🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 4⃣0⃣2⃣
به فرمان سرهنگ صياد شیرازی تیپ ۲ از لشگر ۹۲ خوزستان به آنجا اعزام شد. اما کاري از پيش نرفت. دشمن نه تنها تانك هاي مدرن داشت و بلكه برخلاف نيروهاي ايراني با قرارگرفتن در دامنه تينه به تمام منطقه اشراف داشت و قدرت عمل به نيروهاي زرهي ايران نمي داد.
وقتي هفت دستگاه از تانك هاي چيفتن تيپ ٢ يكي بعداز ديگري منهدم شد، يأس و نااميدي سرتاسر تيپ را فراگرفت و برای نجات بقيه تانك ها تصميم گرفتند به عقب برگردند . سرهنگ چاره ای نداشت جز اين که خود را به وسط معرکه برساند. هلی کوپترش در میان تانک هایی که عقب نشینی می کردند نشست. دادش درآمد. به فرمانده تيپ تاخت.
* « وضعيت عجيبي بود. بررسي کردم و متوجه شدم فرمانده تيپ ترسيده. درست است که تانك هايش خورده ولي بيشتر، ترس فرمانده تيپ موجب عقب نشینی شده بود. قُپه های سرهنگی همراهم داشتم. یک فرمانده گردانی بود که بین آنها خیلی شجاعت داشت، به نام " لهراسبی " که لرستانی بود. قبلا او را می شناختم. در عملیات طریق القدس خيلي فداکاري کرده بود. ديدم روحیه اش عالی است.
گفت: " می زنیم ما، مسئله ای نیست. "
سريع گفتم: " تو فرمانده تيپ بشو. "
باورش نمی شد. گفت: " مگر می شود توی میدان جنگ... "
گفتم: " اين درجه ات، تو بشو فرمانده تيپ. "
همانجا سريع به همه ابلاغ کردم که فلاني به سرهنگي ارتقا درجه پيدا کرد و از اين لحظه فرمانده تيپ است.
البته شخصيت فرمانده قبلي را هم حفظ کردم. » *
تدبیر سرهنگ صیاد چاره ساز شد و تیپی که داشت عقب می نشست دوباره به میدان آمد و با روحیه شگفت آوری چنان ایستادگی کرد که ستون عظیم زرهی سپاه ۴ عراق تا شب نتوانست دشت را دوباره اشغال کند. با فرا رسیدن شب، صدام و فرماندهانش دست از کار کشیدند به این امید که فردا صبح کار را یکسره کنند. آنها هیچ گمان نمی بردند که فرماندهان ایرانی بتوانند به زودی مرحله دوم حمله ی خود را آغاز کنند. اما در همان زمان، فرماندهی قرارگاه کربلا با سازماندهی مجدد و چند جابجایی در مأموریت نیروها، آماده می شد تا ساعاتی بعد، مرحله دوم عملیات را آغاز کند. قرارگاه مرکزی کربلا، همه ی فرماندهان را برای جلسه ی مهمی فراخواند. در این جلسه بعد از تحلیل مرحله ی اول عملیات، رحیم صفوی گفت:
« اکنون وضعیت طوری است که هر کس زودتر شمشیر بکشد، می بَرَد. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 5⃣0⃣2⃣
همه ی فرماندهان به اين نتيجه رسيدند که بايد زودتر از آشفتگي دشمن استفاده کنند و کار را يكسره کنند و گرنه اگر دير بجنبند روزهاي سختي را پيش رو خواهند داشت.
نیمه های شب وقتي صدام با غرش توپ هاي ايراني سراسيمه از خواب برخاست، خبردار شد که حمله ی جديد ايران از سه نقطه ی دیگر آغاز شده است. آن ها خط را شکسته و پیش می آیند.
او و فرماندهانش برای نگهداشتن جبهه ی " رقابیه " چاره ای نداشتند جز اين که لشكر ١٠ زرهي را از دشت عباس به رقابيه بكشانند .
هرچند دشمن در مرحله دوم عمليات، ارتفاعات استراتژيك و تنگه رقابيه را از دست داد، اما از ادامه کار نااميد نشد و نقطه ضعف جبهه ايران را دريافت.
به علت عدم موفقيت در بعضي از محورها، الحاق نيروها به همديگر مشکل بود و به گونه ای که بين دو محور، شصت کيلومتر فاصله افتاده بود. بنابراين برشدت پاتكهايش افزود و از سه طرف نیروهای جبهه هاي نصر و قدس را به محاصره درآورد. وضعيت پيچيده شد.
* « واقعاً به اين نكته رسيديم که خطر اين هست که دوباره از دستمان بگيرند. مشخص بود که دشمن دارد خودش را آماده می کند تا با يك حرکت يكپارچه زرهي، کار را تمام کند. با برادر رضايي به اين نتيجه رسيديم که اگر توقف کنیم و بخواهیم همین جا بمانیم و دفاع کنيم، کارمان ساخته است.دشمن می آيد منطقه را پس می گیرد. بايد تك را ادامه داد ولي چون طرحي براي ادامه ی تك نداشتيم و فقط براي همين دو محور طرح داشتيم، بايد همان موقع طرح می ريختيم و اجرا مي کردیم.
دو تايي، با يقين، به يك تصميم واحد رسيديم که راهي نيست جز اينکه " تنگه ی عين خوش " نگه داشته شود. ولی از محور " کوت کاپون " و " سه راهی دهلران " و " پل نادري" ، تك را به طرف " ارتفاعات رادار " ادامه دهیم.
یعنی کاری را که می خواستيم از آن طرف بكنيم، حالا از جناح شمالي و جناح چپ دشمن انجام بدهيم. طرح هم براي دشمن چيز جديدي بود و هم اين که خود را گير نمي انداختیم. در ضمن فاصله اش تا هدف زیاد نبود. روی نقشه حساب کرديم، پنج ساعت راهپيمايي تا ارتفاعات رادار داشتيم. تصميم را گرفتيم. » *
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 6⃣0⃣2⃣
طرح اين مرحله از عمليات اين گونه بود که ابتدا بايد بخشي از نيروهاي جبهه ی نصر، شبانه از سمت شمال به پشت مواضع دشمن در " ارتقاعات ابوصليبي خات " نفوذ مي کردند و با درگير شدن آنان در تمامي چهار جبهه، حمله آغاز می شد.
براي اينکه دشمن متوجه نيروهاي نفوذ کننده نشود، در سمت شرق، جبهه ی فجر بايد در طول شب با اجراي آتش و عمليات ايذايي، دشمن را مشغول به خود مي کرد. بی شك اين مرحله حساسترين بخش عمليات فتح المبین بود. اگر عمليات با موفقيت انجام مي شد، پيروزي بزرگي نصيب رزمندگان اسلام مي شد. زيرا علاوه بر الحاقي که بين رزمندگان عمل کننده صورت می گرفت، آنان به سايت هاي افسانه ای صدام هم دست مي یافتند.
بر فراز ارتفاعات ابوصليبي خات دو سايت رادار و موشكي وجود داشت که براي حاکم عراق از چنان حيثيتي برخوردار بود که روزي مستانه گفته بود:
« اگر کسي سايت ها و ارتفاعات رادار را فتح کند، من کليد بصره را به او مي دهم. »(۱)
سازماندهي به سرعت صورت گرفت و ستون ها راه افتادند. آنها بايد ساعت ها در سكوت محض و در ظلمات شب مه آلود، از تو شيارها پياده روي مي کردند و پيش از ساعت ۳ بامداد مي رسيدند به آنجاهايي که مأموريت داشتند. آنگاه منتظر مي ماندند تا با فرمان فرماندهي جنگ، به سوي دشمن يورش برند.
اما ساعتي بعد به قرارگاه کربلا، خبري رسيد که همه ی فرماندهان عاليرتبه ی جنگ را به ماتم برد و تصميم قطعي گرفتند، بگويند نيروها برگردند!
بنا به اطلاعات رسيده ١٥٠ تريلي تانك بَر از تنگه ی ابوغريب عبور کرده و به سوي تپه هاي " علي گره زد " روانه شده بودند. آنها تكشان را صبح شروع مي کردند و قطعاً با اين حساب، يگان هاي نفوذي قتل عام مي شدند.
___________________
۱. حزب بعث و جنگ، جلد دوم، ترجمه محمد حسین زوارکعبه، ص ۹۷ و ۹۸
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت7⃣0⃣2⃣
* « توي اتاق جنگ وحشت کرديم. (کلمه ی وحشت ) بجاست همه شروع به تجزيه و تحليل روي نقشه کردند که اگر دشمن اين کار را بكند، کارمان ساخته . است. آن هم چطور کارمان ساخته است؟ يك عده نيرو را فرستاده ايم جلو، يك عده هم که اينجا هستند. دشمن مي آيد و هر دو را داغان مي کند. ديگر براي ما نيرويي نمي مانَد.
حدود ده و نيم يا يازده شب بودکه ديدم همه نظر مي دهند بهتر است بگوييم نيروها برگردند. چون حداقل نيرويي است که در دست داريم و فردا پشتش بريده نمي شود. بعد هم شايد بتوانيم از مواضع فعلي دفاع کنيم. من با حالتی که پاهایم نمی کشید، برای ابلاغ این دستور به طرف بی سیم رفتم. حالتی هم شده بود که دیگر دستور فرمانده نبود؛ یک شورایی تشخیص داده بود... پاهایم رغبت این را نداشت ولی رفتم به طرف بی سیم که بگویم برگردند. » *
و این جا بود که باز هم دل صیاد در برابر عقلی و تخصصش قد علم کرد. هر چقدر که عقل عجله داشت پیام اعلام شود، دل روا نمی داد. در آن لحظه، تمام مسؤولیت عملیات با او بود؛ زیرا فرمانده ی سپاه بر اثر خستگی های پرواز تهران، بی خوابی ها و اضطراب ها در زیر سرم بود. سرهنگ، در لحظهٔ بسیار سرنوشت سازی قرار گرفته بود. درنگ کرد. گوشی را به زمین گذاشت تا تصمیم دیگری بگیرد. از آن روز که فرماندهی نیرو را به دست گرفته بود، فراوان کوشیده بود، ضمن احترام به تخصصی و علم و دانش فرماندهانش، آنان را متوجه چیزهای دیگری هم بکند.
«توکل به خدا»، اعتقاد به این که " یک رزمندهٔ مؤمن برابر ده جنگجوی کافر، بازدهی دارد» و... چیزهایی نبودند که در دانشکده های فرماندهی تدریس شوند. از آن لحظه که محسن رضایی با نظر مثبت امام به آغاز عملیات برگشته بود، از آن زمان که در تفألشان به قرآن، سورهٔ فتح آمده بود، سرهنگ صیاد، نفر اول دوره های آموزشی دانشکدهٔ افسری و دورهٔ «هواشناسی بالستیک» آمریکا، کوشیده بود «فکر تخصصی » را در خود کور کند.
* « پس از آن (شنیدن آیات سورهٔ فتح ) فکر تخصصی را هم در خودمان کور کردیم. چاره ای نداشتیم. اگر می خواستیم به آن اکتفا کنیم، همهٔ جواب ها منفی بود. آنهایی که در معیار تخصصی برآورد می کردند، آنها راهم کنترل کردیم که نباید این طور باشد.... »*(۱)
____________________
۱. - ظاهراً آن شب فضای جلسهٔ فرماندهان قرارگاه، به گونه ای نبود که بتوانند به غیر از نگاه تخصصی به موضوع نگاه کنند. حتی بعدها در خاطراتش از آن جو انتقاد کرد و نوشت: «البته از چیزهای غلطی که ما توی صحنه داشتیم، این بود، آدم یکدفعه می دید که همه دارند یک چیزی می گویند و او نمی توانست چیز دیگری بگوید، چون خطر عدم اطاعت بود.»
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 8⃣0⃣2⃣
تصمیم گرفت خارج از فضای جلسه، نظر شخصی تعدادی از فرماندهان برجستهٔ سپاه و ارتش را بپرسد. " غلامعلی رشید " (۱) را خواست.
* « گفتم: وضع این طوری است، ته قلبت چه میبینی؟
گفت: والله اوضاع خیلی خراب است ولی ته قلبم امیدوارم که امشب بچه ها موفق بشوند.
پرسیدم: پس چرا در جلسه نظریهٔ آن طوری دادی؟
گفت: خوب، چه بگویم؟ به چه دلیلی بگویم؟
" شهید باقری " (۲) را خواستم. او هم همین را گفت.
" تیمسار حسنی سعدی " (۳) را خواستم. او هم افسر بسیار لایقی بود. با اینکه چهرهٔ تحصیل کرده و متخصص و البته متعهد بود گفت: اصلادلم رغبت نمی کند که این ها برگردند.
دیدم که نظریهٔ فردی، همه با قلب هایشان صحبت می کنند ولی در جمعی با زبان تخصصی حرف می زنند.
تصمیم خودم را گرفتم.
گفتم: ابلاغ نمی کنم که برگردند. بگذار باشند. » *
ساعات بعد، سرهنگ تاوان این تَهَوُر را داد. او و دوستانشی شب بسیاری سختی را گذراندند. شبی که لحظاتش بسیار سنگین و کُشنده بود. او بارها از تصمیمش پشیمان شد. اما تقدیر چیز دیگری را رقم میزد!
ماجرا از آن جا آغاز شد که ساعت ۳۰ دقیقهٔ بامداد او وقتی که می خواست، فرمان حمله را صادر کند، قرارگاه نصر اعلام کرد یگان های مورد نظر هنوز به پای کار نرسیده است. ناچار ایستادند. شاید تنها تعداد کمی از فرماندهان می دانستند که حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ محمد رسول الله چه مأموریت مهمی به این گردان ها داده است. زمان به سرعت می گذشت اما هنوز گردان حبیب (که تلفیقی از گردان حبیب تیپ ۲۷ حضرت رسول و گردان ۴۴ تیپ ۲ لشگر ۲۱ حمزهٔ ارتشی بود) به جاده ای که در میانه راه بود، نرسیده بود. در حالی که بعد از آنجا باز باید در پناه دو گردان دیگر، ۱۲ کیلومتر راه می پیمودند تا به آن جایی می رسیدند که فرماندهان می خواستند.
____________________
۱. مسؤول وقت واحد عملیات قرارگاه کربلا
۲- فرمانده وقت لشکر نصر سپاه
۳- فرمانده وقت لشکر ۲۱ حمزه
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 9⃣0⃣2⃣
نگرانی و اضطراب، تمام فضای اتاق جنگ را فراگرفته بود. فرماندهان می دانستند هر چه به صبح نزدیک شوند، احتمال شکست بیش تر خواهد بود. اما بشنوید از آن سو:
در آن دل شب " محسن وزوایی " که سر ستون گردانش راه می رفت، ناگهان احساسی کرد، منطقه برایش ناآشناست. باورش برایش مشکل بود. او بیش از این بارها با چوپان دزفولی این مسیر را آمده بود و از قدم به قدم مسیر عبور نیروهایش در شب عملیات، نشانه برداشته بود اما اکنون در ظلمت شب و در دل بیابان، هیچ یک از آن نشانی ها را نمی دید.
این جوان ۲۲ ساله که روزی رتبهٔ اول کنکور را در رشتهٔ شیمی در سراسر کشور به دست آورده بود، اکنون نه تنها مسؤولیت جان ششصد رزمنده را داشت، بلکه سرنوشت عملیات هم به سرنوشت او و گردانش گره خورده بود. با فرمانده اش تماسی گرفت و گفت:
« احمد جان، خوب گوش کن، ما دیگر نمی توانیم راه برویم. مفهوم است؟ »
حاج احمد که در قرارگاه تاکتیکی بود، با تعجب پرسید: « چی؟ چی؟ ابداً مفهوم نشد! محسن، تو چه میگویی؟ »
- «حاج احمد، همان که گفتم. ما دیگر نمی توانیم راه برویم. نه این که نخواهیم، نشانی را گم کرده ایم.....»
حاج احمد وقتی فهمید ماجرا از چه قرار است، با خونسردی گفت:
« آقا محسن، گوش کن برادر جان، به خودت مسلط باش... دقت کن، نگاهی به اطراف خودت بینداز، حتماً یک چیزهایی را میبینی »
وزوایی پرسید: «چه جور چیزهایی ؟ »
- « آن یارو [دشمن] آن یارو، از طرف آن عارضه [ تپه ] آن عارضهٔ پیاده ترس، بَرَش داشته، دارد شلیک می کند... مفهوم است؟ خب شما حتماً یک چیزهایی را باید ببینی ! همان، جای این ها [گردان حمزہ و سلمان] است »
- «حاج احمد ما اینجا چیزی نمی بینیم.»(۱)
محسن وزوایی، وقتی از آن سو هم ناامید شد، به گردان دستور توقف داد. قدری از نیروهایش دور شد و به نماز ایستاد. معلوم نشد او در آن شب تاریک و در آن بیابان مخوف به خدا چه گفت و چه شنید که وقتی برگشت، به نیروهایش فرمان عقب گرد داد و مدتی بعد در کمال ناباوری به جاده رسیدند و با اطمینان به راه خود ادامه دادند! . .
________________________
۱. همپای صاعقه، ۲۵۸
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 0⃣1⃣2⃣
* « ...ساعت سه شد یا سه و نیم. نزدیک صبح بود و چیزی به روشنی هوا نمانده بود. با صدای خیلی آرام و خونسرد، فرماندهان گفتند:
" به بیست متری دشمن رسیده ایم. "
هوا تاریک بود و اینها خیلی نزدیک شده بودند. توی اتاق جنگ حالتی شد که نمی توانم توضیح بدهم، رغبت فرمان دادن نداشتم. چه بگویم؟ نیم ساعت مانده به صبح و روشنایی، بگوییم حمله کنید؟! خسته، از ساعت هفت و نیم راه پیمایی کرده اند حالا بگوییم حمله کنید؟ بعد هم دشمن تانک هایش آماده است و می خواهد به ما حمله کند. چاره ای جز دستور نبود. اصلا مثل این که یک عده فکر و دست و مغز مرا گرفته بودند و می گفتند این کار را بکن. به فرماندهان ابلاغ کردم با همان نام مقدس یازهرا (س) حمله را شروع کنند. بلافاصله بعد از اعلام رمز، عملیات با یک زمینه ی بسیار آماده، همه رو به قبله نشستند و دعای توسل را شروع کردیم. این دعای توسل چنان غلظتی داشت که در هیچ نقطه ای در چند سالی که در جبهه بودم، در تمام اتاق های جنگ جاهای دیگر موردش را ندیدم. هرکس در توسل خودش بود.... » *
آن صبح، فرماندهان عالی رتبه ی قرارگاه کربلا، هنگامی به خود آمدند که بی سیم ها خبر از تصرف سایت ها می دادند. آنها خوب می دانستند که این پیروزی شگفت آور و به این آسانی، خیلی هم از تدبیر آن ها نیست. ایمان داشتند که در پس تدابیر آن ها دست دیگری است که کارها را پیش می بَرد. علی، برخلاف تصمیم فرماندهان، تنها به اتکا فرمان دلش، دستور لغو عملیات را نمی دهد.
فرمانده ی سرشار از هوشی و استعداد، مسیر را گم می کند تا ساعت ها با تاخیر بر سردشمن برسند و دشمن که تا ساعت سه صبح انتظار حمله را می کشیده به خیال این که حالا دیگر صبح شده و ایرانی ها روز حمله نمی کنند با خیال راحت به خواب می رود و....
* « فرمانده اسیر یکی از تیپ های عراقی را که نمی دانم تیپ شماره چند بود، آوردند..... معلوم شد فرماندهان دشمن قبلا می دانستند از محور رقابیه حمله می کنیم، ولی الان [ برای مرحله سوم ] نمی دانستند که از کجا ادامه می دهیم. این بود که فرماندهی دشمن ابلاغ می کند که تا ساعت سه آماده باشند، یعنی همه پشت سلاح هایشان باشند. ساعت سه میگوید اگر این ها حمله می کردند، تا الان کار را شروع می کردند، دیگر نزدیک صبح است و اینها حمله نخواهند کرد. آن فرمانده ی تیپ عراقی می گفت:
" آنقدر با خیال راحت رفتیم و خوابیدیم که حتی لباسهایمان را هم درآوردیم. با لباس زیر خوابیدیم تا این که ساعت سه ونیم متوجه شدیم بالای سرمان هستید. " » *
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 1⃣1⃣2⃣
بعد از این پیروزی بزرگ، رزمندگان اسلام دیگر معطل طرح قرارگاه نماندند بلکه خود، مرحله چهارم عملیات را آغاز کردند و پیش رفتند و به زودی رسیدند به " ارتفاعات بر غازه " و قرارگاه تاکتیکی سپاه چهار را فتح کردند. آنان آن روز اگر کمی زودتر به قرارگاه می رسیدند چه بسا سرنوشت جنگ به کلی عوض می شد!
آن روز وقتی یکی از اسیران عراقی گفت اگر کمی زودتر می آمدید، صدام را هم می توانستید، دستگیر کنید، بزرگان، خیلی این خبر را جدی نگرفتند، اما سال ها بعد وقتی " ژنرال حسین کامل مجید" داماد فراری صدام در اردن آن ماجرا را افشا کرد، تازه فهمیدند آن روز چه شکاری را از دست داده اند!
« در منطقه شوش - دزفول هنگامی که نیروهای ایران در منطقه سپاه چهارم عراق پیشروی کردند، واحدهای پشتیبانی این سپاه رزمی نیز از بین رفت و چیزی نمانده بود که صدام و همراهان او که من هم جزو آنها بودم، به اسارت نیروهای ایرانی در آیند. در این لحظات رنگ از چهرهٔ صدام پریده و بسیار نگران بود. صدام به ما نگاه کرد و گفت: از شما می خواهم در صورتی که اسیر شدیم، من و خودتان را بکشید...» (۱)
________________________
۱- السفیر، ۲۹ ژانویه ۱۹۹۹
سرلشکر ستاد عبدالحمید محمود الخطاب رئیس دفتر صدام نیز که از همراهان او در آن ماجرا در خاطر آتش چنین مینویسد:
«...در عملیاتی که ایرانی ها نام فتح المبین را روی آن گذاشته بودند، نیروهای ایرانی به منطقه استقرار سپاه چهارم و مواضع ستادی این سپاه رسیدند. آقای رئیس جمهور، صدام، هم در همین منطقه بود. " ژنرال، عدنان خیرالله طلفاح " وزیر دفاع هم بود. فهمیدیم که نیروهای ایرانی، ما را دور زده اند. احساس همهٔ ما این بود که به زودی به اسارت نیروهای ایرانی در خواهیم آمد، آقای رئیس جمهور، مضطرب از ژنرال عدنان خیرالله پرسید:
«عدنان، بگو چه باید بکنیم؟»
عدنان خیرالله جواب داد:
«سرورم، جای دیگری برای فرار و پنهان شدن پیدا می کنم.»
دوباره آقای رئیس جمهور پرسید:
«سلاح و مهماتی هم به همراه دارید؟»
من جواب دادم:
«فقط یک قبضه تفنگ داریم »
ایشان با خشم و غضب گفت:
«اگر ایرانی ها مرا پیدا کنند، می دانید چه می شود؟»
افراد همراه، همگی سعی می کردند آقای رئیس جمهور را آرام کنند. او در حالی که به تانک های ما که در آتش می سوخت نگاه می کرد، دایم زیر لب می گفت: «لعنت بر آن ها! ما را در ورطهٔ جنگ گرفتار کردند »
او اسم کسی را نمی آورد، فقط به لعنت کردن اکتفا می کرد؛ اما من می دانستم که منظورش آمریکا و بعضی کشورهای عربی همسایه مان هستند.
آن روز، ما برای چند ساعتی در محاصره بودیم؛ اما ناگهان یک دستگاه خودرو را که حامل افراد مجروح بود، پیدا کردیم. افراد زخمی را بیرون کشیده و خودمان سوار شدیم. رئیس جمهور وقتی سر جایش نشست، گفت:
" زخمی ها مداوا خواهند شد؛ اما اگر ما اسیر ایرانی ها بشویم، چه باید بکنیم؟ "
(دو هفته نامه کمان شماره ۴۲،سال سوم ۱۳۷۷ ص ۱۲.)
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 2⃣1⃣2⃣
عملیات فتح المبین سرانجام روز هشت فروردین به پایان رسید. در این عملیات رزمندگان اسلام علاوه بر آزادسازی حدود دو هزار کیلومتر مربع از اراضی اشغالی، شانزده هزار اسیر از دشمن گرفته شد. سال ها بعد وقتی از سپهبد صیاد شیرازی پرسیدند در میان همهٔ عملیات و حمله های ایران در هشت سال دفاع مقدس، بالاترین امتیاز را به کدام می دهید، گفت:
* « بدون هیچ گونه تردید، باید بالاترین امتیاز را به فتح المبین بدهیم. ما عملیات مختلفی داشتیم و هر کدامشان امتیاز مختلفی داشتند. در یک امتیاز، عملیات فتح المبین بالاترین امتیاز را داشت: امتیاز اخلاص، یکپارچگی، وحدت رزمندگان اسلام و ید واحده بودن به معنای واقعی. بالاترین امتیاز، معنویت و روحانیت حاکم بود. در جمع عملیات هایی که ما داشتیم، از این بالاتر نداشته ایم، که ملاک خوبی است برای این که در آینده، برای بازسازی و تشکل نیروهای مسلح، الگوهای گذشته را ملاک قرار بدهیم. آن موقع، امکانات محدود بود و شاید همین محدودیت ها باعث شده بود تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم. اگر انسان تقوا و اعتقاد و ایمان را خوب به کار ببرد، با همین امکانات، بهتر از آن زمان می توان به وحدت و یکپارچگی رسید. » * (۱)
درست در هنگامی که مردم دزفول و اندیمشک از شنیدن تصرف سایت ها به خیابان ها ریخته بودند و شادمانی می کردند، در شمال تهران درست در ستاد فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، گروهی دل به دشمن داده بودند و آمادهٔ جنایتی می شدند تا شادی هموطنانشان را تبدیل به عزا کنند! آنان مأموریت داشتند تا سرهنگ علی صیاد شیرازی را به همراه معاونانش ترور کنند. اما خواست خدا چیز دیگری بود. طبق قرار، سرهنگ باید در تهران می بود و به دیدار امام خمینی(ره) می رفت و گزارش فتوحات را می داد. اما او هنوز کارش را ناتمام می دانست. بنابراین برگشت به تهران را به تعویق انداخت و در جبهه ماند.
________________________
۱- ناگفته های جنگ، ص ۳۸۹.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 3⃣1⃣2⃣
هوای شمیران ابری بود. خانه ها در مه غلیظ صبحگاهی گم شده بودند. همین به سرباز " صبری " و همدستانش کمک می کرد تا راحت تر خود را به دفتر فرماندهان برسانند. او رانندهٔ رئیس بازرسی بود. این که چگونه سازمان مجاهدین توانسته بود عنصر خود را به چنین جایگاهی برساند، اطلاعات زیادی در دست نیست. او در پشت ماسک ریا و تظاهر پنهان شده بود. بچه های دژبانی به او اعتماد کرده بودند و او را دوست خودشان می پنداشتند. برای همین، معمولا ماشین او را نمی گشتند و برایش سخت نمی گرفتند. در سایه ی همین اهمال کاری ها بود که او توانسته بود شب قبل سه تیم تروریستی را وارد پادگان کند. تیم اول به سراغ دفتر فرماندهی نیرو رفتند، گروهی به سوی دفتر جانشین او رهسپار شدند و تیم سوم به سراغ " سرهنگ خرسندی " آمدند که معاون هماهنگ کننده بود.
دو فرمانده اولی در جبهه بودند، اما سرهنگ حسین خرسندی تازه به دفترش رسیده بود و مشغول نوشتن بود. او صبح، به جای سرهنگ صیاد به دیدار امام رفته بود تا گزارش پیروزی های عملیات فتح المبین را بدهد. اکنون در نشئه آن دیدار روحانی، برای فرماندهش گزارش می نوشت که ناگهان صدای انفجار شنید. گمان کرد هواپیماهای دشمن باز جایی را زده اند. وقتی صدای چند رگبار هم از نزدیکتر شنید، به منشی اش زنگ زد. در آن سو کسی گوشی را برنداشت. صداها بیشتر شد. تندی بلند شد تا خود را به بیرون برساند. ولی پیش از او جوانی بلند قد در آستانهٔ در قرار گرفت و بیدرنگ به سویش شلیک کرد. سرهنگ، تنها به یاد دارد، وقتی که به زمین افتاد، همو بالای سرش ایستاده بود و کلت به دست پیشانی اش را نشانه گرفته بود و داشت تیر خلاصی میزد. اما جوانک نفهمید تیرش به خطا رفت و به جای مغز، چشم سرهنگ حسین خرسندی را درید و از بیخ گوش دیگرش درآمد! لحظات بعد، آنان خشمگین از این که سرهنگ صیاد را نیافته اند در سر راه خود هر که را که دیدند، کشتند و آنگاه با استفاده از بنزهای فرماندهان که " صبری " از قبلی برایشان تدارک دیده بود، از سد دژبانی گذشتند و به بیرون گریختند. در یکی از خیابان های خلوت شمالی تهران اتومبیل های دیگری منتظرشان بود.
در جنایت حمله به دفتر فرمانده نیروی زمینی، سیزده نفر شهید و هفت نفر مجروح شدند. سرهنگ صیاد هنگامی این خبر را شنید که در قرارگاه کربلا بود و به همراه دو افسر عملیاتی راه های آزادسازی خرمشهر را بررسی می کردند!
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 4⃣1⃣2⃣
۴ آبان سال ۱۳۵۹ در آن غروب غمگینانهٔ پاییزی، هنگامی که مدافعان خرمشهر با تنهای مجروح و قلب های به دردآمده از خیانت فرماندهی جنگ ( بنیصدر) ، مجبور شدند از شهر دل بکنند، به خون یاران شهیدشان قسم خوردند که روزی باز خواهند گشت و خرمشهر را آزاد خواهند کرد و اکنون سرهنگ صیاد و دوستانش در ستاد فرماندهی قرارگاه کربلا، گمان می کردند آن روز فرا رسیده است و باید طرح آزادسازی خرمشهر ریخته شود. هنوز گرد و خاک عملیات فتح المبین فرو ننشسته بود که سرهنگ، دو تن از افسران عملیاتی اش را از خط فراخواند. ساعتی بعد وقتی که آن دو با سر و وضع خاک آلود به اتاقش آمدند، گفت تا قبل از این که دشمن بتواند کمر راست کند، باید عملیات جدید، طراحی و اجرا شود. او تأکید کرد این عملیات در غرب کارون اجرا خواهد شد و هدف، خرمشهر است.
صیاد با قاطعیت به تعدادی از فرماندهان لشکرها و تیپ هایش دستور داد به منطقهٔ اهواز نقل مکان کنند. اتفاقا فردای آن روز وقتی که جلسهٔ مشترک فرماندهان سپاه و ارتش برگزار شد معلوم شد آنان نیز به خرمشهر می اندیشند. دو راه برای طراحان در پیش رو بود:
«تک از شمال به جنوب از جبهه رودخانه های " کرخه کور" و " نیسان " با هدف وصول به " جفیر، کوشک و طلاییه " و سپس ادامهٔ پیشروی به سوی خرمشهر.»
و یا «تک از شرقی به غرب با عبور از رودخانهٔ " کارون " با هدف گستن جبهه دشمن از وسط و تجزیه آن به دو بخش شمالی و جنوبی و سپس احاطهٔ منطقهٔ جفیر در شمال و شهر خرمشهر در جنوب» (۱)
_______________________
۱- عملیات بیت المقدس، گردآوری و تدوین سرتیپ ۲ ستاد مسعود بختیاری ص ۲۳.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 5⃣1⃣2⃣
اما راه کار اول، چند مشکل اساسی داشت که نمی شد آنها را نادیده گرفت و به آن دل بست.
اول این که؛ پیش از این که به خاکریزهای دشمن برسند باید از منطقهٔ وسیع باتلاقی می گذشتند که هم برای نیروهای پیاده و هم نیروهای زرهی کار فوق العاده مشکلی بود. جلوگیری از پیشروی دشمن ایجاد شده بود و حالا مهمترین مانع برای پیشروی نیروهای خودی بود و از قضا پدافند خوبی برای دشمن .(۱) دیگر اینکه وسعت این منطقه تا خرمشهر که هدف اصلی بود حدود چهار هزار و هشتصد کیلومتر مربع بود که فتح این مقدار زمین با توجه به تجهیزات مستحکم دشمن کار بسیار مشکلی بود.
برخلاف آن، راه کار دوهم به هدف نزدیک تر بود اما حداقل یک مانع بزرگ داشت که تصمیم گیری راجع به آن را سخت تر می کرد و آن چیزی نبود جز وجود رودخانهٔ کارون.
اگر فرماندهان، این محور را بر می گزیدند باید شب عملیات ده ها هزار نیروی پیاده و زرهی را از رودخانه عبور می دادند که باتوجه به وسعت نیرو و محدود بودن معابری که بتوان از آن گذر کرد، و نیز مهمتر از همه، عدم تجربهٔ نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در گذر از آب، که خود مقولهٔ دیگری بود که علاوه بر آموزش های ویژه، تجهیزات خاصی هم لازم داشت. با این شرایط حمله از این محور ریسک بزرگی بود.
________________________
۱ - در اواخر سال ۵۹ به منظور تقویت پدافند نیروهای خودی و اتکاء آن به یک مانع قابل اطمینان و هم چنین عقب راندن نیروهای متجاوز تصمیم گرفته شد با احداث سد تعجیلی روی رودخانهٔ کرخه در مناطق پایین دست رودخانه که در اشغال دشمن بود و هم چنین با پمپاژ آب از رودخانهٔ کارون در مناطق جنوب غربی اهواز، نوعی سیل مصنوعی و آب گرفتگی در مواضع و مناطق تحت اشغال دشمن جاری شود...»
(منبع پیشین ص ۲۹.)
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم