صحنه، که موافق ما بودند و ديگري چهره هاي متخصص که بيشتر مخالف بودند. » * ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣5⃣1⃣ نهايتاً شورا به اجراي طرح والعاديات رأي داد و فرداي آن روز، فرماني به دستش رسيد که به او اعلام شده بود از طرف شوراي عالي دفاع با درجه ی سرهنگ تمامي به عنوان فرمانده ی منطقه ی غرب منصوب شده است و هر چه سريع تر بايد به منطقه برگردد و طرح والعاديات را اجرا کند. البته اين فرمان هرگز اجرا نشد، زيرا وقتي که بني صدر از ماجرا خبردار شد آن را توطئه اي عليه خود پنداشت. به حضور امام رفت و خواهان دستوري براي مُلغاي اين فرمان شد. امام نيز در ٢٥ اسفند ٥٩ در يك پيام مهم ده ماده اي که دستورالعمل درباره ی مسائل مختلف امنيتي بود، در ماده ٥ آن مرقوم داشتند: « مسائل دفاع در شورا مطرح و رسيدگي ميشود و پس از تصويب، تصميم اجرا با فرماندهي کل قواست و قواي مسلح بايد اوامر ايشان را اجرا نمايند. » * « بعضي حوادث، ظاهراً شخصي است ولي عملاً در سطح حكومت و مردم جور ديگري شكل مي گيرد. پيام امام همه را کلافه کرده بود، چون حضرت امام بالاترين اختيارات را به بني صدر داد که هيچ کس حكمتش را نمي دانست. در اين قسمت درسي را که از حضرت امام مي گيريم، براي همه ی تاريخ قابل استفاده است. بعدها حوادثي که رخ داده بود جمع بندي کردم فهميدم که اين درس، درس عميق و مهمي است. وقتي که آن بزرگواران شهيد، شهداي محراب، دسته جمعي خدمت حضرت امام رفته بودند که صيادشيرازي زحمتکش است، درجه اش را گرفته اند و از کار برکنارش کرده اند و ما خواهش مي کنيم دستور دهيد که دوباره روي کار بيايد، حضرت امام با آنها هيچ بحثي نفرموده بودند. فقط با دست اشاره کردند که ايشان با صراحت تمرد کرده. اين خيلي مهم است. آن آثار به اصطلاح جرم که خدمت حضرت امام رسيده بود، ايشان به شكل قانوني و رسمي تصميم گيري کرده بودند. همان را فرموده بود و چيز ديگري نفرموده بود. من هم رفتم خدمتشان، حضرت امام اقدام عملي کردند؛ البته آن هم به شكل قانوني. گفته بودند بدهيد به شوراي عالي دفاع رسيدگي کند آنها هم رسيدگي کردند. در اين ماجرا، اين درس را گرفتيم که اگر نظام و حكومتي بخواهد استوار بماند و حاکميت و ثباتش برقرار باشد، رهبري، مسؤولين و همه ی کساني که مي خواهند زير پوشش حكومت کار کنند، بايد مقيد به مقررات و قانون باشند. حالا ممكن است قانون، نقص هم داشته باشد ولي پايبند بودن به همين مقررات ناقص، بهتر است تا اين که به چيزي پايبند نباشد. » * ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم