فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_ششم سعيد می گويد: - علی جان! بسه. اين سعيد آبی پوش را دوست دارم. تيشرتش را
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_هفتم
مسعود رو می کند سمت من و می گويد:
- ليلا...
نفسش را با صدا بيرون می دهد، حس می کنم در محاصره برادرهايم افتاده ام و راه نجاتی ندارم. با تشر می گويم:
- مسعود جان! بد هم نيست امروز تکليف اين غم و غصه مشخص بشه. اين قدر هم شماها اذيت نباشيد که با من خودخواه و خودشيفته خودخور
خرفت خر، با طعنه حرف بزنيد.
سعيد ناراحت به مسعود می گويد:
- ديگه حرف نزن.
مسعود محزون شده، نگاهم می کند. سعی می کنم بغض نکنم. رو می کنم به علی:
- چه کار کنم فکر و ذکرت از من خالی می شه و راحت می شی. فقط يه غصه داری اون هم منم. هر کاری بگی می کنم.
علی با اخم چنان به سمتم برمی گردد که سعيد با دستپاچگی علی را صدا می کند. جمع ساکت است و سعيد نمی گذارد که آن ها حرفی بزنند و
خودش می گويد:
- ليلی! اينکه حرف های مسعود رو به خودت گرفتی اشتباه محضه. حرف امروز ما يه چيز ديگه ايه. ما قبول داريم که سال ها دور کردن تو از
محيط خونه و جمع ما و زندگی با مادربزرگ سخت بوده. ولی تو چرا خوبی هايی رو که داشته نمی بينی؟ نکات مثبتی که فقط نصيب تو شده و نه
کس ديگه ای. يک سختی بوده، قبول. اما بقيه ش که خير بوده چی؟ واِلا همه انسان ها دچار خودخواهی هستن. من هم هستم. وقتی می گم می خوام بخوابم همه ساکت باشيد، يا اين غذا رو نمی خوام فلان غذا رو درست کنيد. خود اين مسعود هم گيرشه. وقتی اين قدر خودخواهه که می گه من می خوام برم خارج برای درس خوندن و زندگی، چون اونجا پيشرفت و امکانات و کوفت و زهرمار دارند که ايران نداره. عين خودخواهيه. چون اگه خودخواه نيست که آسايش خودش مهم باشه، بايد بمونه يا بره و برگرده به کشور و مردمش خدمت کنه؛ نه اينکه استعدادشو خرج ديگران کنه که چی؟ که تحويل می گيرند و آسايشم فراهمه. اين خودشيفتگی که خودمحوری و خرفتی و عين خريّته. گندم کشورت رو بخوری و سرمايه بشی برای دشمنات!
مسعود براق می شود به صورت سعيد و می گويد:
- حرفت رو زدی ديگه.
سعيد محکم می گويد:
- نه با تو هنوز همه حرفم رو نزدم. تز مطرح می کنی اين قدر مرد باش که اول روی خودت پياده کنی و بعداً مردم رو با تيغت راهراه کنی.
مسعود چشم و ابرويش را درهم می کشد و سری تکان می دهد و سعيد هم ناراحت تر نگاهش را از صورت مسعود برمی دارد.
علی و من با تعجب سرمان را بالا می آوريم. هر دو سکوت می کنند. حالا تازه متوجه می شوم چندباری که دعوايشان شده سر اين مسئله بوده.
مسعود با قيافه حق به جانبی می گويد:
- حالا که هنوز نرفتم. دارم کاراشو ميکنم.
با صدايی که از ته چاه هم در نمی آيد می پرسم:
- کارای چی؟
- هيچی بابا! پذيرش دانشگاه رو ديگه!
علی يقه مسعود را می گيرد و چنان به ديوار می کوبدش که صدای ناله مسعود بلند می شود. سرعت علی قدرت عکس العمل را از سعيد و من
گرفته است. يقه مسعود هنوز در مشت های علی است. تمام بدنم می لرزد. علی دست بلند می کند و تا بخواهم مقابل چشمانم را بگيرم سيلی رفت و برگشت به صورت مسعود نشسته است. يقه مسعود را رها می کند و با همان لباس ورزشی از خانه بيرون می زند.
مسعود تا به حال سيلی نخورده بود. سعيد تا به حال سيلی خوردن مسعود را نديده بود و من علی را باور نداشتم.
بلند می شوم. مسعود هنوز به ديوار تکيه داده و چشمانش را بسته است. مقابلش می ايستم و دستان لرزانم را دو طرف صورتش می گذارم. جای
دستان علی بالای ريش های اصلاح شده مسعود مانده است. با شستم آرام نوازشش می کنم. لبخندی صورت مسعود را می پوشاند. پيشانی ام را می بوسد و چشمانش را می چرخاند پي سعيد. لب مبل نشسته و سرش را گرفته است. مسعود دست سعيد را می گيرد و بلندش می کند. با هم می روند سمت اتاقشان. به ديوار تکيه می زنم و همان جا می نشينم. کسی در ذهنم مدام زمزمه می کند که «خانه پدر می خواهد». علی کجا رفت؟
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_هفتم مسعود رو می کند سمت من و می گويد: - ليلا... نفسش را با صدا بيرون می دهد،
#رنج_مقدس
#قسمت_چهل_و_هشتم
در سالن که باز می شود سر بلند می کنم به اميد ديدن علی، اما وقتی مادر در آستانه در ظاهر می شود، چشم می بندم تا اشک هايم را نبيند. زبانم به زحمت می چرخد و جواب سلامشان را می دهم. سکوت خانه و هوا و فضايش انقدر غير عادی هست که جويای پسرها بشوند. پدر که می پرسد با بغضم چند کلمه ای می گويم. ابروهای درهم کشيده پدر می لرزاندم. پدر می رود سمت اتاق. عجيب بود که به خبر واکنشی نشان نداد. سعيد از اتاق بيرون می آيد. شماره علی را می گيرم. صدای زنگ گوشی اش از خانه بلند می شود. مادر با ليوان آب می رود پيش پدر و مسعود. سعيد ليوان آب و يک شيرينی می دهد دستم. نمی توانم تشکر کنم. می نشيند مقابلم.
- استادی داريم که دائم توی گوش بچه ها می خونه که اينجا موندن فايده نداره. عمرتون رو تلف نکنيد. اونجا از همين حالا که بريد امکانات می دهند و بعد هم شغل و درآمدتون تضمينه. خيلی بچه ها رو هوايی کرده.
شيرينی توی دهانم مزه بدی می دهد. با آب قورت می دهم. آب هم تلخ است. می گويم:
- اين استادتون نمی گه خودش اينجا چه کار می کنه؟ چرا مونده و نرفته؟ نکنه خنگه، قبولش نکردن. يا مأموره که بشينه بدی ها رو جار بزنه،
خوبی ها رو انکار کنه؟
سعيد پوزخندی می زند و می گويد:
- يه بار رفتم دفترش، بهش گفتم؛ اون کشورها که اين قدر دنبال بچه های با استعداد ما می گردن با حقوق و مزايا، چرا روی جوونای خودشون
برنامه نمی ريزن؟ اين قدر که خرج جوون ايرانی می کنند؛ يک دهمش رو خرج جوون خودشون بکنند زودتر نتيجه می گيرند.
- چی گفت؟
سری به تأسف و نگاهی نااميدانه به من می کند و با دست صورتش را ماساژ می دهد. ذهنم مشوش حال علی است. چرا اين طور کرد. از سعيد می پرسم.
نفس عميقی می کشد و می گويد:
- نمی دونم. شايد می خواست به مسعود بگه، دشمن دشمنه. اگه يه روز هم منتت رو می کشه چون بهت نياز داره، و الا به وقتش ضربه ای که می زنه هوش از سرت می پرونه.
کاش مسعود می دانست دنيايی را که او برايشان آباد می کند، می شود دست زور بالای سر مظلوم.
سعيد بلند می شود و می رود سمت در حياط و می گويد:
- بچه های ما، اين قدر دنيابين و بی غيرت نيستند فقط کاش موقعيت ايران رو می شناختند.
سعيد می رود دنبال علی.
بايد راهی پيدا کرد. در کتابخانه پدر دنبال چمران می گردم. می خواهم بدهم مسعود بخواند.
تا شب از علی خبری نمی شود. پدر لباس می پوشد. من چادر سر می کنم و جلوی در کنارش می ايستم. نگاهم می کند و حرفی نمی زند. مادر
ظرف غذايی به پدر می دهد که سهم علی است.
درِ خانه را که باز می کنيم مسعود صدايم می کند. رو بر می گردانم. دارد کفش هايش را می پوشد.
دنيا را انگار دو دستی تقديمم کرده اند.
پدر حرفی نمی زند. اين اختيار دادن هايش هم خوب است. نمی پرسم کجا؟ اما مسعود می گويد:
- شما می دونيد کجاست؟
- نه! پيش شما بوده از خانه بيرون رفته. من بايد بدونم؟
ناراحتی اش را با همين جمله بروز می دهد. يعنی توقع داشته ما نگذاريم برود. پدر يک راست می رود خانه طالقان. يک درصد هم احتمال نمی
دادم که اينجا آمده باشد. چراغ اتاق روشن است.
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
حکمت 4️⃣3️⃣ ✅راه بى نيازى وَ قَالَ (علیه السلام): أَشْرَفُ الْغِنَى، تَرْكُ الْمُنَى. و درود خدا
حکمت 5️⃣3️⃣
✅ضرورت موقعيّت شناسى
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ [مَا] بِمَا لَا يَعْلَمُون.
و درود خدا بر او، فرمود: كسى در انجام كارى كه مردم خوش ندارند، شتاب كند، در باره او چيزى خواهند گفت كه از آن اطّلاعى ندارند.
@shahidMohammadAliHeydari
حکمت35.mp3
1.38M
📚#نهج_البلاغه
📝شرح #حکمت35
🎧صوت استاد و مفسر قرآن کریم #محمد_رضا_شایق
⏱زمان:1:24دقیقه
@mobasheran_ir
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
🕰دقیق مثل ساعت #نوجوان🤩 @shahidMohammadAliHeydari
🚀 روزهای آیندهساز!
👀 انبار پُری دست شماست که حتی اون دنیا هم میتونید ازش استفاده کنید!
#نوجوان🤩
@shahidMohammadAliHeydari
اَنتَمُختَلِف...
تــوباهمه فــرقداری:)
حسین من♥️
@shahidMohammadAliHeydari
mohamadhosseinpouyanfar-@yaa_hossein.mp3
4.16M
اللهم ارزقنا قبر شش گوشه🌹
محمدحسین پویانفر
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
چه شب های جمعه ای که نگفتیم
ظَلَمتُ نَفسی
و دوباره ظلم کردیم به خودمون !
نشه بعداً حسرت بخوریم که چرا دعای کمیل نخوندیما...!!
توی تنهائی هاتون کمیل بخونید
برای آرامش دلتون معجزه میکنه
دوش میگفت کسی چلچله برمیگردد...
یک نفر آخر ازاین قافله برمیگردد...
آسمان رفته از اینجا و زمین دلگیر است
ماه من حوصله کن حوصله،برمیگردد...
آب بر آتش بدبختیمان میریزد...
آنکه پایان شب غائله برمیگردد...
بین سجّاده ومحراب وخدافاصله هاست...
خبر آمد که در این فاصله برمیگردد...
«اشهدأن»دلم باز گواهی میداد...
رکعت آخر این نافله برمیگردد...
هرکسی رفت در این سلسله جاماند ولی...
یک نفر مرد ازین مرحله برمیگردد...
اللهم عجل لولیک الفرج
@shahidMohammadAliHeydari
🌹« اهـمـیــت ذکـــر صلــوات🌹
در روزهای پنجشنبه و جمعه»
آیت الله مجتهدی تهرانی رحمةالله فرمودند:
✨شیطان به کسانی که ذکر خدا را می گویند کاری ندارد. مثلا روزی ۱۰۰ بارلااله الاالله می گویند
🔸روزدوشنبه ۲۰۰ بار صلوات می فرستند، روز سه شنبه ۳۰۰بار، چهارشنبه ۴۰۰بار،روز پنجشنبه ۵۰۰بار، جمعه ۱۰۰بار، البته در روایت آمده که در روز جمعه دو مَلَک ثواب غیر از این دو تا ملکی که هستند می آیند تا صلوات های روز جمعه را بنویسند.
🔹پس اگر شما در روز جمعه ۱۰۰۰ صلوات بفرستید، این دو ملک آن صلوات ها را نمی نویسند، بلکه ملک های مخصوص روز جمعه این صلوات ها را جدا می نویسند.
🌸پس روزهای پنجشنبه و جمعه زیاد صلوات بفرستید.🌸
📗 دایرة المعارف جامع صلوات
@shahidMohammadAliHeydari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺چه کسانی بدون حساب به بهشت میروند؟
🎤 استاد #قرائتی
👌 رفقا حتما ببینید
@shahidMohammadAliHeydari
#بیوگرافی
IS TᗩKIᑎG YOᑌᖇ TIᗰE ᑎOT ᖴIᒪᒪIᑎG YOᑌᖇ ᖴᖇEE TIᗰE
دوست داشتن وقت گذاشتنه نه پر کردن وقتای خالی 😌♥️
@shahidMohammadAliHeydari
#بیوگرافی
داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت:
اینهمه دیوانگی را از کجا آوردهای؟
@shahidMohammadAliHeydari
#حال_خوب 🤩
«وَ رَبَطنا عَلَى قُلوبِهِم....»
و دلهای پاک آنها را [با یقین به حقایق]
سخت محکم و استوار ساختیم... :)
{سورهکهف|آیه ۱۴📖}@shahidMohammadAliHeydari