🔹فرماندهای که صدام شخصاً برای سرش جایزه تعیین کرد!
کتاب #شیر_صحرا
زندگینامه شهید حسن آبشناسان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسمرب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 #شیرصحرا 🥀 زندگینامه #شهیدحسنآبشناسان قسمت 1⃣5⃣ 🌻 شهید از
قسمتهای ۵۱ تا ۶۰ کتاب بسیار جذاب شیرصحرا
🌷 بسمرب الشهداء و صدیقین 🌷
🔴 #شیرصحرا
🥀 زندگینامه #شهیدحسنآبشناسان
قسمت 1⃣6⃣
پس از اقامهی نماز دستور حرکت صادر شد و ما که " تیم هجوم " بودیم در نوک پیکان ستون حرکت خود را آغاز کردیم. شیارها و درهها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم. چندین بار از مقابل سربازان بعثی عبور کردیم؛ اما آنها متوجه حضور ما نشدند.
هنگامی هم که از جادهی دزفول - دهلران گذشتیم، در میان علفهای کنار جاده، که ارتفاع آنها گاهی به حدود نیم متر میرسید، پنهان شدیم.
طبق برنامهی از پیش تعیین شده، تیم ما میبایست به وسيلهی " تى ان تی " ابتدای ستون دشمن را از بین میبرد. تیم های دیگر هم میبایست به وسیلهی آرپیجی بقیهی ستون را نابود میکردند.
افسر مهندسی تیم، که مسئولیت کار گذاشتن مواد منفجره را بر عهده داشت، چندین مرتبه بر روی جاده رفت؛ اما هر بار خودروهای عراقی از راه میرسیدند و مانع انجام کار میشدند. تا اینکه بالاخره با زحمت زیاد موفق شد مواد منفجره را بر روی پل جاسازی کند. تا حدود ساعت ۱۲/۳۰ شب چندین بار خودروهای دشمن از روی پل عبور کردند، اما هنوز از ستون خبری نبود.
همین طور که منتظر ورود ستون بودیم، یکی از خودروهای دشمن بر روی پل توقف کرد و رانندهی آن پیاده شد و بعد از این که نگاهی به اطراف انداخت، سیگاری را روشن کرد. بعد هم دوباره مشغول قدم زدن در اطراف پل شد.
یکی از سربازان ما که با مشاهده سرباز بعثی به شدت عصبانی شده بود، با لحن تندی گفت:
« تو را به خدا ببين! وقاحت و بیشرمی را به حدی رساندهاند که در خاک مقدس ایران و در حضور ما به راحتی سیگار میکشند و ما هیچکاری از دستمان ساخته نیست. »
همین طور که این کلمات را با تندی ادا میکرد، سیگاری را در آورد و آن را روشن کرد.
گشتیهای دشمن که در نزدیکی کمین ما مشغول تردد بودند. هنگامی که متوجه روشنایی شدند، تیربارهایشان را به طرف ما نشانه رفتند و آمادهی تیراندازی شدند. چند لحظه بعد هم دو دستگاه نفربر دیگر به آنها ملحق شدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسمرب الشهداء و صدیقین 🌷
🔴 #شیرصحرا
🥀 زندگینامه #شهیدحسنآبشناسان
قسمت 2⃣6⃣
نفسها در سینهها حبس شده بود. کوچکترین حرکتی موجب لو رفتن کمین و کشتار دستهجمعی ما میشد. احساس میکردیم که دیگر کارمان ساخته است؛ به طوری که حتی شهادتین را هم بر زبان جاری ساختیم.
با مشاهدهی این وضع، بلافاصله دستور آتش را صادر کردم و خیلی آهسته به تخریبچی گفتم که کلید انفجار را بزند. تخریب چی هم بلافاصله دست به کار شد.
چند نفر از سربازان دشمن که از نفربر پیاده شده بودند، به سرعت به طرفمان هجوم آوردند؛ اما تخریبچی تا آن لحظه اقدامی انجام نداده بود. با عصبانیت او را صدا زدم و گفتم:
« پس چرا معطلی. یالا بزن... »
اما تخریبچی رو به من کرد و گفت:
« زدم ولی عمل نکرد. مثل این که چاشنی از تی ان تی جدا شده. »
خیلی سریع با شهید آبشناسان تماس گرفتم تا جریان را به اطلاعش برسانم؛ اما هنوز هیچ حرفی نزده بودم که آبشناسان فریاد زد و گفت:
« کلید انفجار را بزنید پس چرا معطلید؟ »
- « جناب سرهنگ زدیم؛ اما عمل نکرد. »
+ « پس خودت یه کاری بکن. بقیهی تيمها منتظر انفجار تیانتی هستند. »
چارهای نداشتم. خیلی سریع بر روی زانوهایم نشستم و ژ۳ را به طرف نفراتی که در چند قدمی ما بودند نشانه گرفتم. بعد هم با توکل به خدا اولین خشاب را بر روی آنها خالی کردم و در همان حال فریاد زدم:
« بچهها بزنید امانشان ندهید! »
سربازان با شنیدن دستور از میان علفزار برخاستند و در یک لحظه، ۴ دستگاه نفربر را آماج گلولههایشان قرار دادند و آنها را به آتش کشیدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسمرب الشهداء و صدیقین 🌷
🔴 #شیرصحرا
🥀 زندگینامه #شهیدحسنآبشناسان
قسمت 3⃣6⃣
هنگامی که شعلههای آتش ناشی از سوختن نفربرها به هوا برخاست شهید آبشناسان دستور عقبنشینی را صادر کرد. اما در همین هنگام نیروهای عراقی که جلوتر از ما بودند، به سوی ما آتش گشودند و مانع عقبنشینی ما شدند. بقیهی نیروهای بعثی نیز از پشت سر ما شروع به تیراندازی کردند. ما که خود را در حلقهی محاصرهی دشمن مشاهده
کردیم و حرکت به سوی نقطهی الحاق را غیر ممکن دیدیم، از میان شیارها و درهها به طرف نقطهی الحاق دوم، که در روستای مخروبهای قرار داشت، به راه افتادیم. ساعت حدود ۲/۳۰ صبح به نقطهی الحاق دوم رسیدیم. به محض ورود به روستای شعلهی اتشی توجهم را به خود جلب کرد. با سرعت به طرف آن رفتم. اما در آنجا با صحنهی عجیبی روبه رو شدم. یکّه خوردم. زیرا در کنار شعله های آتش، شهید آبشناسان را دیدم که در زیر لحافی گلآلود به خواب عمیقی فرو رفته است. نزدیکتر رفتم و در کنار نور آتشی به چهرهی نورانیاش خیره شدم. اشکهای پاکی از دیدگانش سرازیر شده بود و بر روی محاسنش شوره بسته بود. با مشاهدهی این صحنه، همانجا کنار آتش نشستم و آرام آرام گریستم؛ اما هنوز چند لحظه نگذشته بود که او پلکهایش را باز کرد و با صدای غمگینی گفت:
« امانی پسرم! آمدی؟ »
- « بله جناب سرهنگ. »
+« بچهها چطور؟ آنها هم آمدند؟ »
- « بله، نقطه الحاق اول به دست نیروهای دشمن افتاد. فقط چهار نفر را تأمین گذاشتیم بقیهی بچهها هم سالمند. »
سرهنگ، با شنیدن این حرف لبخند زیبایی زد. احساس کردم که آن لبخند تنها برای دلداری من بود. زیرا میدانستم که به خاطر آن اشتباه کوچک که یکی از بچهها مرتکب شده بود چه تاوان سنگینی را پرداخت کردیم و علاوه بر آن نتوانسته بودیم عملیات را به خوبی به پایان برسانیم.
⬅️ پایان
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سلاماً علے من حاربّو الّیل و عِند الصّباح
بالاکفانِ قد عادوا
سلام بر کسانے که شب را مے جنگند
و صبح هنگام،با کفن برمے گردند ....
#شهید_سرتیپ_حسن_آبشناسان 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
در وصف شما هرچہ بخواهیم بدانیم
باید کہ فقط سوره والشمس بخوانیم
آرامش این لحظۂ ما لطف شماهاست
رفتید کہ ما راحت و آسوده بمانیـم
#شهید_سرتیپ_حسن_آبشناسان 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چشـم هـآیِ یِڪـ شَهیـد؛
حَٺےاَز پُشـٺِقــآبِشیشِـهای؛
خیـࢪه خیـره دُنبـآلِ ٺُوسـٺ؛
ڪِھ بِـ گُنـآه آلـودِه نَشــوی..🥀
بِـ چشـمهآیَـش قَسَـمـ
شهید تو رآ مےبینَــد:)
#شهید_سرتیپ_حسن_آبشناسان 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تمام شهر را گشتمــ
ڪہ #پیدایتـــــ ڪنمـ اما
نہ خود بودے نہ چشمے
ڪه شود همتاے چشمانتــ ...
سلام برشهیدان
#شهید_سرتیپ_حسن_آبشناسان 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خوشا آنان ڪہ وقت دادن جان
بہ جاے گریہ خندیدند و رفتند..
نگردیدند هرگز گرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند...
#شهید_سرتیپ_حسن_آبشناسان 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ممکن است مرا در حال مبارزه ببینید
اما هرگز در حال تسلیم شدن نمی بینید
چون من یک ارتشی هستم.
🌷شهید حسن آبشناسان🌷
فرمانده لشکر ۲۳ نوهد
ولادت: ۱۳۱۵
شهادت: ۸ مهر ۱۳۶۴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ما،
درگیر سیمخاردارهاے نفس..
و #شهدا
پرواز دادند مرغڪ جان را،
از لابلاے این موانع...
#شهید_سرتیپ_حسن_آبشناسان 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم