eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
298 دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
📨 🟢شهید مدافع‌حرم 🔷آخرین نگــــاه در وداع آخــــر 🎙راوے: پدر شهید 💚يادم نمی‌رود كه بهمن۱۳۹۴ اصرارهای محمدرضا شدت گرفت. می‌گفت بابا بگذار من بروم اما دلم راضی نمی‌شد و می‌گفتم نه. عراق زياد می‌رفت و با وجود آنكه به مناطق جنگی هم اعزام می‌شد، اما من مشكلی نداشتم. 💙اين‌بار كه به من گفت می‌خواهد سوريه برود، نگران شدم. مخالفتم به همان دليل عاطفه پدر و پسری بود اما آنقدر گفت تا اينكه بالاخره به سراغ نقطه ضعفم رفت و واقعه‌ی عاشورا را تعريف كرد. 💚گفت آيا روز عاشورا امام حسين علیه‌السلام جلوی حضرت علی‌اكبر علیه‌السلام را گرفت؟ همه‌اش می‌ترسيدم من را در منگنه اين واقعه بگذارد که گذاشت. ديگر نتوانستم جلويش را بگيرم. رفت و من فقط زمانِ رفتنش همان كاری را كردم كه امام‌‌حسين علیه‌السلام كرد. 💙وقتی رفت، از پشت، قد و بالايش را سير برانداز كردم. دوستش تعريف می‌كرد كه محمدرضا در سوریه به او گفته بود «وقتِ خداحافظی برنگشتم پدرم را نگاه كنم تا مبادا چشمم به چشمش بيفتد و علاقه‌ی بین‌مان اجازه ندهد که به سوریه بروم!» @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🟢سرلشکر شهید سید محمد حجازی 🔷شکنجه‌های ساواک 🌴شهید سید محمد حجازی که سابقه‌ی مبارزه با رژیم پهلوی را نیز در کارنامه داشت، خاطره یکی از بازجویی‌ها توسط ساواک را اینطور نقل می‌کند: ما را بُردند در اتاق بازجویی و گفتند بگو! گفتیم چی بگوئیم؟ چیزی نمی‌دانیم. کمی کتک زدند. دستبند قپانی می‌زدند. روی یک‌پا باید می‌ایستادی. با شلاق می‌زدند. 🦋شخصی بود به نام قبادی که بازجو و شکنجه‌گر بود. در اصفهان معمولا دوتا سربازجو بودند. یکی نادری یکی هم همین قبادی که از تهران آمده بود و به قول معروف متخصص‌تر بود و حرفه‌ای‌تر عمل می‌کرد. نادری خشن‌تر و خیلی بی‌منطق‌تر بود. حرفه‌ای نبود، قدیمی و باتجربه بود ولی این حرفه‌ای بود. 🌴یک کسی هم کنار دستشان بود به نام ادیب که می‌گفتند روان‌شناس است. او کتک نمی‌زد. می‌گفت: نزن! اجازه بده حرف می‌زند. بعد می‌گفت بچه جان چرا خودت را اذیت می‌کنی؟ تو که آخرش باید حرف بزنی. زودتر بگویی بهتر است. خودت را اذیّت نکن. تلقین می‌کرد. تضعیف روحیه می‌کرد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 💌 🌕شهید مدافع‌حرم محمدعیسی وطنی ♨️حالا حالاها بر‌نمی‌گردم... 🌻برادر شهید روایت می‌کند: سال۱۳۹۲ بود که می‌دانستم آقامحمد پس از شهادت سید هادی سلطان زاده که از هم‌محلّه‌ای‌هایمان بود، پیگیرِ رفتن به سوریه است اما گمان نمی‌کردم عزم او برای رفتن، این قدر جدّی باشد. در بسیج خیلی فعّال بود و از همین جهت خیلی پیگیر بود که از طریق کشور خودمان اعزام شود امّا تمام راه‌ها به رویش بسته بود. سرانجام موفق شد خودش را در شمار مجاهدان افغانستانی لشکر فاطمیون قرار دهد و به سوریه اعزام شود. 🌹فرماندهان در سوریه متوجّهِ ایرانی‌بودن او می‌شوند و تمام تلاش‌شان را می‌کنند که او را برگردانند اما او می‌نشیند و مثل یک بچه‌ی کوچک گریه می‌کند و آنها را به حضرت زینب سلام‌الله‌علیها قسم می‌دهد؛ صحبت‌هایی بین‌شان ردّ و بدل می‌شود تا اینکه سرانجام، فرمانده‌شان راضی می‌شود او در جبهه بماند. 🌻دو روز قبل از شهادتش، با هم تلفنی صحبت کردیم. بعد از احوالپرسی‌های معمولی، گفت: «داداش دعا کن این دفعه بی‌بی‌زینب مرا بطلبد». گفتم: «داداش! از این حرف‌ها نزن؛ انشاءالله به سلامتی برگردی، راستی کی برمی‌گردی؟» گفت: «داداش! حالا حالاها بر‌نمی‌گردم!» 🌹منطقه‌ی خان‌طومان سوریه در آتش‌بس بود و مقرّر شده بود دوطرف تا زمان مشخّصی تهاجم نداشته باشند اما متاسفانه این دشمن وحشی، آتش‌بس را نقض می‌کند. محمدعیسی برای بازگرداندن تعدادی از شهدای مازندرانی مدافع‌حرم با تویوتا به جلو می‌رود اما در محاصره‌ی تکفیری‌ها قرار می‌گیرد و به طرف او شلیک می‌کنند و به شهادت می‌رسد. 🌻شهید شاطر نانوایی محله‌ی مهرآباد مشهد بود که در پنجمین اعزامش به سوریه، شانزدهم اردیبهشت سال۱۳۹۵ در منطقه‌ی خان‌طومان سوریه به شهادت رسید و از آن موقع تا به امروز، پیکرش به ایران بازنگشته است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 💌 🟢شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: مادر شهید ❣۱۶ساله بودم که خدا، علی را به من داد. البته ابتدا قرار بود نامش را "صادق‌علی" بگذاریم؛ چون صبح زود، وقت اذان صبح به دنیا آمد. خیلی نگران سلامتی‌اش بودم و اینکه نکند اتفاقی هنگام زایمان برایش بیفتد. شاید چون سنّ کمی داشتم بر نگرانی‌ام افزوده می‌شد. 💚تا اینکه یک‌ماه قبل از تولدش خواب دیدم پهلودردِ شدیدی دارم. دکترهای زیادی رفتم و هر کدام یک چیزی می‌گفتند. شبی آقای قدبلند کمربسته‌ای را در عالم رؤیا دیدم که لباس سبزی به تن داشت. از من پرسید: «دخترم چرا ناراحتی؟» گفتم: «پهلودرد دارم.» گفت: «نگران نباش! بچه‌ات سالم است.» الحمدالله همین طور هم شد. ❣علی حرف‌هایش را خیلی راحت به من می‌زد و من هم سعی می‌کردم از کودکی با مسائل اعتقادی آشنا و مأنوس شود. خردسال که بود، لباس حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام در هیئات تنش می‌کردم و بزرگتر که شد، از بچه‌های بسیج مسجدمان بود. 💚همین طور، هر سال شله‌زردی را هم نذر کرده بودم که اگر چه مقدارش کم بود اما می‌خواستم قطره‌قطره‌ی وجود فرزندانم با این مسائل اُنس پیدا کند. علی برایم خیلی عزیز بود به خصوص اینکه صبح زود، وقت اذان به دنیا آمد، برایم لذّت خاصی داشت. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌹شهید مدافع‌حرم ✅هنوز وقتش نرسیده است! ▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! 📀راوے: شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📨 🟣شهید مدافع‌حرم علی اصغر شیردل 🔷ارادت به حضرت زهرا علیهاالسلام 💜مادر شهید نقل می‌کنند: میزان ارادت پسرم به خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام به قدری زیاد بود که خیلی‌زود از این خانم بزرگوار حاجت می‌گرفت؛ فقط کافی بود ایشون رو صدا کند یا حاجتی ازشون بخواد، سریع و کمتر از یک‌روز حاجت‌روا می‌شُد! ❄️در سال۱۳۸۱ خواهرِ کوچکترِ علی‌اصغر در یک تصادف ضربه به سرش خورد و تمام دکترها احتمال ضربه مغزی می‌دادند؛ علی‌اصغر خیلی بی‌تابی می‌کرد و نگران خواهرش بود؛ اون‌شب تا صبح توی بیمارستان، کنار تخت خواهرش بیدار بود و دعا می‌کرد. 💜همون موقع بود که برای شفای خواهرش متوسّل به حضرت زهرا شد. اتفاقاً ماه محرم بود و شب عاشورا؛ فردا صبح وقتی دکتر اومد بالا سر دخترم، گفت مشکلی نیست و ایشون مرخّص هستند؛ واقعا دخترم به‌واسطه‌ی ارادت پسرم به خانم فاطمه زهرا و فرزندان‌شون شفا پیدا کرد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ 💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️یک روز برای اسلام شهید می‌شود 🌻پدر شهید نقل می‌کند: شهید سید علی‌اصغر شنایی در آغاز هشت‌سال دفاع مقدس در دیباج به دنیا آمد. آن روزها حال و هوای نوجوانان و جوانان از جمله بچه‌های دیباج، جنگ و جهاد بود. از هر خانواده‌ای حداقل یک نفر در جبهه حضور پیدا می‌کرد. 🌹صدای نوای حماسی آهنگران و کویتی‌پور از مساجد و پایگاه بسیج پخش می‌شد و این شور و عشق به جهاد و شهادت بر روحیه کودکانی همچون علی‌اصغر تاثیر گذاشت و روحیه جهاد و شهادت را در کالبدش دَمید و سی‌سال بعد، جزو مجاهدان راه خدا شد. 🌻در طول هشت‌سال دفاع مقدس در شهر شهید می آوردند. من و مادرم و علی‌اصغر از مراسم تشییع «شهید سید حسین شنایی» برمی‌گشتیم، دست علی‌اصغر در دست من بود و مادرم از شهادت جوانان و رزمندگان ابراز ناراحتی می‌کرد. من به مادرم گفتم «این راه تداوم نهضت امام حسین علیه‌السلام است که باید شهید شویم تا انقلاب و اسلام زنده بماند.» 🌹اشاره کردم به علی‌اصغر و به مادرم گفتم «همین بچه که می‌بینید، یک روزی برای انقلاب و اسلام شهید می‌شود» و این‌گونه شد که پس از سالها، تروریست‌های داعش به حرمین شریفین سوریه و عراق هجوم آوردند، علی‌اصغر هنر روحیه جهادی و انقلابی و ولایی و شهادت‌پذیری‌اش را به رخ دشمن کشید و برای نبرد با تکفیری‌ها عازم دفاع از حرم بی‌بی زینب کبری شد و پس از چندروز مبارزه با تکفیری‌ها بعنوان فرمانده تانک سرانجام به زُمره‌ی شهدا پیوست. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠 🌷 🌷⇐ فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود 🌷⇐در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». 🌷⇐به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس به خلق خدا بود. 🌷⇐روحیه جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. 🌷⇐وقتی به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید شویم. 🌷⇐وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است. 🌷⇐خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت... 🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان 🌸🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید ❤️سال۱۳۹۵ شهید جعفری مشتاق شد که به سوریه برود اما هرچه کرد نتوانست برود. شهید جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود. ما هم ساکن استان سمنان بودیم؛ به منزل ما آمد و گفت که می‌خواهم به سوریه بروم، به پدر و مادرم بگوئید من سرکار هستم. 💛با وجود تلاش‌هایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. سال۱۳۹۶ بالاخره موفق شد با فاطمیّون به سوریه برود و این اولین و آخرین اعزامش به سوریه بود. شهید جعفری بچه‌ها را خیلی دوست داشت و هر وقت منزل ما بود بچه‌ها را روی سر و کولش می‌گذاشت. سال قبلِ شهادتش ازدواج کرده بود و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت. شهید جعفری ۲۶ساله بود که به شهادت رسید. پسرمان نیز سه‌ماه پس از شهادتش به دنیا آمد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️از دفاع مقدس تا جبهه مقاومت 🌻شهید بزرگوار بسیار مردم‌دار، خاکی و متواضع بود و اراده‌ای قوی داشت و هر تصمیمی که داشت، انجام می‌داد تا به نتیجه برسد. حلّال مشکلات و دست به خیر بود. ❤️او از سال ۱۳۵۹  و ۱۳۶۰ با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه‌ها حضور یافت و بعد از جنگ هم برای آموزش نیروهای حزب‌الله به لبنان رفت و بعد از بازنشستگی هم به آموزش پاسداران دعوت شد مشغول بود. 🌻شهید دایی‌پور اولین کسی بود که در آموزش نیروهای حزب‌الله لبنان تانک‌های مرکاوا را منهدم کرد و تا قبل از آن، این توان وجود نداشت. 🎙راوے: برادر شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊🍂🌸🌸🍂🕊 ✍ کمال، گل سرسبد خانه مان بود. هوش و فعالیت زیادی داشت. هروقت از تلویزیون قرآن پخش می کردند، می نشست پای آن و سعی می کرد شیوه های قرائت را یاد بگیرد. از اینکه فرزند صالحی داشتم که اینقدر به یادگیری قرآن علاقه داشت از ته دل خوشحال بودم کمال همیشه احترام من و پدرش را نگه می داشت. بعدها که بزرگتر شد و از طرف کارش به اصفهان مأمور شد، به من قول داده بود نگذارد غم دوری بکشم و هر هفته رنج راه را به جان می خرید تا به من سربزند و نگذارد دلتنگش شوم.واقعاً این بچه دل خدایی داشت.... 🌹 ....🕊🌸🕊 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 🌹شهید مدافع‌حرم ▫️ابراهیم بعد از شهادت سردار سلیمانی خیلی بی‌تاب شده بود؛ خیلی گریه می‌کرد و مشخص بود که قصد سفر دارد و دل از دنیا بریده است. با اصرار فراوان، فرماندهانش را برای چهارمین‌ اعزام به سوریه و حضور در جبهه‌های نبرد علیه تکفیری‌ها راضی کرد. او در سوریه، فرمانده محور سیار و مسئول اطلاعات عملیات محور بوکمال سوریه بود. ▫️شهید ابراهیم اسمی به مادرش قول داده بود وقتی که شهید شد، کوچکترین خراشی روی بدنش نیفتد و به وعده‌ای که داد، عمل کرد. ابراهیم در خرداد۱۳۹۹ به سبب آبِ شیمیایی‌شده توسط نفوذی‌های داعش در منطقه بوکمال سوریه، مسموم شد؛ اوایل متوجه وجود سم در بدنش نشد اما به مرور زمان حالش وخیم‌تر شد و وقتی که آزمایش مسمومیّت شیمیایی وی تایید شد، تمام کلیه، کبد، مغز و سیستم داخلی بدنش از کار افتاده بود؛ او دو روز به کما رفت و سرانجام در صبح روز هفدهم تیر سال۱۳۹۹ به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به فرمانده دلاورش حاج قاسم سلیمانی پیوست. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم