#شیر_دادن
#محرمیت
⭕️ مسئله 1965:
شیر دادنی که موجب مَحْرم شدن است، هشت شرط دارد :
1⃣ بچه، شیر زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زنی که مرده است شیر بخورد، به کسی محرم نمی شود.
2⃣ شیر آن زن از حرام نباشد، پس اگر شیر بچه ای را که از زنا به دنیا آمده به بچه دیگر بدهند، به واسطه آن شیر، بچه به کسی محرم نمی شود.
3⃣ بچه، شیر را از پستان بِمَکَد، پس اگر شیر را در گلوی او بریزد، محرم نمی شود.
4⃣ دو سال بچه تمام نشده باشد، و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شیردهند به کسی محرم نمی شود.
5⃣ شیر از یک شوهر با شد.
6⃣ بچه به واسطه بیماری شیر را قَیْ نکند، ولی اگر قی کند، باز هم بنابر احتیاط واجب کسانی که به واسطه شیر خوردن به آن بچه محرم می شوند، باید با او ازدواج نکنند و نگاه محرمانه هم به او ننمایند.
7⃣ پانزده مرتبه، یا یک شبانه روز به طوری که در مسئله 1967 👇 گفته می شود شیر کامل بخورد، یا مقداری شیر به او بدهند که بگویند از آن شیر استخوانش محکم شده و گوشت در بدنش روییده است، بلکه اگر ده مرتبه هم به او شیر دهند، بنابر اظهر کافی است، ولی احوط این است که اگر بخواهند محرمیت به وجود آید، پانزده مرتبه شیر بدهند.
8⃣ شیر، خالص باشد و با چیز دیگر مخلوط نباشد.
⭕️ مسئله 1967:
باید بچه در بین شبانه روز غذا یا شیر زن دیگر را نخورد، ولی اگر کمی غذا بخورد که نگویند در بین دفعات شیر خوردن، غذا خورده اشکال ندارد، و نیز پانزده مرتبه را از شیر یک زن بخورد و در بین پانزده مرتبه، شیر زن دیگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شیر بخورد، ولی اگر در بین شیر خوردن نفس تازه کند یا کمی صبر کند، به طوری که از وقتی که پستان در دهان می گیرد تا وقتی که سیر می شود یک دفعه حساب شود، اشکال ندارد.
📚 منبع : رساله توضیح المسائل آیتالله بهجت ص390
🔴 🔴 🔴 🔴 🔴
🥀خادم الشهدا🥀:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دهم
آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت:
_ #نامحرمید و #گناه دارد.
اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود.
یک روز با ایوب رفتیم خانه ی #روحانی محلمان.
همان جلوی در گفتم:
_حاج آقا می شود بین ما صیغه #محرمیت بخوانید؟؟
او را می شناختیم.... او هم ما و آقاجون را می شناخت.
همان جا محرم شدیم.
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه.
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
- خبری شده؟؟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان... گفتم:
_مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم.
دست مامان تو هوا خشک شد.
من_ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد #مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما #ناراحت می شوید، هم من #معذبم.
مامان گفت:
_آقا جونت را چه کار می کنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
_شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی.
بی اجازه شان محرم نشده بودیم.اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند.
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون...
این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.... با قهر کردنش
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
@shahidaghaabdoullahi