eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
297 دنبال‌کننده
31.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 2⃣9⃣1⃣ * « گردان پياده ی سپاه در حاشيه ی رودخانه سابله به هور مي خورد و گردان ١٢٥ مكانيزه هم از سابله عبور کرد و از جناح راست يا شرق آمد تا از سه نقطه بيايند و از سه طرف جلوي پيشروي دشمن را بگيرند. دستور را ابلاغ کرديم ولي ستادمان در نظارت براي اجراي دستور مانده بود. نيروها در بعضي جاها قابل دسترسي نبودند و بعضي جاها فاصله طولاني بود و رفت و برگشت، زمان مي گرفت در نتيجه، اکتفا کرديم به همان تلگرافي که صادر کرديم ؛ که اين ها پيام را بگيرند و عمل کنند. همه در نگراني و وحشت بوديم. ساعت حدود يك نيمه شب بود. همه ی پيام هايي که صادر مي شد، از طرف دشمن بود. لحظه به لحظه، پيشروي گردان تانك دشمن را از سابله شنود مي کرديم از خودمان کمتر مطلب مي آمد؛ بيشتر وضع دشمن را مي فهميديم تا وضع خودمان را. تا آنجايي که فرمانده دشمن گفت: " من از پل سابله عبور کردم. " آن قدر نشاط و سرور در قرارگاه دشمن به وجود آمده بود که به آن سرگرد يا سرواني که فرمانده گردان بود، ابلاغ کردند که: " صدام به تو يك درجه ی تشويقي داد، برو جلو. " اين آقا هم گفت: " من همچنان پيش ميروم. " نگران واحدهاي خودمان بوديم که بالاخره عمل مي کنند يا نه. يكدفعه صداي واحدهاي خودي آمد که داشتند باهم صحبت ميکردند، نه با ما. مي گفتند دارند پيش مي روند. بعضي هم غير حفاظتي صحبت مي کردند؛ مثلاً بچه هاي سپاه مي گفتند: " آرپيجي ما تمام شد، چكارکنيم؟ !" هرچه مي گفتيم که توي بيسيم نگو، چند لحظه بعد مي گفت: " آرپيجي رسيد با يك وانت رسيد. " معلوم بود که دارند به هم مي گويند. ديديم مشكلي ندارند. گفت وگو بين فرماندهان دشمن بيشتر وضعيت ما را نشان مي داد. يكدفعه، همان فرمانده گردان گفت: " من زير رگبار آرپيجي قرار گرفتم، از همه طرف آرپيجي به طرف من مي آيد ولي من مي شكافم و ميروم جلو. " چند لحظه بعد گفت: " نه نمي شود شكافت. وضع من طوري است که بايد سريع به عقب برگردم." » * ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣9⃣1⃣ * «به جایی رسید که صدای فرمانده ی عراقی قطع شد. »* (۱) ________________________ ۱. سرتیپ دو محمد جعفر لهراسبی که در این عملیات با درجه سرگردی، فرماندهی یکی از گردان های عمل کننده را به عهده داشته است از آن شب چنین یاد می کند: « ساعت ۳ بامداد، رکن سوم تیپ،سرگرد " اخوان صفا "، نگران و مضطرب آمد پیشمان و گفت: " سریعا نیروهایت را حرکت بده سمت پل‌ سابله ". از سنگر فرماندهی بیرون آمدم و با صدای بلند پرسنل را بیدار کردم و گفتم: " تانک ها را روی جاده به ستون کنید. " نیم ساعت بیشتر طول نکشید ‌که فرماندهان گروهان و فرمانده دسته ی خمپاره انداز، ستوان شهید " علی حسینی " اعلام آمادگی کردند‌ و گفتند: « آماده ی حرکتیم. » با ستوان " آراسته " و گروهبان " سعید خداداد رضوی " سوار جیپ فرماندهی شدیم و آمدیم اول ستون. قبل از حرکت ستون، ستوان " اخوان صفا " و برادر پاسدار همراهش کنارم ایستادند. پرسیدم: « کجا باید برویم؟ کسی هست ما را هدایت کند؟ » با تعجب گفتند: « ما هم نمی دانیم ولی اگر مستقیم جاده آسفالته را ادامه بدید می رسید به پل سابله. »... به پل نزدیک شدیم. آتش تیربار و کلاش دشمن به رویمان باز شد. حجم سنگین آتش دشمن به رویمان گواهی می داد که به مواضعشان نزدیک شده ایم. از جیپ پیدا شدم و تانک ها را آرایش دادم. دویدم سمت ستوان علی حسینی. گفتم: « به دسته خمپاره انداز بگو کمی برن عقب تر. » دسته را کشید عقب. درگیری شدید شد. دشمن با تیربارهایی که روی سیل بند مستقر کرده بود، رویمان بی وقفه شروع کرد به ریختن آتش. دسته ی خمپاره انداز، گودال تانک های دشمن را زیر آتش انبوه گرفته بود. یکی از تانک های دشمن از چاله خودش را کشید بیرون و آمد به سمت پل. ستوان " آزادی " (شهید) فرمانده گروهان تانک، سر یکی از تانک ها را به سمت دیگری برگردانده بود. عصبانی شدم و داد زدم: « ستوان چرا سر تانک را برگرداندی؟ الان تو را می زنند. » ستوان با دلگرمی گفت: « نگران نباشید میخواهم گلوله ی ثاقب را بیرون بیاورم. » تانک داشت نزدیک می شد. بچه ها با تیربار و سلاح های سبک و سنگینی که دم دستشان بود دشمن را گرفتند زیر آتش. ستوان آزادی با گلوله ی ثاقب ور می رفت. برجک تانکش را چرخاند و گلوله ی ثاقب را آورد بیرون. هیجان زده گلوله گذاری کرد و شلیک کرد. پل، تکانی خورد و لرزید. تانک آتش گرفت. صدای تکبیر بچه ها سینه سیاه شب را شکافت. دشمن متوجه بسته شدن پل شد. راه فراری نداشتند. از یک طرف پشت سرشان رودخانه بود و از طرف دیگر هم مواضع و خطوط پدافندی نیروهای ما. بلا تکلیف و سردرگم مانده بودند چکار کنند. دومین تانکشان را آوردند. یکی از بچه ها به سمتش شلیک کرد. گلوله خورد به سینه تانک و چپ شد. احساس کردم از سمت چپ هم به طرفمان تیراندازی می شود. گردان ۱۲۵ تیپ دو لشکر ۱۶ زرهی از سمت غرب به طرف پل حمله کرده بود و نمی دانستند گردان ها به دشمن خیلی نزدیک شده اند. گلوله هایشان به اطرافمان اصابت می کرد و منفجر می شد. موقعیت و محل استقرار واحدهای گردان را اطلاع دادیم و آنها هم کوتاه آمدند و کمتر به سمتمان گلوله شلیک کردند. هوا داشت روشن می شد. دشمن، نفس های آخرش را می کشید و به سختی مقاومت می کرد.‌ ساعت ۷ صبح، تکبیر بچه ها خبر از فتح پل و شکست دشمن می داد. کنار پل سابله مستقر شدیم. اجازه خواستیم که نفرات دشمن را تعقیب کنیم. اجازه ندادند. با تصرف پل، ۳۵ دستگاه تانک دشمن را غنیمت گرفتیم... » ( مردان جنگ، محمدجعفر لهراسبی، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ۱۳۷۶، ص ۱۰۲ ) ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣9⃣1⃣ به جايي رسيد که صداي فرمانده عراقي قطع شد و آخرين پيامي که پست شنود از بيسيم دشمن گرفت، در ساعت ٦/٣٨ صبح ١١ آذر بود. پيامي که در آن سو اميد صدام و ژنرال هايش را از رسيدن به بستان بريد و در اين سو، اميران و سرداران لشكر اسلام را به سجده برد: « يكي از تانك ها روي پل سابله منهدم شده و چند تانك و خودروي ديگر به هم خورده اند و واژگون شده اند و پل کلاً بسته شده و قابل عبور نيست، اگر عقب نشيني نكنيم، ايراني ها همه مان را منهدم خواهند کرد! » او حالا نگران الحاق نيروهاي خودي بود سه گرداني که از پيش هم ديگر را نديده بودند و با هم هماهنگ نبودند. اما با هوشياري سرگرد مخبري اين اتفاق بدون هيچ خطري صورت گرفت. سرهنگ صياد شيرازي به شكرانه ی اين پيروزي به معرکه ی نبرد رفت تا از نزديك از نيروهايش سپاسگزاري کند. با خود درجه اي هم براي سرگرد " کيومرث مخبري " فرمانده گردان ١٢٥ برد. البته اهداي درجه مقررات و تشريفاتي داشت که اختيارش در دست او نبود، اما الان هنگام اين مسائل نبود. دشمنِ شكست خورده، تمام محور را زير آتش گرفته بود. گلوله هاي مختلف، بي وقفه مي باريد. سرهنگ به هر زحمتي بود خودش را تا نزديك پل سابله رساند. در آنجا لاشه ی تانك هاي عراقي را روي پل ديد و ديد که بعضي از آنها توي رودخانه واژگون شده اند. * « آتش آنقدر سنگين بود که باران خمپاره مي آمد. لحظه به لحظه اين خطر بود که من و ماشين باهم از بين برويم. هر جا دنبال فرمانده گشتم، او را پيدا نكردم. رسيدم نزديك پل سابله که آتش شديد بود. بچه ها با پي ام پي آن طرف را مي زدند. دشمن آن طرف بود. آن فرمانده را با بيسيم پيدا کردم. از من توضيح خواست که شما چرا آمديد اينجا؟ گفتم: " آمدم از تو تشكر کنم. " گفت: " تشكر لازم ندارم. من براي خدا کار مي کنم، شما زودتر از اينجا خارج شويد تا من بهتر بتوانم فرماندهي را اعمال کنم. " آمدم بروم که ديدم حمله ی هوايي شروع شد. هواپيماهاي دشمن از نزديك رگبار زدند. خوابيدم. احساس و حالت روحي و رواني من اين بود که از لاي انگشتانم گلوله رد مي شود. انگار نقاشي شده بود. همه ی اطراف ما آتش بود. گلوله همين طور توي خاك فرو مي رفت. رگبار تيربار هواپيما بود. برگشتيم و اين خطر به لطف خدا به خير گذشت. »* ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣9⃣1⃣ در اين پاتك، گردان هاي ٢ و ٤ پياده ی تيپ ٤٨ عراق تقريباً به طور کامل منهدم شد. گردان تانك " قتيبه " نيز چنان از هم پاشيد که بازسازي اش مدت ها طول کشيد. تلفات جاني دشمن در اين حادثه حدود ٨٠٠ کشته برآورد گرديد. کشته‌ هايي که هرازگاهي در رودخانه ی سابله از آب بيرون مي افتاد. ژنرال هاي صدام با اين شكست زمينه را فراهم کردند تا نيروهاي اسلام در محور جنوب کرخه نيز به تمام اهداف خود برسند. بدين گونه عمليات طريق القدس به پايان رسيد.(۱) اين نخستين عمليات بزرگي بود که سرهنگ صياد شيرازي به عنوان جوان ترين فرمانده نيروي زميني ارتش، قابليت خود را نه فقط در مديريت نيروي زميني و ايجاد هماهنگي بين دو نيروي ناهمگون به لحاظِ سازماني، بلكه به عنوان فرمانده ی لحظات بحراني هم به اثبات رساند. امام خميني در پاسخ تبريك فرماندهان جنگ براي اين پيروزي، نوشتند: « آنچه براي اين جانب غرورانگيز و افتخار آفرين است، روحيه ی بزرگ و قلوب سرشار از ايمان و اخلاص و روح شهادت طلبي اين عزيزان که سربازان حقيقي ولي الله الاعظم ارواحنافداه هستند، مي باشند و اين است فتح الفتوح. من به ملت بزرگ ايران و به فرماندهان شجاع قبل از آنکه پيروزي شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبريك بگويم، وجود چنين رزمندگاني که از دو جبهه ی معنوي و صوري و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بيرون آمده اند، تبريك مي گويم. » ________________________ ۱. البته در این زمان بخشی از منطقه در دست دشمن مانده بود. تعلل فرماندهان ارتش و سپاه برای آزاد سازی آن مدتی طول کشید و نهایتا دشمن که احتمال حمله ی نیروهای ایرانی را می داد در ۲۹ آذر در یک عقب نشینی منطقی آنجا را تخلیه کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 6⃣9⃣1⃣ هر چه که زمان مي گذشت صدام و ژنرال هايش بيشتر متوجه اهميت مناطق از دست رفته در عمليات طريق القدس مي شدند. نهايتاً به اين نتيجه رسيدند که براي آينده ی جنگي که آغاز کرده اند، چاره اي ندارند جز اين که مجدداً تنگه ی چزابه را مال خود کنند. هر چه در توان داشتند ريختند به ميدان. صدام از شرکايش در منطقه کمك خواست و آنان مبالغي دلار به حسابش ريختند. شاه اردن پا را از اين هم فراتر گذاشت و " يگان کماندويي قواي يرموك " را تشكيل داد و به کمك قشون عراق فرستاد. صدام حسين خود به منطقه آمد و در پاسگاه شيب نشست تا حمله را هدايت کند. بزرگترين آتش تهيه اي که تا آن روز برايشان ممكن بود، تدارك ديدند و بر سر و روي مدافعان تنگه ريختند. از ناحيه اي که فراموش شده بود، دور زدند و پيش آمدند و در سر راهشان دو تپه را گرفتند و به جبهه ی ايران وسعت ديدي پيدا کردند. وضعيت بحراني شد و تمام دست آوردهاي آن عمليات بزرگ در آستانه ی نابودي قرار گرفت. ساعت ٢٤ روز ١٧ دي، سرهنگ صياد وقتي اين خبر را شنيد که در قرارگاه عمليات کربلاي ٢ بود. آن روزها تمام ذهن و روان او و همكارانش در ارتش و سپاه، معطوف عمليات بزرگي بود که قرار بود به زودي، در جنوب شوش، انجام بگيرد. او و دوستانش عجالتاً آن طرح را کنار گذشتند و خود را به منطقه رساندند. خاکريز اول و بخشي از خاکريز دوم مدافعان تنگه سقوط کرده بود. هر آن چه که براي ايستادگي به ذهنشان مي رسيد، انجام دادند. به سختي توانستند جلو هجوم مهاجمان را سد کنند، اما هيچ اميدي به موفقيت نبود. آتش بي امان، همچنان بي وقفه بر تنگه مي باريد. تعداد تلفات لحظه به لحظه بيشتر مي شد. تدارکات به سختي صورت مي گرفت و براي جايگزيني نيروها خسته و فرسوده، نيرويي در دست نبود. زيرا اغلب نيروها در جنوب شوش بودند. هنگامه ی نااميدي، لحظه غنيمتي بود براي شيطان که از کمينگاه در آيد و کوشش کند تا شايد بين لشكر اسلام بذر اختلافي بيندازد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 7⃣9⃣1⃣ * « هر لحظه آمار شهدا بالا مي رفت حدود ١٨٠٠ شهيد براي نگهداري تنگه ی چزابه داده بوديم. وضعيت تعويض نيروهاي خط به اين گونه بود که ما نيروها را براي استراحت به خاکريز عقب مي فرستاديم و مجدداً از آنها بهره مي برديم. يعني نيروي تازه نفس نبود که براي تعويض جلو بياوريم. در قرارگاه سپاه نيروها و فرماندهان عزا گرفته بودند که حالا چه کار کنيم؛ چون نيروهايمان ته کشيده و ديگر نمي شود به نيروهاي خط زياد فشار آورد. جَرّ و بحث هايي آنجا پيش آمد که براي من خيلي تلخ بود. مي گفتند: " ارتشي ها در خط نمي مانند و آنجا را خالي مي کنند. " به فرماندهان سپاهي قرارگاه تذکر دادم که نگذاريد اين جو در بين نيروها ايجاد شود که خيلي خطرناك است. اين مسأله خيلي من را عصباني کرد. سوار جيپ شدم تا خودم بروم خط را از نزديك ببينم مجبور بودم بروم با اينکه حضرت امام سفارش کرده بودند که من و آقاي محسن رضايي، تا آنجا که ممكن است زياد جلو نرويم. چون ايشان روي ماها حساب باز کرده بودند و در آن زمان، پيدا کردن کسان ديگر مشكل بود. از جاده ی بستان به طرف چذابه حرکت کردم. باران خمپاره همچنان مي باريد. دو دل بودم که بروم يا برگردم. هفتاد درصد احتمال کشته شدن وجود داشت. به خط سوم که رسيدم، شك و ترديد نگهم داشت. بچه هاي ارتش در آنجا با تانك مستقر بودند. سري به آنها زدم که روحاني " شهيد، مصطفي رداني پور " فرمانده ی لشكر امام حسين (ع) را ديدم. آن زمان فرمانده ی محور بود. همديگر را مي شناختيم با خوشحالي جلو آمد و بعد از سلام و احوالپرسي گفت: " کجا ميروي؟ " گفتم: " آمده ام سري به منطقه بزنم. " گفت: " پس با هم برويم. " » * ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 8⃣9⃣1⃣ * « با اين حرف او، احساس کردم رفتن من به جلو يك تكليف است. با هم خط سوم را بازديد کرديم و به خط دوم رسيديم در آنجا بوديم که ناگهان گلوله ی خمپاره اي آمد و درست در مقابل ما روي سنگر يك بسيجي افتاد. گرد و خاك که نشست وقتي بلند شديم چيزي از او باقي نمانده بود و خون پاکش به روي من هم پاشيده است. پس از خط دوم به طرف خط مقدم و اول جبهه خودمان راه افتاديم. هرچه به جلوتر نزديك مي شديم، آتش خمپاره شديدتر مي شد. بيشتر خمپاره ی ٦٠ بود که بي خبر مي آمد و آدم فرصت خيز رفتن نداشت. طول خاکريز حدود ٧٥ متر بود که در زير باران گلوله ی خمپاره بود. سنگر به سنگر مي پريديم و به نيروها سرکشي مي کرديم نيروهاي ارتشي و سپاهي در سنگر خود، خيلي محكم پشت تيربار نشسته بودند و آماده ی مقابله با دشمن بودند. ديدن روحيه ی آنان و دوستي و صميميتي که در ميانشان بود، به من روحيه داد و همه ی نگراني هايم را از حرف هايي که در قرارگاه شنيده بودم از بين برد به آخرهاي خاکريز خودمان رسيده بوديم که ناگهان خمپاره ی ١٢٠ با شيه هاي وحشتناك در کنارمان زمين خورد، ولي به لطف خدا عمل نكرد و در ميان رمل ها و ماسه ها ماند. با ديدن اين صحنه شهيد رداني پور به من گفت: " شما هرچه زودتر برگرديد عقب. ديگر همه جاي خط را ديديد. " همراه خود او برگشتيم به قرارگاه. با فرماندهان ارتش و سپاه، سه ساعت در باره ی وضعيت تنگه ی چزابه، بحث کرديم اما راهي پيدا نكرديم. شهيد رداني پور گفت: " برادرها، شما همه حرف ها را زديد و نظرتان را گفتيد، مي بينيد که کاري از دستمان برنمي آيد. حالا اگر موافق باشيد چراغ ها را خاموش کنيم و به چهارده معصوم (ع) توسل بجوييم. " اين حرف به دل همه چسبيد. چراغ ها خاموش شد و خود او شروع کرد به خواندن دعا. » * آن هنگام که فرماندهان عالي رتبه ی جبهه ی اسلام، رو به خدا کردند و به ناتواني خود براي نگهداشتن تنگه ی چزابه اعتراف کردند، خدا نيز صدايشان را شنيد و دعايشان را مستجاب کرد. آن روز يك هفته تمام از آن نبرد بي امان مي گذشت. سه روز ديگر باز جنگ ادامه داشت، اما از صبح روز يازدهم، هيچ صدايي از توپخانه ی دشمن نيامد مگر هر چند ساعت يك بار گاهي گلوله ی سرگردان خمپاره اي آرامش دشت و بيابان را بر هم ميزد. ژنرال هاي عراقي به همراه بزرگشان خائباً و خاسراً به عقب رفته بودند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 9⃣9⃣1⃣ در روزهايي که فرماندهان ارتش و سپاه سخت درگير اجراي عمليات کربلاي ( يك طريق ) القدس بودند، سرهنگ صياد شيرازي به افسران طراح در قرارگاه عملياتي جنوب، دستور داد: « طرح کربلاي ٢ را آماده نماييد. » اين دستور در روز ١٩ آبان داده شد. او شش روز بعد، پيگير کار شد و مجدداً دستور جديدي در اين باره داد و تأکيد کرد سپاه نيز در اين عمليات شرکت خواهد داشت. طراحان با دو راه کار متفاوت روبه رو بودند. آنها با توجه به ميزان نيروي فعالي که در اختيار فرماندهان بود، تنها مي توانستند روي طرح تك نسبتاً محدودي کار کنند که از غرب دزفول و شوش شروع مي شد، در شمال به " تپه یعلي گره زد " منتهي مي شد و در جنوب به " تپه ی ابوصليبي خات. " اما با توجه به دشت وسيعي که در برابرشان بود و تحرك تانك هاي دشمن، حفظ مناطق آزاد شده کار مشكلي بود و چه بسا دشمن مي توانست بعد از مدتي که شور و حال عملياتي نيروهاي ايراني فروکش کرد، دوباره به سرجاي اولش برگردد با توجه به اين نگراني، راه کار مناسب اين بود که وسعت عمليات را بيشتر کنند و علاوه بر آزادسازي مناطق " عين خوش " و کنترل " تنگه ي ابوغريب " ، " برغازه " و " رقابيه "، دشمن را تا پشت رودخانه ی " ديرج " پس بزنند. هر چند، اين طرح، ايده آل بود اما اجرايش نيروي کافي مي خواست که آن زمان نبود. ناگزير، راه کار نخستين را برگزيدند تا اين که طرح عمليات " کربلاي ١ " اجرا شد و پيروزي هاي عمليات طريق القدس اعتماد به نفسي در رزمندگان وفرماندهان ايجاد کرد و نشان داد که دشمن با همه ی موانعي که دور و بَرَش ايجاد کرده، شكننده و نفوذپذير است. اين بار روي راه کار دوم کار کردند (۱) اما به اين شرط که با احتياط پيش بروند و ابتدا در دو محور عمل کنند سپس در مرحله دوم عمليات، کار را گسترش دهند. ولي فرماندهان سپاه اين را نپذيرفتند و اصرار کردند که عمليات از همان ابتدا از چهار محور آغاز شود. ________________________ ۱. نویسندگان کتاب " ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس " معتقدند این تصمیم با الهام از سخنان امام خمینی( ره ) در دیدار با مسئولان عملیات در خوزستان در روز ۲۶ دی ۱۳۶۰، گرفته شد. در این دیدار امام فرمودند: « شما روی تدبیر و علم، عمل کنید. دیگر نه از کشتن بترسید نه از کشته شدن. عمده این است که قصدتان خالص باشد که بحمدالله هست. ص ۲۰۲ جلد اول کتاب یاد شده. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 0⃣0⃣2⃣ * « بچه هاي سپاه، به شدت معتقد بودند که: " عمليات را بايد از چهار محور " عين خوش "، " پل نادري "، " شوش " و " رقابيه " به طور همزمان شروع کنيم. بنابراين بايد چهار تا سازماندهي داشته باشيم و چهار تا قرارگاه تشكيل شود و عمليات هدايت شود. " بچه هاي ارتش مي گفتند: " اگر از چهار محور عمليات را انجام دهيم، اين خطر هست که در بعضي محورهاي عملياتي، پيشرفت خوبي داشته باشيم ولي نيرو کم بيايد و نتوانيم ادامه دهيم، يا در مواقعي که اوضاع خراب مي شود و نيرو زياد داريم، اصلاً نخواهيم جلو برويم که کارمان ناقص مي ماند. بنابراين منطقي است که تمرکز نيرو را از دو محور بدهيم و در مرحله بعد برسيم به کل اهداف عمليات. " بحث هاي زيادي شد. از نظر علمي، بچه هاي ارتشي درست مي گفتند و از نظر تخصصي حرفشان درست بود ولي با روحيه اي که در جلسه بود، مي ديديم اين روحيه مناسب بچه هاي سپاه نيست. چون آنها براي نبرد انگيزه داشتند و ما بايد با انگيزه ی آنها هماهنگ مي شديم. چون از نظر فرماندهي، توافق بين من و فرماندهي سپاه شرط بود، گفتم: " اشكال ندارد ما مي توانيم از اين طريق جلو برويم ." » * بر همين اساس عمليات طراحي شد و روز سيزده اسفند در يگان هاي ارتش و سپاه منتشر شد. علاوه بر قرارگاه کربلا، چهار قرارگاه ديگر به نام هاي قدس، نصر، فتح و فجر تشكيل شدند و به سازماندهي نيروهاي عمل کننده پرداختند. « درباره فرماندهي مشترك چنين مشخص شده بود که در تمامي سطوح فرماندهي از گروه تا گردان اصل بر " حُسن تفاهم و کارآرايي قرار گيرد و فرماندهان تيپ هاي ارتش و سپاه با مشاورت يكديگر کاردان ترين فرد از فرماندهان گردان ارتش يا سپاه را براي فرماندهي گردان هاي مشترك تعيين نمايند و فرمانده ديگر به عنوان معاون وي انجام وظيفه نمايد.‌ » (۱) ________________________ ۱. هشت سال دفاع مقدس، ج ۱، ص ۲۰۶ ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 1⃣0⃣2⃣ در کوچه و بازار سخن از عمليات بزرگي بود که بايد انجام مي شد. پيروزهاي حمله هاي اخير، قول هايي که مسؤولان نظام در سخنراني هايشان مي دادند و از مردم مي خواستند به جبهه اعزام شوند و ... همه، حكايت از آن داشت که ايران عمليات بزرگي در پيش دارد و مردم، بي صبرانه چشم انتظار شنيدن خبرخوشي بودند تا روزهاي پاياني سالِ پراز سختيِ ٦٠ را با فتح و پيروزي به پايان برسانند. اما فرماندهان جنگ هر روز به مانع جديدي برمي خوردند و عمليات به تعويق مي افتاد و اين تأخيرها آنقدر طول کشيد که سرانجام دشمن دريافت که ماجرا از چه قرار است! از سرفرماندهي کل نيروهاي مسلح عراق، به فرماندهي سپاه ٤ اطلاع داده شد که آنها با تجزيه و تحليل مجموعه ی اطلاعات به دست آورده ی خود، چنين نتيجه گرفته اند: « حمله ی قواي دشمن در منطقه ی شمالي ـ حمله هاي مطلع الفجر و محمدرسول الله ـ با اين هدف صورت گرفته بود که توجه ما را از منطقه ی دزفول و شوش منحرف سازند؛ ليكن براساس آنچه مشاهده مي شود، دشمن ـ ايران ـ قطعاً مي خواهد عمليات اصلي خود را در همين مناطق (غرب دزفول و شمال ) شوش انجام دهد. » (۱) دشمن حالا که بو برده بود ايران از کجا مي خواهد عمليات کند، درنگ را جايز ندانست و پيش دستي کرد. در دو محور از چهار محوري که براي عمليات کربلاي ٢ (فتح المبين ) کار مي شد، حمله کرد. هر چند به موفقيت چشمگيري دست نيافت، اما سرفرماندهي عراق مدعي شد که دست ايران را خوانده است و نيروهاي ايراني قادر به اجراي عمليات وعده داده شده، نخواهند بود. خبرگزاري هاي جهان نيز اين خبر را تكرار کردند و کوشيدند با عظيم جلوه دادن قدرت دفاعي عراق، فرماندهان ايراني را از انجام عمليات منصرف کنند . اکنون به نظر مي رسيد که دشمن، ابتكار عمل را به دست گرفته است. فرماندهان ايراني اگر از دو محور باقيمانده حمله مي کردند، به سختي مي توانستند به نتايج مورد نظرشان برسند. نهايتاً قرار شد گره کار به دست فرماندهي کل قوا حضرت امام خميني گشوده شود. ظهر روز ٢٩ اسفند، حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني، نماينده ی امام در شوراي عالي دفاع در منزلش مشغول مطالعه بود که تلفن زنگ زد. محسن رضايي خبر حمله ی عراق را به او رساند و خواست فوراً خود را به منطقه برساند. اما هاشمي پيشنهاد کرد، آنها به تهران بيايند تا در محضر امام و ديگر مسؤولان تصميم لازم گرفته شود. _______________________ ۱. " همپای صاعقه "، ص ۲۲۱ ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 2⃣0⃣2⃣ قرار شد يكي از دو فرمانده ارشد جنگ، به ديدار امام برود و ديگري جبهه را فرماندهي کند. محسن رضايي مأمور اين کار بزرگ شد اما فرصت آنقدر کم بود که رفت و برگشت با هواپيماي مسافربري وقت مي گرفت در حالي که او بايد تا شب برمي گشت. يكي از خلبانان جنگنده شكاري، گفت: « من خلبان اف ـ پنج هستم. ما مجاز نيستيم در کابين کمك خلبان يك نفر ديگر را سوار کنيم بايد حتماً خلبان باشد. ولي من آمادگي دارم، هر کدام از شما که خواستيد، در مدت بيست دقيقه به تهران برسانم و از آن طرف هم در اين مدت برگردانم. » (۱) پيشنهاد " سرگرد حق شناس "، پذيرفته شد و برادر رضايي با او به تهران پرواز کرد. وقتي که برگشت، گيج بود و تمام اعضا و جوارحش خسته بود. نشستن در جت و پرواز با سرعت صوت، آموزش و آمادگي هاي فيزيكي خاصي مي خواست که تنها خلبانان داشتند. او آن شب، مردانگي کرد و ايستاد، گزارش سفرش را داد و... اما چند روز بعد از پا افتاد و کارش به بستري شدن کشيد. او گزارش داد که: « رفتم خدمت حضرت امام و به ايشان گفتم وضعمان خيلي خراب است و واقعاً مانده ايم که چه کار کنيم مهمات کم داريم، دشمن به ما حمله کرده، نيروهايمان کم است، اصلاً منطقه، يك منطقه ی عجيب و غريبي است... » امام با آرامش کامل سخنان او را شنيده بودند و سپس دستور داده بودند: « که برويد حمله را بكنيد که ان شاءالله پيروزيد. » رضايي خواسته بود حداقل استخاره اي بكنند. ايشان فرموده بودند: « آيا شك داريد؟» او گفته بود: « نخير. اما براي اطمينان قلب، عرض کردم. » * « فرموده بودند: " من استخاره نمي کنم ولي خودتان برويد به طلب خير قرآن را باز کنيد و نگران نباشيد. مشكلتان حل مي شود. برويد اقدام کنيد. " طبق دستور ايشان، قرآن به طلب خير باز شد. سوره ی فتح آمد. انسان چقدر بايد اعتقاد داشته باشد که قرآن را باز کند و سوره ی فتح بيايد. اين را با صداقت عرض می کنم، هر چقدر الان آيات سوره فتح را بخوانم، به اندازه اي که خداوند آن زمان به من توفيق قوت قلب و ازدياد ايمان و اعتقاد براي انجام تكليف داد، نمي توانم آن حالت را داشته باشم. » * فرماندهان جنگ چنان به وجد آمده بودند که از شنيدن آواي ملكوتي قرآن سير نمي شدند. آن شب و شب هاي بعد بارها يكي از سپاهيان که صداي خوشي داشت، اين سوره را برايشان خواند. آن شب، مردم ايران هنگامي در کنار سفره هاي عيد، سال جديد را آغاز مي کردند که فرزندانشان در خط مقدم جبهه آماده ی شنيدن فرمان عمليات بودند، ولي به هر تقدير آن شب اين فرمان صادر نشد. _______________________ ۱. ظاهرا هواپیمای اف ۵ آموزشی بوده و گرنه هواپیمای اف ۵ جنگی دو کابینه نیست. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣0⃣2⃣ سرانجام غروب روز اول فروردين، انتظار به پايان رسيد و اين پيام از فرماندهي جنگ، به قرارگاه هاي تابعه، ارسال شد: « از قرارگاه کربلا ۲ به قرارگاه هاي قدس، فجر، نصر و فتح، ساعت ساعت ۰۰:۳۰ روز ١ / ٢ /۶۱ تعيين، و شروع عمليات با کد " بسم الله القاصم الجبارين يا زهرا عليها السلام " خواهد بود. » رزمندگان بي قرار، يكديگر را در آغوش فشردند. لحظاتي در تاريكي مطلق پشت خاکريز، با اشك و گريه با همديگر قول و قرارها گذاشتند. آناني که شهيد مي شدند بايد قول شفاعت مي دادند به شرط اين که آناني که مي ماندند امام را تنها نگذارند. بعداز وداع، ستون ها راه افتادند. حمله با اندکي تأخير آغاز شد. در همان ساعات اوليه، رزمندگان محورهاي قدس و نصر موفق شدند خط را بشكنند و به موفقيت هاي قابل توجهي برسند. طوري که نيروهاي قرارگاه قدس توانستند " دشت عباس " را آزاد کنند‌ و نیروهای قرارگاه نصر هم موفق شدند تا پشت توپخانه دشمن در " ارتفاعات علی گره زد " برسند و به تمامي اهداف از پیش تعيين شده دست يابند. اما در دو محور ديگر همچنان که پيش بینی می شد کار قابل توجهي انجام نگرفت. صبح روز دوم فروردين پاتك عراق شروع شد. صدام خود را به منطقه رسانده بود و در " قله برغازه " در قرارگاه سپاه ۴ در کنار سپهبدش هشام الفخري عمليات را هدايت مي کرد تا دشت عباس را بگیرند. ستوني از تانك هاي مدرن تی- ۷۲ لشگر ۱۰ زرهی عراق روانه ی میدان شد. هلی کوپترها پشت سر هم به پرواز در آمدند و دامنه ی " ارتفاعات تينه " مملو از کماندو شد. جنگ سختي درگرفت. تنها پناه نيروهاي ايراني تپه کوچكي بود به نام " يال ٢٥١ . " تمام آتشها نيز به همان سو بود تا آن را اشغال کنند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم