eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 6⃣2⃣ شهید این روایت را بر چندین برگ بزرگ کاغذ نوشته بود و بر دیوار اتاق کارش و روی میز کار و قفسه‌ی کتابخانه نصب کرده بود. بعد از این که فرماندهی یگان ارتش قرارگاه حمزه را برعهده گرفت و با شهید بروجردی آشنا شد، علاقه‌ی عجیبی به شهید بروجردی پیدا کرد. بارها به چشم خود دیدم که در عملیات‌ها شخصاً اسلحه به دست، ارتقاع به ارتفاع حرکت می‌کرد و بر دشمن آتش می‌گشود؛ حتی تلاش شهید بروجردی هم برای ممانعت از حضور مستقیم ایشان در عملیات، کارگر نیفتاد. در عملیات‌هایی مانند پیرانشهر - سردشت یا بانه - سردشت درست مثل یک نیروی پیاده‌ی تک تیرانداز در میدان حاضر بود و بر عملیات نظارت می‌کرد و حرف‌های عجیبی می‌زد که من از زبان هیچ ارتشی‌ای نشنیده بودم. یک بار از او پرسیدم: « که چرا این قدر در فرستادن افسران و درجه‌داران به خط مقدم اصرار می‌کند؟ » آخر معروف بود به این مسئله که مخالف حضور افسران در پشت جبهه است، به خصوص افسران نیروی مخصوص. جواب داد: « تا زمانی که افسرِ مسئول، شخصاً در میدان نبرد نباشد، چگونه می‌توانیم از سرباز انتظار داشته باشیم در زیر آتش و گلوله مقاومت کند و خوب بجنگد. » بارها دیدم که مانع حضور نیروهای بسیجی در عملیات می‌شد و سعی می‌کرد ابتدا ارتش وارد عملیات شود و وقتی دلیلش را از ایشان پرسیدم جواب داد: « تا زمانی که نیروی ارتش و وظیفه توان دارد نباید از دماغ نیروی داوطلب قطره‌ای خون بیاید. در درجه‌ی اول وظیفه‌ی ما نظامیان است که وارد عمل شویم، ما پول خونمان را از این دولت و مردم می‌گیریم، زندگی ما بر ما حرام است اگر در مقابل، وظیفه‌مان را انجام ندهیم. » وقتی به فرماندهی لشکر نوهد منصوب شد، از همان ابتدای امر، افسران ارشد لشکر را احضار کرد و اعلام کرد که: « همه باید برای جنگ عازم جبهه شوید، این لشکر در دوران جنگ احتیاجی به افسران و فرماندهان قرارگاهی ندارد، جوان‌های مردم در جبهه تکه‌تکه می‌شوند و شما که زبده‌ترین افسران و کماندوهای ارتش ما هستید، اینجا نشسته‌اید. یا می‌روید خط مقدم یا برخورد دیگری با شما می‌کنم. » و چندین افسر ارشد را به دلیل مخالفت با این امر بازداشت کرد و تا زمان شهادت سرهنگ، این افراد از خدمت معلق بودند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 7⃣2⃣ خود سرهنگ را مگر می‌شد در ستاد لشگر پیدا کرد؟ همیشه یا در حال شناسایی بود یا به عملیات چریکی رفته بود یا مشغول راز و نیاز در حسینیه بود. یادم نمی‌رود که شب‌های جمعه، امکان نداشت سرهنگ دعای کمیل را ترک کند. هر کجا که بود و در هر موقعیتی، وقت دعای کمیل که می‌شد، می‌گفت: « فلانی برو یک فانوس پیدا کن. » غالباً با زحمت فانوسی پیدا می‌کردیم و بعد سرهنگ زیر درختی یا گوشه‌ی حسینیه می‌نشست و زیر سوسوی فانوس، دعای کمیل می‌خواند و اگر از مقابل نگاهش می‌کردی، به راحتی صورت شسته از اشک او را می‌دیدی و لرزه‌ی شانه‌هایش را. به خاطر دارم، سربازی در لشکر بود که صدای خوبی در مداحی و خواندن دعا داشت، یک‌بار سرهنگ صدای او را شنید و به من گفت: « فلانی ترتیبش را بده که این سرباز بیاید به سوله‌ی فرماندهی، می‌خواهم این سرباز در اختیار خودم باشد. » از آن پس هرچند وقت، سرهنگ آن سرباز را صدا می‌کرد و می‌گفت: « ذکر مصیبت بخواند. » خودش هم می‌نشست یک گوشه و دست راستش را مشت کرده می‌گذاشت روی بینی‌اش، آنقدر ناله می‌کرد و اشک می‌ریخت که سرآستین لباس نظامی‌اش کاملاً خیس می‌شد؛ حتی چندین بار افسران لشکر از من پرسیدند که: « چرا سرآستین سرهنگ هر چند وقت خیس می‌شود؟ » ارادت عجیبی به حضرت رضا(ع) داشت، قبل از هر کار مهمی که می خواست به انجام برساند می‌گفت: « باید بروم و از آقا اجازه بگیرم. » و غالباً به همراه خانواده‌اش سفری به مشهد انجام می‌داد. نمی‌دانم در مشهد بین او و امام رضا(ع) چه می‌گذشت، می‌نشست در گوشه‌ای از حرم و راز و نیاز می‌کرد، بی سر وصدا، سر در گریبان خود فرو می‌برد و مدت‌ها همان‌طور می‌نشست. زمانی هم که فرماندهی لشکر نوهد به او پیشنهاد شد، بعدها همسرش برای من تعریف کرد که در آن سفر که آخرین زیارت شهید بود من خوابی دیدم به این مضمون که شهید مطهری پرونده‌ای را نزد حضرت امام که نشسته بودند، می‌آورد و اشاره به حسن کرده و به امام (ره) می‌گوید: « پرونده‌ی این آقا در این دنیا بسته است، باقی کارهای ایشان می‌ماند برای آن دنیا. » این خواب را برای حسن تعریف کردم، بسیار خوشحال شد و گفت: « جواب من همین است. من، شاید با قبول این مسئولیت به آرزوی خود برسم، ان‌شاءالله. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 8⃣2⃣ مطالعات سرهنگ بسیار گسترده بود. تمامی اوقات فراغت او را بعد از عبادت، مطالعه‌ی کتب سیاسی، مذهبی و به‌خصوص نهج‌البلاغه و تفاسیر قرآن پر می‌کرد. هر وقت در ساعات استراحت او را می‌دیدم، نهج‌البلاغه‌ای پیش رویش باز بود و با دقت آن را می‌خواند و چیزهایی در دفتر یادداشت خود می‌نوشت. شب‌ها پیش از خواب چندین ساعت وقتش به مطالعه‌ی تفاسیر و تلاوت قرآن و یادداشت‌برداری می‌گذشت. روی میز کارش و در و دیوار اتاقش، چه در خانه‌ی خود و چه در محل کار، همواره پر بود از گزیده‌های سخنان ائمه، آیات قرآن و اشعار نغز. به خصوص به این بیت شعر علاقه‌ی عجیبی داشت: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست هر کجا را که به عنوان محل کار و استقرار انتخاب می‌کرد، چه در منطقه‌ی عملیاتی و چه پادگان‌ها و قرارگاه‌ها و چه در خانه، ابتدا این شعر را با خطی خوش می‌نوشت و به در و دیوار می‌آویخت. از همسرش هم شنیدم که برنامه‌ی زندگی فرزندان خود را هم به صورت شعارهایی به اتاق نصب کرده بود. مثلاً برای پسرش محمد این شعار را نوشته و به تخت او نصب کرده بود: کم بخور، کم بخواب، کم بگو. یادم نمی‌رود که یک بار وقتی به خانه‌ی سرهنگ رفته بودم، دیدم که کاغذی را با کارد سنگری، به صورت چشمگیری بر در اتاقش نصب کرده است با این مضمون: گر بر سر نفس خود امیری مردی گر دست فتاده ای بگیری مردی شب‌ها برای خواب، پتویی را بر زمین انداخته و روی آن دراز می‌کشید و پتویی را هم روی خود می‌انداخت و با وجودی که می‌توانست از امکانات رفاهی استفاده کنند، بی‌تکلیف و در کمال سادگی ایام خود را می‌گذراند. لباس فرم فرماندهی نیروی مخصوص را هم بر تن نمی‌کرد و برای ارضای حس کنجکاوی می‌گفت: « من زمانی این لباس را خواهم پوشید که تک‌تک افراد این لشکر، زبده‌ترین نیروها و تکاور واقعی باشند. تا زمانی که حتی یک نیروی ترسو، ناتوان و نالایق در این لشکر وجود داشته باشد، من خود را فرماندهی لشکر نیروی مخصوص نمی‌دانم که بخواهم لباس آن را بر تن کنم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 9⃣2⃣ 🌻 دیدار با امام¹ عید غدیر خم بود و قرار بود حسن با عده‌ای دیگر از امرای ارتش به دیدار حضرت امام بروند. این اولین بار بود که حسن می‌توانست، حضرت امام را از نزدیک ببیند و از این جهت بسیار خوشحال بود و اظهار مسرت فراوانی می‌کرد. لباس‌های خود را پوشیده و آماده‌ی حرکت بود که طی تماس تلفنی به او خبر دادند که کارت ملاقات به پایان رسیده و شما نمی‌توانید برای ملاقات بیایید. من احساس کردم کارشکنی در میان است. چطور ممکن بود که برای یک فرماندهی لشکر، کارت ملاقات نباشد. فکر کردم حسن بسیار افسرده و ناراحت خواهد شد و نگران شدم اما حسن با آرامش تمام لباس‌های خود را در آورد و گفت: «خدا ما را از ملاقات امام زمان محروم نکند، هر وقت خودش بخواهد امام را هم زیارت خواهم کرد. » دقایقی بعد طی تماسی دیگر حسن را مجدداً برای ملاقات دعوت کردند و سرهنگ هم با رویی گشاده استقبال کرد. همان شب جریان ملاقات را از تلویزیون پخش کردند، همه‌ی خانواده و اقوام در میان افراد به دنبال چهره‌ی حسن بودند که حسن با خنده گفت: « دنبال من نگردید، من آن عقب‌ها طوری نشسته‌ام که دوربین مرا نبیند، سرم هم پایین است. » روزهای آخر، شهید، حالت ملکوتی عجیبی پیدا کرده بود. زمانی که نماز را به او اقتدا می‌کردیم، احساس می‌کردم نور عجیبی از ایشان ساطع می‌شود. گریه‌ها و ناله‌های شبانه‌اش بیشتر شده بود و دیگر لحظه‌ای روی پا بند نمی‌شد. برای عملیات قادر، شخصاً به همراه چند پیشمرگ، اقدام به شناسایی کرد و تا بالای سر آنها و به فاصله چند متری عراقی‌ها جلو رفت و دقيقاً مواضع آنها را از نظر گذراند. کاری که با هیچ کدام از قوانین ارتش سازگاری نداشت. یکی از همرزمان ایشان نقل می‌کرد: « حین عملیات، من در دیدگاهی ایستاده بودم که شدیداً زیر آتش دشمن بود، ناگهان دیدم که سرهنگ دولا دولا خودش را وارد دیدگاه کرد، ترسیدم و گفتم: " جناب سرهنگ شما اینجا چه کار می‌کنید، عراقی‌ها روی وجب به وجب اینجا دید مستقیم دارند. " خندید و با دوربین محور را دیدی زد و گفت: " دو سه روز نبودم، عراقی ها حسابی پررو شدند. " و این آخرین دیدار ما بود. چند روز بعد رادیو عراق با شادی فراوان خبر شهادت فرماندهی لشکر ۲۳ نوهد را پخش کرد. در حقیقت دشمن خوب فهمیده بود که چه نیروی توانمندی را از ما گرفته است. » _________________________________ ۱. به نقل از همسر شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 0⃣3⃣ 🌻 سفر کربلا¹ بار آخر حسن دو سه روزی آمد خانه، مریض بود و تب داشت. استراحت مختصری کرد و بار و بندیلش را بست و راهی شد. پرسیدم: « تازه آمدی، آخه کجا میری؟ » خیلی راحت و خونسرد برگشت و گفت: « می‌روم به سفر کربلا. » 🌻 دایرة‌المعارف نظامی² ما شدید درگیر پاکسازی جاده‌ی بانه - سردشت بودیم که به ما اطلاع دادند فردی به نام سرهنگ آبشناسان به جمع ما خواهد پیوست. من این مطلب را به صورت یک خبر معمولی تلقی کرده و به مأموریت خود مشغول شدم. آن روزها قاسملو گفته بود که اگر نیروهای ایرانی توانستند این جاده را بگیرند، ما زنهایمان را سه طلاقه خواهیم کرد. البته قبل از ما شهید شهرامفر هم برای انجام مأموریت پاکسازی به آن جا اعزام شده بود؛ اما ضدانقلاب، گردان تانک او را منهدم کرده بود. این مأموریت با مأموریت‌های قبلی فرق داشت، زیرا افرادی مثل تیمسار ابراهيم، رئیس رکن۳ لشکر و تیمسار جوادیان، معاون لشكر و تیمسار رامتین، فرماندهی تیپ سقز و تیمسار دادین و سرگرد ترکمان به عنوان فرماندهی گردان در این عملیات حضور داشتند. سرپرستی برادران سپاهی را هم مرحوم برادر کاظمی به عهده داشت. من برای آن‌که عملیات به پیروزی برسد، تصمیم گرفتم تمام توپ‌های پایگاه‌های منطقه را به کار بگیرم. البته تیمسار رامتین مخالف این طرح بوده اما چون من اصرار کردم، ایشان با بی‌میلی پذیرفت و وقتی عملیات با پیروزی به پایان رسیده ایشان نظرش نسبت به من برگشت و با من خیلی صمیمی شد. در فروردین ۶۱، ما، آن ارتفاعات حساس و جاده‌ی معروف را تسخیر کردیم و در همین نقطه بود که سرهنگ آبشناسان به ما پیوست. ما سنگری را در اختیار او قرار دادیم. او به داخل سنگر رفت. من گاهی به او سر می‌زدم، بعضی وقت‌ها با دوربین اطراف را نگاه می‌کرد و روی کاغذ نقشه می‌کشید و گاهی هم نماز می‌خواند. __________________________________ ۱. به نقل از همسر شهید ۲. به نقل از امیر سرتیپ علیخانی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا پاریسه، همونجایی که سالها از فرهنگ بالای مردمش در ننداختن زباله روی زمین افسانه سرایی میکنن....
35-دعاهاوزیارات مهدوی_۲۳۱.mp3
3.99M
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 🔴 دعاها و زیارات مهدوی 🎙
🔰امام صادق علیه السّلام: ✍اثافى الاسلام ثلاثة:الصلوة و الزكوة و الولاية،لا تصح واحدة منهن الا بصاحبتيها... 🔴سنگهاى زيربناى اسلام سه چيز است:نماز، زكات و ولايت كه هيچ يك از آنهابدون ديگرى درست نمى‏شود. 📚اصول كافى،ج 2، ص 18
3⃣ 1️⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3⃣ 1️⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
: وقتۍ عقل عاشق شود، عشق عاقل می شود! و شهید می شوی ... 🥀 🌹 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم