eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" هوری " زندگینامه و خاطرات سرلشگر شهید علی هاشمی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 1⃣6⃣ آنها افراد مطمئنی را در عراق به ما معرفی می‌کردند که با شنیدن نام ایران و ایرانی اشک در چشمانشان جمع می‌شد و به ایرانی بودن ما غبطه می‌خوردند. برادر سالمی سراغ چاه‌های نفت عراق رفت تا با استفاده از تجربه‌ی سال‌هایی که در شرکت نفت کار می‌کرد، وضعیت چاه‌های نفت جزیره را بررسی و شناسایی کند. البته عکسبرداری از آن چاه‌ها کار بسیار سختی بود. این چاه‌های نفت اهمیت زیادی در اقتصاد دولت عراق داشت. در صورت کشاندن عملیات به این منطقه، این چاه‌ها از رده خارج می‌شد. مرکز اصلی چاه‌ها جزایر مجنون بود. در این شناسایی او موفق شد تا رودخانه‌ی دجله برود. البته همیشه شناسایی‌هایی که از محورهای مختلف روی رودخانه‌های دجله یا فرات صورت می‌گرفت برای بچه‌ها حال و هوای خاصی به همراه داشت. مگر می‌شد دجله و فرات را دید و یاد ارباب بی‌کفن نیفتاد؟ در قسمت جنوبی هور، منطقه‌ی طلائیه قرار داشت. طلائیه یکی از مهمترین محورهایی بود که باید شناسایی می‌شد. این محور باید از دو جناح آبی و خشکی شناسایی می‌شد. اما با وجود موانع زیاد، امکان نفوذ را با مشکل روبه‌رو می‌کرد، و از طرف دیگر سپاه سوم عراق، در این محور از آمادگی بیشتری برخوردار بود. این آمادگی نسبی عراق در مواردی علی هاشمی را مشکوک می‌کرد. می‌ترسید که عراق متوجه تحرکات ما شده باشد! کم‌کم طلائیه حکم کابوس را پیدا کرد. افرادی که برای شناسایی آنجا رفتند، دقت بیشتری در کارشان به خرج می‌دادند. راه اصلی رسیدن به خشکی غرب هور، از طریق جاده‌ای بود که داخل طلائیه وجود داشت. این جاده به جزیره‌ی جنوبی راه داشت. در صورت تسلط رزمندگان به این جاده، ارتباط زمینی بسیار مهمی در عمق مواضع دشمن پیدا می‌کردند. شناسایی این جاده از جمله اهداف قرارگاه نصرت به حساب می‌آمد. علی هاشمی گروه‌های عمل‌کننده در محور طلائیه را شخصاً زیر نظر گرفت. کارشان را به دقت دنبال می‌کرد. قرارگاه نصرت برای شناسایی این محور در بدترین شرایط وارد عمل شد. آن زمان لشکر نُهم زرهی عراق که از جمله لشکرهای قدرتمند به حساب می‌آمد، حفاظت طلائیه را به عهده داشت. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 2⃣6⃣ ✨ حساسیت شناسایی راویات: جمعی از فرماندهان قرارگاه هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، برادر محسن به حاج علی گفت: « به خدمت امام رسیدم و به ایشان گفتم که ما داریم مخفیانه کاری انجام می‌دهیم. شما برای ما دعا کنید. » مدتی بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی چند ماه قبل از عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را عوض کند و به طور یقین مهمترین شخصیت آن عملیات علی هاشمی بود. از آن به بعد، دل همه‌ی ما خوش بود به کلام آقا محسن رضايي. ایشان یک بار آمدند و گفتند: « من گزارش کار شما را به امام دادم. » حضرت امام فرمودند: « سلام مرا به بچه‌های نصرت برسانید. » همین برای ما خیلی ارزش داشت. نیروهای بومی قابل اعتماد، به عنوان راهنما در هور به همراه نیروهای شناسايی می‌رفتند تا در گذرگاه‌ها و آبراه‌ها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن می‌کردند و در قالب ماهیگیر وارد آب می‌شدند. همه مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر داخل آب نیفتد. شناسایی‌ها گاهی چند روز طول می‌کشید. سخت بود اما بچه‌ها تحمل می‌کردند. می‌خواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام دهند.کار سخت بود و خیلی مسائل در هور، تجربی به دست می‌آمد. بعد از مدتی حاجی خواست با یک دوربین فیلمبرداری از منطقه و نحوه‌ی شناسایی‌ها فیلم بگیریم. بعد فیلم‌ها را در جلساتی که با برادر محسن داشت می‌برد و از روی فیلم موقعیت منطقه را توضیح می‌داد. نزدیک به یک سالی در هور شناسایی کردیم. یعنی سرتاسر سال ۱۳۶۲ و عمده‌ی کارهای اطلاعات و شناسایی و حمل و نقل با قایق را نیروهای عرب بومی ایرانی یا برخی از عشایر عراقی طرفدار جمهوری اسلامی انجام می‌دادند. بومی‌های ایرانی و عراقی به دلیل سال‌ها زندگی در هور، با آنجا خیلی خوب آشنا بودند. خیلی راحت آبراه‌های اصلی و فرعی را می‌شناختند. همین شناخت، خیلی ما را یاری می‌داد و کارمان را آسان می‌کرد. برای کار در جنوب عراق نميشد از تبریزی، شمالی یا مشهدی استفاده کرد؛ زیرا پوست آنها به جغرافیای گرم و مرطوب منطقه نمی‌خورد و در اولین قدم لو می‌رفتند. ما برای کارهای اطلاعات و شناسایی بايد از بومی‌های عرب دو طرف هور استفاده می‌کردیم. نیروهای بومی که ما با آنان کار می‌کردیم، دو دسته بودند: یک دسته انگیزه‌ی دینی بالا و عشق به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشتند و از هیچ فداکاری و جانبازی دریغ نمی‌کردند. بومی‌های عراقی هم همینطور بودند. عده‌ای از آنها، قبل از جنگ و برخی بعد از جنگ آمده بودند و با ما همکاری می‌کردند. گروه دوم، نیروهای بومی بیسوادی بودند که بیشترشان قبل از جنگ، دامدار بودند و انگیزه‌ی معنوی و انقلابی‌شان کم‌رنگ‌تر بود. ما با این عده معامله می‌کردیم. به آنها پول یا جنس می‌دادیم و آنها نیز برایمان کار می‌کردند. هرچند کار کردن با این عده کار سختی بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 3⃣6⃣ رژیم صدام برای عراقی‌های بومی که با ایرانی‌ها همکاری می‌کردند، مجازات‌های سختی وضع کرد. اگر یک عراقی متهم به همکاری با ایرانیان می‌شد، خود و خانواده‌اش در خطر اعدام و نابودی بود. گاه می‌شد گروه‌های عراقی را مدت‌ها آموزش می‌دادیم؛ اما هنگامی که آنان را پای کار می‌بردیم، تسبیحی در می‌آوردند! استخاره می‌کردند و بعد می‌گفتند: « امروز روز خوبی نیست. امروز نمی‌رویم. سه روز دیگر می‌رویم. » هر چه می‌گفتیم کار خیره و تأخیر جایز نیست، از جایشان تکان نمی‌‌خوردند! برای مسائل امنیتی، سعی می‌کردیم شناختی از فرد یا افرادی که به ما معرفی می‌شدند، از طریق دوستان و آشنایان‌شان پیدا کنیم و پس از اطمینان از وفاداری‌شان، آنها را به کار می‌گرفتیم. برای همه پرونده‌ی پرسنلی تشکیل می‌شد؛ عکس آنها حتماً در پرونده، بایگانی می‌شد. علی هاشمی نظارت کامل بر روی این پرونده‌ها داشت. پرونده‌ها هم کاملا محرمانه بود و امکان دسترسی به آنها فقط در انحصار چند نفر، از جمله علی هاشمی و حمید رمضانی بود. این عده، هر ماه از ما حقوق، حق مأموریت و در مواردی پاداش می‌گرفتند. این بومی‌ها در پوشش ماهیگیر به مأموریت‌های شناسایی می‌رفتند. تجهیزات را هم ما برایشان فراهم می‌کردیم. تا زمانی که در هور کار شناسایی انجام دادیم، از نیروهای بومی خیانت یا جاسوسی دیده نشد و این از الطاف الهی بود. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کردند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاه‌ها را خوب می‌دانستند و در عراق آشنا داشتند، می‌توانستند مشکل اسکان نیروهای ما را در عراق حل کنند. حاجی طرحی ریخت تا به آنها پناهندگی بدهیم. در ابتدا می‌ترسیدند‌. نمی‌توانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرماندهان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. می‌خواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواسته‌های ما را عملی کنند، آیا خود وخانواده‌های‌شان در امان هستند یا نه؟ حاجی با آنها خیلی صحبت کرد و ضمانت‌هایی هم داد. بعد از آن موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانواده‌های‌شان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشرفت اهدافمان کمک کردند.حاجی برای آنها در استان خوزستان، اردوگاهی ایجاد کرد تا زندگی کنند و در هور هم صیادی می‌کردند. در مقابل، قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع قصد حاجی این بود که هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحت‌تر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبه‌رو شد، بقیه‌ی هورنشین‌های منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب می‌شد. در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچه ها در ظاهر مخالفتی نمی‌کردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. حاج علی در جلسات مشترک حس اعتماد را در درون نیروها ایجاد کرد. بعد از مدتی خُلقیات و عادات عراقی‌ها هم تغییر کرد. همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد آنها حتی سبیل را که نماد حزب بعث بود نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل‌بیت (علیهم‌السلام) ارادت پیدا کردند. بچه‌ها وقتی این تغییرات را در نیروهای عراقی می‌دیدند به ذکاوت و کاردانی حاجی آفرین می‌گفتند. فراموش نمی‌کنم حاجی حتی در مسائل خانوادگی هم به آنها کمک می‌کرد، بعد همین نیروها با شجاعت و ایثار در شناسایی‌ها شرکت می‌کردند و حماسه خلق می‌کردند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 4⃣6⃣ ✨ روحیه راوی: عبدالرضا مؤمنی‌نیا کار شناسایی‌ها شوخی‌بردار نبود. گاهی بچه‌ها روحیه‌ی خود را در مواجهه با نیروهای جدید از دست می‌دادند. شرایط سخت بود. یک بار از شناسایی برگشتم و کنار حاجی نشستم. گفتم: « حاج علی، به نظرت با توجه به اینکه ما می‌دونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن، دشمن اول جنگ نیست. ميشه اینطوری با او جنگید؟ » علی هاشمی نگاهم کرد و گفت: « ما یک مقلد هستیم هر چی امام بگوید ما همون رو عمل می‌کنیم. » گفتم: « علی جان، ميدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته. علی، تو می‌خوای همشون رو نگه داری؟ » حاجی هم گفت: « بله، می‌دونم مسائلی هست. اما مهم اینه که داریم با نیروهايی کار می‌کنیم که صفرند، خوب معلومه که مشکل داره. اگه خوب بودند که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشتند.... » بعد دستم را گرفت و پیش آقا محسن برد که برای سرکشی آمده بود. حاجی من را معرفی کرد و ازم خواست تا گزارش شناسایی‌ام را به آقا محسن بدهم. خیلی ذوق‌زده شدم. خودم گزارش را به فرماندهی کل دادم. حاجی درباره‌ی دیگر نیروها هم این کار را می‌کرد تا آنها در برابر مشکلات، روحیه پیدا کنند و کارهای بعدی را بهتر و دقیق‌تر و با هماهنگی بیشتر انجام دهند. یادم هست بعضی از همین نیروها، خسته شدند و کار را رها کردند و رفتند! وقتی جریان را به حاجی گزارش دادیم، او هم از برادر محسن خواست تا برای بچه‌ها سخنرانی کند. بعد از آن سخنرانی روحیه‌ی بچه‌ها بهتر شد. من و حاج علی هاشمی و حاج حمید رمضانی جلسه‌ای داشتیم برای کار روی نیروهای هور. بايد از نیروهای بومی ساکن در هور استفاده می‌کردیم. بخشی از این نیروها ایرانی بودند و بخشی عراقی‌های ساکن هور و عده‌ای هم از فراری‌های ارتش عراق. برای پاسخ به آنها که برای چه روی هور شناسایی انجام می‌دهیم، نمی‌دانستیم چی جوابی دهیم. کافی بود یکی از آنها جاسوس باشد و حساس شود، آنوقت همه‌ی زحمات هدر می‌رفت. بعد از مشورت با بچه‌ها به نتیجه‌ی واحدی نرسیدیم و همگی سراغ حاج علی رفتیم. خیلی از مشکلات را فقط او می‌توانست حل کند. حاج علی گفت: « اینها میانه‌ی خوشی با صدام ندارند، پس می‌توانیم از همین راه وارد شویم. به آنها می‌گوییم، خبر رسیده که عراق ممکن است از طریق هور اقداماتی علیه ایران انجام دهد، ما می‌خواهیم برای جلوگیری از اقدامات آنها آبراه‌های هور را شناسایی کنیم. گشت مخفی ما به خاطر این است که عراقی‌ها متوجه حضور نظامیان ایرانی در هور نشوند. » به این ترتیب توانستیم با این توجیه، از پرسش بومی‌ها رهایی یابیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 5⃣6⃣ ✨ نقشه راویان: جمعی از دوستان شهید قایق‌ها و بلم‌هایی که برادران سلامی و سید نور به دستور حاج علی می‌آوردند، دست دوم بودند تا جلب توجه نکند. با جابه‌جا شدن آخرین بلم، رمضانی در حالی‌ که عرق از سر و رویش می‌ریخت وارد اتاق شد و بعد حاجی و ناصری هم آمدند. حاجی بدون مقدمه نقشه‌ی اصلی هور را باز کرد و گفت: « این نقشه مثل خود هور دست نخورده و بی نام و نشان است. از حالا هر مأموریتی که می‌رویم، باید روی این نقشه ثبت شود. وقتی می‌توانیم بگوییم کارمان تمام است که رد پای ما در همه‌ی نقاط مهم هور دیده شود. » بعد دست روی آبراهی گذاشت و از روی نقشه آن را دنبال کرد و گفت: « بهتر است از همین آبراه شروع کنیم. » ناصری که همچنان به نقشه نگاه می‌کرد، دستش روی آبراه دیگری رفت و گفت: «چطور است از این آبراه وارد شویم. فکر می‌کنم اسمش فَحل باشد. » حاجی گفت: « در مرحله‌ی اول بهتر است خودمان حضور داشته باشیم که هم شیوه‌ی کار دستمان بیاید و هم با بومی‌ها بیشتر آشنا شویم. » بعد نقشه‌ی بزرگی از منطقه را روی زمین پهن کرد و با اشاره به شمال نقشه گفت: « از این به بعد همه‌ی اطلاعات به دست آمده را در این نقشه ثبت می‌کنیم. هیچ یک از این آبراه‌ها، برکه‌ها و علائم مشخص هور نباید جا بیفتد. » آن زمان تیم های شناسایی که اعزام می‌شدند یا چهار نفر بودند یا شش نفر. در هر بلم دو تا سه نفر جا می‌شدند. بچه ها با دو قایق یا بلم می‌رفتند که اگر در مأموریت برای یکی اتفاقی افتاد، بلم دوم بتواند کمکش کند یا فرار کند و برای قرارگاه خبر بیاورد. نیروها با خود کلاشینکف، کلت، قطب‌نما، دوربین دید در روز و شب، آب و مواد غذایی به اندازه‌ی کافی می‌بردند، تا زمانی که در مأموریت هستند و ارتباطشان کامل با عقب قطع می‌شود بتوانند خودشان را اداره کنند. عکس‌های هوایی در آن شرایط بسیار کارآمد بود. با آن عکس‌ها متوجه می‌شدیم که چندین آبراه و کانال که نیروهای بومی به دلیل پرخطر بودن گزارش نکرده بودند، چگونه هستند. بعد از مدتی به این فکر افتاد تا بر اساس شناسایی‌ها کالک و نقشه‌ی هور را ترسیم کند. قرار شد تیم‌های شناسایی از لحظه‌ی حرکت تا بازگشت هر چیزی را که مي‌بینند ثبت کنند و زمان را اندازه بگیرند که مثلاً پیمودن یک کیلومتر با قایق یا بلم چقدر زمان می‌برد. بچه‌های شناسایی می‌رفتند و آبراه‌های هور را متر می‌کردند! حتی بعد از مدتی از اتوبان بغداد ـ بصره فیلم گرفتند و آوردند! با این کار مقیاس درستی دست حاجی می‌آمد و می‌توانست نقشه‌ی دقیق‌تری تهیه کند. در اتاق نقشه، کروکی را دقیق می‌کشید و بر اساس آن کالک تهیه می‌شد. چند ماه کار بُرد. بعد که آماده شد، حاجی گفت از روی آن به تعداد فراوان آماده کنیم. روی کاغذهای رنگی، خاک را قهوه‌ای و نیزارها را نخودی و آب را آبی رنگ کشیده بود. پلاستیکی روی آنها کشیدیم تا خیس نشود، بعد به هر یک از فرماندهان گردان و گروهان‌ها دادیم تا مسیر را تشخیص دهند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 6⃣6⃣ ✨ نابغه راویان: جمعی از بچه‌های قرارگاه نصرت اگر بخواهیم به بزرگترین ویژگی حاج علی که بعد از سال‌ها هنوز کمتر کسی از آن اطلاع دارد بپردازیم، باید به سراغ تیزهوشی او برویم. حاج علی همه‌ی حوادث اطرافش را به دقت زیر نظر داشت. از کوچکترین مسائل به سادگی نمی‌گذشت. او یک نابغه بود. یک فرمانده با ویژگی‌های اطلاعاتی که همه چیز را به خوبی بررسی می‌کرد و بهترین تصمیم‌ها را می‌گرفت. اگر بخواهیم ابداعات و نوآوری‌های حاجی را بررسی کنیم، خود، یک کتاب جداگانه می‌خواهد، اما به چند مورد آن اشاره می‌کنیم. حاجی در ابتدای تأسیس قرارگاه نصرت با چند بسیجی و پاسدار خوشفکر، یک گروه مهندسی تشکیل داد. بعضی از این افراد سواد زيادی نداشتند اما به قدری توانايی اين افراد بالا بود که بیشتر طرح‌های حاج علی را اجرايی می‌کردند. حاجی در یکی از شناسايی‌ها مشاهده کرد که لباس نیروهای داخل قایق خیس و بسیار سنگین می‌شود! برای حل این مشکل به فکر یک روکش پلاستیکی افتاد. ابتدا با پلاستیک، روپوش تهیه کرد، اما همه‌ی لباس‌ها که زیر روپوش پوشیده بودیم پیدا می‌شد! بعد با استفاده از سفره‌ی غذا چنین کاری را انجام داد. خیلی بهتر شد، اما مشخص بود که این سفره‌ی غذاست! تا اینکه به بچه‌ها پیشنهاد کرد پارچه‌ی شمعی ضدآب پیدا کنند تا یک لباس کامل ضد آب طراحی شود. بعد از چند بار آزمایش و خطا "كاپشن بادگیر" تولید شد. لباس و شلواری که در نبردهای آبی خاکی بهترین پوشش رزمندگان بود. لباسی که از نفوذ باد و آب جلوگیری می‌کرد. بعد هم این طرح را با برادر محسن رضايی مطرح کرد و بادگیرها به تولید انبوه رسید. در عملیات والفجر ۸ بر تن همه‌ی رزمندگان، یکی از همین بادگیرهای ابداعی حاج علی دیده می‌شد. یکی دیگر از ابداعات حاجی، سوار کردن مینی کاتیوشا و تیربار دوشکا بر روی قایق بود. كه خودش ماجرائی طولانی دارد. حاجی یک سری از بچه‌ها را فرستاد و تعداد زیادی قایق، شبیه قایق‌های اهالی عرب هور خریدند. حاجی تأکید داشت قایق‌ها کهنه باشد! که زیاد جلب توجه نکند. اما بدنه‌ی قایق‌های ما که برای عملیات تهیه شده بود بعد از گذشت مدتی به دليل قلیايی بودن آب هور، از بین می‌رفت. مدتی بعد حاج علی روغنی آورد و گفت: « بزنید به بدنه‌ی قایق‌ها. » پرسيديم: « این چیه؟ » گفت: « روغن کوسه، بعد از کلی تحقیق فهمیدم بهترین چیز برای حفظ بدنه‌ی قایق در داخل هور، روغن کوسه است! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 7⃣6⃣ از دیگر کارهايی که نشانه‌ی نبوغ حاجی بود اینکه در همه‌ی کارها، همه‌ی جوانب را بررسی می‌کرد؛ مثلا، یک روز تعداد زیادی اسلحه با خودش آورد و گفت: « در شناسايی‌های منطقه از این سلاح‌ها استفاده کنید! » چندين نوع اسلحه‌ی مختلف بود! ما هم این کار را انجام دادیم. بعد از مدتی مشاهده کردیم که بیشتر این سلاح‌ها زنگ زده‌اند. یعنی تحمل آب و هوای هور را ندارد. تنها سلاح‌های موفق، اسلحه‌ی کلاش سیبری (نوع خاصی از کالشینكف) و دو مدل سلاح دیگر بود. حاجی در جلسه‌ی مسئولان، این مسئله را مطرح کرد و گفت: « برای عملیات در هور باید از این نوع سلاح‌ها تهیه شود. » از دیگر ابداعات گروه مهندسی نصرت، ساخت قایق با موتور برقی بود! این قایق هیچ صدايی نداشت و با باطری کار می‌کرد. حاجی به ریزترین مسائل پیرامون خود دقت می‌کرد. به موضوع تخلیه‌ی اطلاعاتی اسرا بسیار توجه می‌کرد و نتایج بسیار خوبی از این موضوع می‌گرفت. در کارهای مربوط به جنگ اجازه‌ی توقف کار را نمی‌داد. در سال‌های میانی جنگ، مشکل بودجه داشتیم. فرماندهی سپاه هم نمی‌توانست همه‌ی هزینه‌های ما را تأمین کند. حاجی متوجه شد که ماهی‌های زیادی در منطقه‌ی هور پرورش می‌یابد. برخی نیروهای بومی در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی می‌شدند. برای همین از نیروها خواست که در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی شوند! بعد هم ماهی‌ها را برای فروش به بازارهای محلی می‌فرستاد. از فروش ماهی‌ها مبالغی تهیه می‌شد که به هزینه‌های قرارگاه و خانواده‌ی شهدا و اسرای قرارگاه اختصاص می‌داد. یادم هست وقتی می‌خواستیم در داخل هور و جزایر، جاده بزنیم، احتیاج به کامیون بود. اما حاجی گفت: « نه! وقتی کامیون می‌خواهد جَک بزند و خاک خود را خالی کند، قسمت بار آن بالا می‌رود و کاملاً در دید دشمن قرار می‌گیرد و مورد هدف واقع می‌شود. » برای همین گفت: « ما یک ماشین کوچک می‌خواهیم که بتواند بار خود را به راحتی تخلیه کند. » کمی فکر کرد و به بچه‌های مهندسی گفت: « روی نیسان کار کنید. ببینید ميتوانید این کار را انجام دهید؟ » بعد از مدت کوتاهی طرح آماده شد. حاجی با مسئولان جهاد صحبت کرد و گفت: « ما تعدادی نیسان با این ویژگی می‌خواهیم. » و بعد، طرح تکمیل‌ شده‌ی خودش را فرستاد. مدتی بعد این کار انجام شد. اين ماشين‌های جديد كار ما را آسان كرد. یادم هست یک روز حاجی را رساندم به منزلشان. یک تابلوی تبلیغاتی روی یک پایه‌ی بزرگ در اطراف منزل حاجی نصب شده بود. این تابلو از قبل انقلاب در این منطقه مانده بود. حاجی خیره شد به تابلو! رفت جلو و به پایه‌ی بلند تابلو نگاه کرد. طرح ساخت این پایه به صورت پیچ و مهره‌ای بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 8⃣6⃣ این سازه محصول کشور آلمان بود. خیلی راحت با پیچ و مهره باز و بسته می‌شد و قدرت بالايی داشت. حاجی گفت: « خیلی عالیه! بهترین وسیله برای دکل دیدهبانی توی جزیره پیدا شد! » بعد بچه های مهندسی قرارگاه را فرستاد تا این سازه را از نزدیک ببینند. بعدها شبیه همین دکل در جزیره ساخته شد. بهترین وسیله برای دیدهبان‌های ما آماده گردید. بعدها این طرح را به جهاد خودکفايی ارائه کرد و در بسیاری از مناطق استفاده شد. این سازه‌ها اکنون هم در بسیاری از مکان‌ها به صورت پیچ و مهره‌ای دیده می‌شود. خیلی روی کارهای حاج علی فکر می‌کنم. واقعاً یک جوان ۲۲ تا ۲۶ ساله چقدر می‌تواند خلاقیت داشته باشد. او از کمترین امکانات، بهترین استفاده را می‌کرد. حاجی هر کسی را که می‌دید طرحی برای اجرا دارد، به مهندسی معرفی می‌کرد. حتی اگر بودجه و امکانات نداشت او را تشویق می‌کرد و طرحش را در جايی دیگر استفاده می‌نمود. خستگی برایش معنا نداشت. یادم هست كه لوله اگزوز تویوتا در کنار هور دچار مشکل می‌شد. یکی از بچه‌ها طرحی داد و گفت: « با استفاده از پوکه‌ی توپ، می‌توان لوله‌های اگزوز را طوری پوشاند که آب داخل آن نرود. » حاجی او را به مهندسی معرفی کرد و این طرح عملی و موفق شد و در پشتيبانی قرارگاه ساخته شد. عده ای دیگر از بچه‌ها قایقی ساخته بودند که پره‌های آن با نیروی باطری به حرکت درمی‌آمد و بی سر و صدا در میان هور راه می‌رفت. این قایق برای غافلگیر کردن سنگرهای کمین و پاسگاه‌های داخل هور پیش‌بینی شده بود. بچه‌ها حسابی خلّاق شده بودند. يادم هست كه طرح بلدوزرهای زير آب مطرح شد. بچه ها پيگير شدند. کار انجام شد. وقتی آن را در آب انداختند، اولش خوب رفت ولی بعد در داخل گیاهان هور گیر کرد. شرایط خاص هور و ریشه‌ دار بودن نی‌ها اجازه نداد این طرح عملی شود. از جمله اقدامات دیگر بچه‌ها این بود که روی لندیگراف کار می‌کردند تا برای کارهای لجستیکی از آن استفاده شود. این اقدامات خلّاقانه، گره‌گشا بود آن هم با آن وضعیت اقتصادی که کشور به خاطر تحریم‌ها در آن گرفتار بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 9⃣6⃣ ✨ خودش امضاست راویان: شریفزاده و حاج آقا توحیدی هزینه‌های قرارگاه بالا بود. همه‌ی نیازها را باید خودمان مستقیماً برطرف می‌کردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول می‌خواستیم چون مقدار زیادی بود با درد سر مواجه می‌شدیم. این پول‌ها را هم از بند هشت به ما می‌دادند که مربوط به امور خاص و سرّی بود. قرارگاه از هدایايی که مردم برای جبهه می‌فرستادند، محروم بود. کسی ما را نمی‌شناخت و چون از هر شهری نیرو در قرارگاه بود ما شامل هدایای هیچ کدام از استان‌ها نمی‌شدیم! یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و به حاجی گفتند: « یک آقا از چالوس با یک سری پتو، کلاه و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتماً نامه‌ای بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفته‌ایم. فکر می‌کنیم قصد سوء استفاده دارد. » ما به آن هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و اینها هم مرسوم نبود. ضمن اینکه کار ما هم سرّی بود. حاجی دستور داد: « همه‌ی جنس‌ها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید. راننده را بفرستید برود و بعد وسایل را کم‌کم بیاورید اینجا در هور. » بچه‌ها هم همین کار را کردند. حاج علی بچه‌ها را فرستاد بوشهر تا از بوشهر قایق بخرند. بچه‌ها خودشان هم بار می‌زدند و شبانه به هور می‌آوردند. نیروهای قرارگاه نصرت هم راننده بودند، هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و... بچه‌ها یاد گرفته بودند کارهای بزرگ را در گمنامی انجام دهند. تا عملیات زمانی باقی نمانده بود. قرار بود پل‌هايی در داخل منطقه زده شود. برای این کار و برنامه‌های دیگر پول می‌خواستیم. حاجی، شریف‌زاده را صدا کرد و یک کاغذ داد دستش و گفت: « این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار. » شریف‌زاده کاغذ را نگاه کرد و گفت: « حاج علی با این کاغذ پول نمی‌دهند این خیلی کوچیکه، هیچ نشانه‌ای هم نداره فقط نوشته‌ای " برادر محسن رضایی به برادر شریف‌زاده یک میلیون پول بدهید. " حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید و زیرش یک امضايی بزنید. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم