من خودم به این رسیدهام و با اطمینان و یقین می گویم:
هرکس شهید شده،
#خواسته که شهید بشود؛شهادتِ شهید
فقط دست خودش است...
#شهـید_محمودرضا_بیضائی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
" هوری "
زندگینامه و خاطرات سرلشگر شهید علی هاشمی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 ✿﷽✿ 🕊 🔴 #هوری 🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی قسمت 1⃣4⃣ ✨ امکانات راوی: غلامرضا ش
قسمتهای ۴۱ تا ۵۰ کتاب بسیار زیبای هوری
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 1⃣5⃣
در همان اوایل که شناساییهای هور آغاز شد، نیروهای بومی راهی پیدا کردند که از سعیدیه آغاز میشد و پس از چند مرحله به جادهی ترانزیتی العماره ـ بصره میرسید. اما هنوز استفاده از هور به دلیل وضعیت جغرافیایی خاص، امکانپذیر نبود.
جلساتی با حضور علی هاشمی و برادر محسن رضایی در محل عملیات سپاه سوسنگرد برگزار شد. در این جلسات، علی هاشمی اطلاعات نیروهای شناسایی را مطرح کرد، قرار شد عدهای از نیروهای خُبرهی اطلاعاتی که سرپرستی آنان با حمید رمضانی بود و تا آن زمان در لشکر قدس بودند، کار اطلاعات و شناسایی را مستقلاً در هور آغاز کنند. آنها در منطقه رفَیع در شمال منطقه مستقر شدند. از آن زمان بود که علی هاشمی و حمید در کنار هم قرار گرفتند. انگار که همدیگر را پیدا کردهاند!
آنها حرف همدیگر را خوب میفهمیدند. حمید از بچههای مسجد جزایری بود و در خصوص کارهای اطلاعاتی برای خودش کسی بود. عدهای از بچههای مسجد هم در کنارش بودند. قرار شد حمید رمضانی اطلاعات شناسایی را بیاورد. برادر محسن هم نامهای به علی هاشمی داد که خطاب به مرکز بوشهر، بندرعباس و شمال بود. طبق آن قرار شد هر چه قایق لازم باشد در اختیارش بگذارند.
علی هاشمی بلافاصله ستادی تشکیل داد و به جمعآوری قایق و کَرَجی و بلم از سراسر ایران پرداخت. طی سه شب بدون کمترین جلب توجه آنها را به هور منتقل کرد. مدتی بعد دوباره جلسهای در همان محل و با همان گروه تشکیل شد.
با توجه به اطلاعاتی که جمعآوری شده بود، نتیجه گرفتیم که چون شمال هور آبراهها و گیاهان خاصی دارند، عبور از آنها دشوار است.
زمان زیادی لازم بود تا شناسایی بهتر انجام شود و تغییرات در آبراهها داده شود تا شرایط برای ورود گردانهای رزمی به این منطقه و انجام عملیات در آن آماده شود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 2⃣5⃣
✨ سختی کار در هور
راویان: جمعی از همرزمان
کار شناسايی در هور از اواخر سال ۱۳۶۱ آغاز شد. هیچ کس از نيروها نمیدانست چرا باید در این منطقهی سخت، کار شناسايی انجام دهیم. علی هاشمی برای شروع کار شناسايی با چند نفر از بچههای سپاه سوسنگرد و نیروهای حمید رمضانی راهی هور شد. میخواست شرایط را به خوبی ارزیابی کند. بعد از آن نیروهای محلی و بچههایی که از ابتدای جنگ با او بودند را مشغول به کار کرد. اما به طور کاملا مخفیانه.
از زمستان سال ۱۳۶۱ تیمهای شناسایی راهی منطقهی هور و جزایر مجنون شدند. اگر قرار بود تیمهای شناسايی ما به طور مستقیم وارد هور شده و به سمت جزایر مجنون حرکت کنند، مورد توجه دشمن قرار میگرفتند. برای همین به دستور علی آقا از منطقهی رُفیع که در شمال هور قرار داشت حرکت میکردیم. شاید حدود شصت کیلومتر راه ما دورتر میشد، اما دشمن شک نمیکرد. رُفیع، منطقهای بود در ساحل شمالی هور که سه بار توسط دشمن تصرف شد.
مسجد جامع رفیع به عنوان اولین قرارگاه سرّی انتخاب شد. این مسجد درست در ساحل آبراههای هور بود. بچهها قایق را در نیمهشب از مسجد بیرون آورده و داخل هور میانداختند و کار را آغاز میکردند.
اما سختی کار هور فقط در طولانی بودن مسیر نبود. ما با مشکلاتی مواجه شدیم که تحمل آنها بسیار سخت بود. در منطقهی رُفیع، حیوانات وحشی بسیار زيادی وجود داشت. دستههای بزرگ گُراز و گاوميش و گاوهای وحشی در منطقه وجود داشت که وحشتآفرین بودند!
هور هم شرایط اقلیمی خاص خودش را داشت. در داخل آب، مارهایی وجود داشت که وقتی نیش میزدند، گويی برق انسان را میگرفت!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 3⃣5⃣
در نیزارهای منطقهی هور، نوعی لاکپشتهای بزرگ وجود داشت به نام "رُفیش" که گوشت هم میخوردند. اگر در داخل آب ثابت میایستادیم، پای ما را گاز میگرفتند! به این حیوانات باید موشهای وحشتناک هور را هم اضافه کرد!
از دیگر مشکلات ما وجود پشه و مگسهای سمج در هور بود! من دیده بودم برخی از بچهها برای رهايی از دست پشه، به صورتشان گازوئیل میماليدند!
به این موارد باید اضافه کرد که نیزار هور دارای راههای باریک و شبیه هم بود. بارها میشد که در این آبراهها گم میشدیم و لذا داشتن قطبنمای مناسب و راهنمای محلی بسیار به ما کمک میکرد.
حالا همهی اینها به کنار، در جایجای هور با نیروهای دشمن و ستون پنجم برخورد میکردیم! ما باید طوری برخورد میکردیم که آنها شک نکنند. لذا لباسهای محلی و کاملا شبیه به بومیهای آن منطقه استفاده میشد.
یادم هست وقتی که در دل شب داخل هور بودیم، صدای قورباغهها که در دستههای بزرگ و منظم با هم اُپرا اجرا میکردند لحظهای قطع نمیشد! به قول دوستان، قورباغهها مثل بقیهی موجودات دارند تسبیح خدا را میگویند.
باید گفت که هر مأموریت شناسايی ما بین یک تا ده روز طول میکشید. هر تیم ما هم شامل سه یا شش نفر بود، كه باید داخل همان بلَمهای باریک و کوچک در این مدت زندگی میکردیم. بارها ميشد که وقتی از بلم بیرون میآمدیم، پاهای ما قادر به حرکت نبودند! اما از همهی این موارد بدتر دستشويی رفتن در این شرایط و در حین مأموریت شناسايی بود!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 4⃣5⃣
✨ قرارگاه نصرت
راویان: محسن رضایی و احمد غلامپور
علی هر روز در جلسهای روند کار را توضیح میداد. من هم خواستههایم را میگفتم و او میرفت و فردا باز جلسهای دیگر. در این جلسهها به خوبی احساس میکردم علی با چه ذوق و شوق و حرارتی کار میکند.
علی اولین مقر قرارگاهش را در یکی از مدرسههای هویزه قرار داد. هیچکس به آن مکان شک نمیکرد. تا چند روز به منطقه رفت و آمد کردم تا مقر مناسبتری برای قرارگاه پیدا کنم. مدتی هم در منطقهی رُفیع بودند. سرانجام قرار شد مقر را داخل هور و جایی که قبلا لشکر ششم زرهی عراق بوده قرار دهیم. دیوارهای ساختمانها همه از بلوک و سیمان بود. سقف را هم با ریلهای غارتشده از راهآهن خرمشهر ساخته بودند. خیلی محکم بود. آنجا از این جهت که در جادهی اصلی و در دید نبود و میشد مخفیانه کار کرد برای ما اهمیت داشت. دو سالن بزرگ داشت، با چند اتاق که دورتادورش بودند. یک سنگر زیرزمینی هم بود که علی بعداً مخابرات را در آن مستقر کرد.
لُجستیک را هم روبهروی آجرپزی و نزدیک هویزه تعیین کرد تا بتواند از برق آنجا استفاده کند. اما بین مقر تا لجستیک چیزی حدود سی کیلومتر فاصله بود.
گاهی با لباس عربی درحالیکه دشداشه میپوشیدم و یک چفیهی عربی سرم میانداختم، به قرارگاه میرفتم و از نزدیک کار را میديدم. هر بار که آنجا میرفتم کسی را با خودم نمیبردم. از بین آن محافظان تنها یک نفر همراهم بود. یک بار که برای سرکشی رفتم دیدم بچههای اطلاعات آمادهی سوار شدن به بلمهای دونفره یا سه نفرهاند. یکی بلمچی و دو نفر هم نیروی اطلاعاتی بودند که به عمق هور میرفتند. حرکت بلمها با چوبی به نام مَردی بود.
چند بار همراه علی ناصری و عباس هواشمی وارد هور شدم و از نزدیک آبراهها را دیدم. علی هاشمی بسیار نگرانم شد. در آن قرارگاه بچههای اطلاعات خیلی زحمت کشیدند. نام قرارگاه را نصرت گذاشتیم تا شاید از بنبست جنگ خارج شویم و نصرتالهی ما را کمک کند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 5⃣5⃣
مسئولیتی که بر دوش علی هاشمی گذاشته شد، فوقالعاده سرّی بود. این مسئله یکی از سختیهای کار او به حساب میآمد. علی مأمور تشکیل قرارگاه نصرت و جمعآوری دهها جوان بسیجی و بومی شد که بی سر و صدا در آن منطقه مشغول شناسایی شوند.
این مدیریت علی هاشمی بود که در مدت زمان هشت ماه هیچ احدی از وجود قرارگاه نصرت خبردار نشد! این خیلی مهم بود. علی هاشمی نیروهایش را طوری توجیه کرد که بدون هیچ محدودیتی و با آزادی کامل در شهر عبور و مرور میکردند و در منطقه هیچ اطلاعاتی درز نمیکرد.
گاهی اوقات به خاطر کار شناسایی هور ممکن بود تعدادی از نیروها از مرز عراق عبور کنند یا بارها مواردی پیش آمد که نیروهای اطلاعاتی تا بصره یا کربلا یا حتی بغداد هم پیش رفتند، اما این مسائل همه در خفا انجام میشد.
کار اطلاعاتی که در حالت معمول چندین سال طول میکشید، در عرض کمتر از یک سال به پایان رسید و ایران برای عملیات خیبر و رهایی از بنبستی که بعد از فتح خرمشهر گرفتار آن شده بود آماده شد.
خیبر به ایران تاکتیک جدید و فضای جدید برای جنگیدن الهام میکرد و در واقع راه کارهای ما را برای ادامه جنگ وارد مرحلهی جدیدی میکرد. به طوری که بعد از آن وارد عملیات بدر شدیم و سپس شاهد والفجر ۸ و کربلای ۵ بودیم که همگی آنها عملیات آبی ـ خاکی بودند.
قرارگاه نصرت و علی هاشمی نقش پر رنگی در تحولات ایجادشده در ادامهی جنگ و موفقیتهای بعد از آن داشتند.
آن زمان من مسئول قرارگاه کربلا بودم. اما نکتهی حائز اهمیت این است که وقتی مأموریتی بر عهدهی قرارگاهی گذاشته میشد، از نیروها، لشکرها و یگانهایی که در اختیار داشت استفاده میکرد و خیلی وارد کارهای اجرایی نمیشد. اما باید گفت که قرارگاه نصرت از این امر مستثنا بود؛ زيرا به علت نیروی کم و حفاظت شدید، نیروهای قرارگاه نصرت شبها به شناسایی میرفتند و روزها راهی شهر میشدند و کارهای تدارکاتی انجام میدادند! بچههای قرارگاه نصرت هم اطلاعاتی بودند، هم تدارکاتی! هم کار مهندسی انجام میدادند و هم کار طراحی و عملیاتی میکردند!
این بینظیر بود. به غیر از نصرت قرارگاه دیگری نداشتیم که خودش هم متولی کار شناسایی باشد و هم کار آمادهسازی عملیاتی را به عهده بگیرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 6⃣5⃣
✨ بازدید
راوی: علی ناصری
حدود دو ماه از کار رسمی و جدی ما در هور گذشت. روزی آقا محسن رضايی به اتفاق چند نفر دیگر آمدند به قرارگاه نصرت. با عباس هواشمی و حمید رمضانی و حاج علی هاشمی جلسهای تشکیل شد.
آقا محسن از ما خواست تا هور را به او نشان دهیم و خودش هم اصرار داشت وارد هور شود. حاج علی با دستپاچگی گفت:
«آقا محسن، چه ميخواهی؟ من خودم ميروم و... »
اما اصرار حاج علی بیفایده بود. با حاجی و غلامپور از جلسه بیرون آمدیم. حاجی همینطور ناراحت قدم ميزد. به غلامپور گفت:
« تو یه کاری بکن. اینجا ماهیگیرهای عراقی زیادند. شاید جاسوس باشند. هر لحظه امکان درگیری وجود دارد. »
تلاشها بینتیجه ماند. آقا محسن اصرار داشت که خودم باید بروم شما هم نیایید! ناچار و با اکراه پذیرفتیم. دیدم که حاجی در حال قبض روح است! غلامپور آمد و حاجی را آرام کرد و گفت:
« حالا کاریه که شده، تدابیری اتخاذ کن تا مسائل امنیتی بیشتر شود. »
حاج علی برای برادر محسن شرط گذاشت. ایشان هم لبخند زدند و قبول کردند. چارهای نبود. کسی از نیت ما دربارهی شناساییهایمان اطلاع نداشت و خطر لو رفتن هم وجود داشت. قرار شد برادر محسن لباس محلی بپوشد، یعنی دشداشه و چفیه. دشداشهای هم که به ایشان دادیم اندازهاش نبود و برایش کوتاه بود. عربها معمولاً دشداشهی بلند میپوشند و کوتاه آن را بد میدانند!
لباس برادر محسن تا زانویش بود! بدتر آنکه زیر دشداشه پوتین هم پوشیده بود. بستن چفیه را هم مثل عربها نمیدانست. ناچار آن را مثل بسیجیها دور گردنش انداخت. همچنین قرار شد با وانت و بدون محافظ تا کنار قایق بیاید.
خلاصه با مشکلات فراوان وارد هور شدیم. حاجی خیلی نگران امنیت برادر محسن بود. بالاخره خودش هم آمد و در قایق با آقا محسن سوار شد. در راه آقا محسن سؤالهایی پرسیدند.
اما اتفاق بدی افتاد! در مسیر راه را گم کردیم. ساعتها در هور سرگردان شدیم. بیسیم ما هم به خاطر رطوبت خراب شد! شرایط خیلی بدی بود. حاج علی خیلی ناراحت بود. فرمانده کل سپاه ایران در هور و در میان کمینهای دشمن قرار داشت! اوایل بامداد بود که بچهها بیسیم را درست کردند. بعد هم از بچههای قرارگاه خواستند چند لاستیک آتش بزنند تا راه را پیدا کنیم. حدود ساعت سه بامداد بود که به مقر شهید بقایی رسیدیم. حاج علی پس از ساعتها اضطراب و دلهره، نفس راحتی کشید.
برادر محسن خاطرهی آن بازدید را اینگونه تعریف میکند:
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 7⃣5⃣
« با علی به هور رفتم تا منطقه را خودم از نزدیک بررسی کنم. علی با توجه به اینکه خط پدافندی را در اختیار داشت، با هور از قبل آشنا بود. بلمی از دل نیزار بیرون آمد و به ساحل نزدیک شد! مردی با چهرهای سبزه که سنش به ۴۵ میرسید، از بلم پیاده شد. کیسهای را که چند ماهی در درون آن بود، از بلم بیرون آورد و بلم را با طناب به چوبی که در ساحل به زمین فرورفته بود، مهار کرد و از آنجا دور شد.
علی همچنان که حرکات آن مرد را دنبال میکرد، گفت:
" هور در دست همین ماهیگیران محلی است. وجب به وجب این هور را میشناسند. نفوذ به داخل آبراههای هور تنها از طریق این افراد امکانپذیر است. "
واقعاً هور دنیای عجیبی داشت. دنیایی با هزار پیچ و خم، با مردابی پوشیده از نیزار. علی گفت:
" ما به نفرات ورزیده نیاز داریم. اینجا منطقهی نظامی نیست که بتوانیم طرحهای اطلاعات عملیات را اجرا کنیم. "
گفتم چه بهتر که نظامی نیست. شما هم به جمع همین ماهیگیران محلی و... که در هور هستند بپیوندید. آنها ماهی میگیرند، شما هم ماهی خودتان را بگیرید. بنا نداریم به این زودیها در جنوب عملیاتی داشته باشیم؛ یعنی جایی برای عملیات نمانده. همهی یگانهای نظامی به غرب و شمال غرب کشور خواهند رفت. شما میمانید و این منطقهی بکر. ما هم در غرب منتظر نتیجهی کار شما خواهیم بود.
بعد اجازهی استفاده از همهی یگانهای موجود و هر نیرویی را که مناسب میدانست دادم و گفتم:
تشکیلات شما ماهها از لیست یگانهای نظامی خارج خواهد شد. بیگدار به آب هور زدن اصلاً به صلاح نیست. لشكرهای سپاه هنوز در آب، عملیاتی را تجربه نکردهاند.
بعد ادامه دادم:
آشنا کردن نیروها با عملیات آبی خاکی زمان میخواهد. باید آموزشهای لازم را ببینند. آنها هنوز از آب میترسند. کشاندن جنگ به داخل این هور، تدبیر بیشتری را میطلبد که اطلاعات این تدبیر در دست شماست. پیروزی ما بر میگردد به اینکه شما چه راهی را به بسیجیها نشان بدهی علی آقا.
علی سکوت کرده بود و گوش میداد. می دانستم که از پس هور برمیآید. قرار شد از دوستان و پاسداران عربزبان بیشتر استفاده کند. مدتی بعد دوباره به قرارگاه نصرت آمدم. وقت آن رسید که سوار قایق شویم. سه قایق به ما نزدیک شد. وارد قایق شدم. علی به قایقران که مرد عربزبانی بود، اشاره کرد تا حرکت کند. احساسی که به هاشمی دست داده بود، در چهرهی نگرانش کاملا مشخص بود. برای لحظاتی بین ما سکوت بود. همهی حواسم به هور بود و آنچه قرار است اتفاق بیفتد. علی سکوت را شکست و گفت:
" حس میکنم سرنوشتم در این هور رقم خواهد خورد. اما چگونه نمیدانم؟! "
بعد از بازدید مختصر از هور، در برگشت به علی سفارش کردم که راز این طرح باید تا مدتها فقط بین من و شما بماند. حق مطرح کردن به هیچ ردهی نظامی را نخواهید داشت. گزارش کار را هم مستقیماً به خودم منتقل کنید. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 8⃣5⃣
✨ طبیعت هور
راوی: برادران گرجی
منطقهای که کار میشد در شرق دجله و داخل هورالهویزه قرار داشت. این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است. قسمت خشکی که عرض آن بین هشت تا ده کیلومتر است، توسط دو هور (آبگرفتگی) بزرگ یعنی هورالهویزه در شرق و هورالحمار در غرب احاطه شده. همچنین در وسط خشکی، رودخانهی دجله قرار دارد و جادهی العماره ـ بصره در غرب رودخانه واقع است.
آبگرفتگی هور، منطقهای است تقریباً همسطح دریا که نسبت به مناطق همجوار، گودتر میباشد و دارای روییدنیهای مختلف است.
"نیزار" با ارتفاع بیش از دو متر که عمدتاً در جاهای عمیق میروید.
"بَردی" که معمولاً ارتفاع آن تا دو متر است.
"چولان" که در جاهای کمعمق میروید و ارتفاع آن کمتر از نیم متر است.
شناورهایی طبيعی هم به نام "تَهل" وجود داشت که ریشهی آنها بیرون از آب بود. حرکت از بین آنها ممکن نبود. ویژگی دیگر تَهلها این بود که ثابت نبودند و اگر نیروها برای نشانهگذاری از آنها استفاده میکردند، حتماً گم میشدند.
به علت پوشش فشردهی سطح هور از نی، بردی و چولان و... تردد در آن، تنها از آبراهها، نهرها و یا محل عبور حیوانات امکانپذیر بود. بچه ها مجبور بودند گاهی خودشان آبراه باز کنند، برای همین با دست، نیها را میبریدند.
جزایر مجنون در یک کیلومتری مرز ایران و عراق در داخل هورالهویزه قرار دارد و از شمال به جنوب کشیده شده. جزیرهی جنوبی مجنون به خشکی متصل است و از جزیرهی شمالی بزرگتر است. هور یک آبراه باز و آزاد نبود. معابر عبوری خاصی داشت؛ معابری بسیار شبیه هم، اما ممکن بود دو معبرِ هم شکل و هم قیافه اما با دو عمق متفاوت. یکی به گِل بخورد و یکی معبر واقعی باشد. ابزار عبور از هور هم عمومی نبود. حداکثر عمق آب در مواقع طغیان رودخانهها به هشت متر میرسید، ولی کرانههای شرقی به خاطر شیب ملایم آن کمترین عمق را داشت.
در کنار همهی موانع و مشکلات، کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش میایستادیم و از دور به نیزارها و مردابهایش چشم میدوختیم باورمان نمیشد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد.
زندگی کردن در این مرداب فقط برای بومیهایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شبهایش سخت میگذشت خصوصاً برای نیروهای شناسایی که باید شبها در دل مردابی میرفتند که بوی تعفنش همهی مشامشان را پر میکرد و هوای شرجیاش سنگین و نفسگیر بود.
گاهی همهی تنمان یکدفعه به خارش و سوزش میافتاد و جوشهای چرکی ميزد. هر چه میگشتیم دلیلش را پیدا نمیکردیم، مدتی که گذشت فهمیدیم اینجا پر است از حشرههایی که میگزند بیآنکه دیده شوند! تازه درآن وضعیت، باید دائماً مراقب دشمن هم میبودیم تا سر و صدا به پا نشود!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم