فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_پنجاه_و_هشتم مانده بود بين اصل و مقدمه. اگر می شد هردو را ترک کرد، از اين افکار لعن
#رنج_مقدس
#قسمت_پنجاه_و_نهم
از استخر که آمد. دلش می خواست کسی هم پيدا شود روحش را ماساژ بدهد.
از پيچ کوچه که پيچد، سينه به سينه پدر شد. پدر دستش را چنان محکم فشار داد که تمام فکر و خيالش را جمع دردش کرد. معلوم بود که مادر طاقتش از حال گرفته او طاق شده و شرح حال داده است. گوشه دنج و ساکت، همان مسجد محله بود که پدر بی وقت درش را کوبيد و خادم، خوشحال از ديدن پدر راهشان داد.
وسعت و خنکای آنجا خواب آلودش کرد. خسته بود. صدای گنجشک ها هم شده بود آهنگ پس زمينه گفت و گويی که منتظر بود تا شروع بشود.
نشست و تکيه به ديوار داد. پدر شانه به شانه اش تکيه داد. دستش را به تسبيحش گرفت، صدای دانه های تسبيح مثل چک چک آب بود. طنين
دل آرامی داشت. پدر سکوت را شکست و گفت:
- سنگ به چاهت انداخته اند؟
چرا نگفت ديوانه انداخته؟ چرا نگفت ديوانه شده ای و سنگ به چاه انداخته ای؟ می خواست چه نتيجه ای بگيرد؟ گفت:
- تا ديوانه رو کی بدونيد؟
- خوشم می آيد که اصل رو می بيني نه فرع رو؟ ديوانه دردسر می سازه، و الّا سنگ همه جا هست.
- اصل منِ ديوانه هستم!
ديگر حرفي نزد. نفسش را اگر بيرون نمی داد، شش هايش می ترکيد. حالا که دانسته بود چه بلايی دارد سرش می آيد بايد کمکش می کرد. شايد
زودتر بايد کمک می گرفت. سکوتش يعنی اينکه تا خودت چه بخواهی؟ گفت:
- محتاج صد عقل شدم. تنهایی نمی تونم.
لبخندی زد که مزه تلخی را در وجودش زنده کرد. رويش را به سمت دیگری چرخاند. تکيه از ديوار برداشت و رو به روی پدر دو زانو نشست و نگاهش کرد. پدر سرش را برگرداند و مردمک چشمانش را در صورت او چرخاند. دلش برای نوازش پدر تنگ شده بود. چه زود کودکی را پشت سر گذاشته بود. پدر دست بالا آورد و آرام نوازشش کرد و ريش های کم پشت صورتش را مرتب کرد. فارغ از خيالات و افکار پدر گفت:
- تا نمی دونستيد، من هم نمی خواستم بدونيد. دوست نداشتم فکر کنيد که شما داريد اون سر دنيا برای حفظ اعتقادتون می جنگيد يا برای زنده ماندن کشور جوونی تون رو داديد، اما جوون خونه خودتون داره از دست می ره. اما حالا که مادر همه چيزو گفته، حرف بزنيد.
طوفانی و مضطرب بود. همان طور که نوازش می کرد، زمزمه کرد:
- همه چيزو نگفته، باور کن که هيچ نگفته. فقط گفت: تکنيک جنگيدن را به جوون خودت هم ياد بده!
اوف. چه دردناک با خبر شده است. کاش نامه ها را داده بود تا بخواند، اما اين را نگفته بود.
- من نمی دونستم که وقتی اونجا هستم، اينجا همه شما را رها می کنن. فکر می کردم وقتی آب و نون برام می شه فرع، حتماً برای مسئولين مملکتی سرنوشت شما جوون ها می شه «اصل».
آب دهانش را به سختی قورت داد. پدر کی دستش را گرفته بود؟
- يک وقتی فقط خودت مهم هستی، يک وقتی اصلاً خودی نبايد وجود داشته باشه تا مهم باشه. الآن غصه من، تو نيستی؛ همه دشمن هايی که به طرف تو جوان شيعه سنگ می اندازن، همه بر و بچه هايی که از ضربه سنگ دشمن زخمی می شن، به کدوم عقل پناه می برند؟ الآن کی فرهنگ زندگی عاقلانه رو برای شما فرياد می زنه. اينجا خيلی ها که آب و دون دارن ضدفرهنگ ايران و اسلام خرج می کنن. اين جوونايی که تو کوچه پس کوچه ها دارند زخم فرهنگ غرب و آمريکايی رو می خورند چی می شن؟ کی کمکشون می کنه؟
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_پنجاه_و_نهم از استخر که آمد. دلش می خواست کسی هم پيدا شود روحش را ماساژ بدهد. از پي
#رنج_مقدس
#قسمت_شصت_ام
راست می گويد. وا می رود از حقيقتی که فراتر از ذهن او درون وجود پدرش می جوشد و در رگ های قلبش رسوب می کند. خيلی نمانده تا پدر دق کند. با صدای آرامی می گويد:
- وقتی حرکت می کنی ديگه خيلی نمی شه تغيير برنامه داد. اگر قبلش فکر کردی و عزمت رو جزم کردی، همه کار کرده ای، اما بعد از حرکت درگير حاشيه ها می شی. به سختی می افتی تا بخوای يک ساختمان را خراب کنی و از نو بسازی.
می فهمد چه می گويد.
- آره بابا، منظورم همون فرصت های خوب زندگيته که داره می سوزه.
سرش را پايين می اندازد. راست می گويد پدر. اشتباهاتش دارد می سوزاندش. آرام می گويد:
- درستش می کنم، شما غصه نخور.
آه پدر، آتشی است که به دل جنگل می افتد:
- پدر نشدی علی جان. پدر مهربانیش در ذهن احدالناسی نمی گنجه، دلسوزيش هم خودش رو بيشتر می سوزونه، چون فرزندش باورش نمی کنه، برادری و همراهيش رو هم سنگين و دير قبول می کنه.
- من همه زندگی شما هستم که اينجا جلوتون نشسته، سرافکنده تون نمی کنم.
سرش را پايين می اندازد و ادامه می دهد:
- شايد گاهی به خاطر جوانی يه حرکت اشتباه هم بکنم، اما می شه به محبت و برادری شما تکيه کرد، يعنی من شما را به عنوان عقلم قبول دارم. چه پيشم باشيد و چه نباشيد.
سکوت مثل مسکنی در وجودشان می نشيند. گنجشکی از پنجره باز مسجد داخل می شود و کنارشان می نشيند و نوک به قالی می زند.
- علی جان! جوانی من و تو چه فرقی داره؟
صدايش درد و غم را با هم دارد. سرش را بالا می آورد. دوست ندارد به خاطر او گوشه چشمان قهوه ايش چروک بيفتد و ابروانش درهم برود. صلابت و متانت صورتش را از هميشه بيشتر می خواهد.
- غير از چروک های صورتم و سفيدی موهام، تو همون، همه من هستی؛ جوانی من، عقل من. بلکه بايد بيشتر از من باشی. پس فرق کجاست علی؟
عالم خلقت کار خودش را يکسان انجام می دهد. مخلوقات هستند که زير همه چيز می زنند، هم زمان آمدن منجی را به تأخير می اندازند؛ هم زمينه را آلوده می کنند. آدميزاد از جان خودش چه می خواهد که اين قدر بی رحمانه عقل را پس می زند و با شهوتش می خواهد تک عمر دنيايی اش را اداره کند.
- فرق شما با من و مسعود و سعيد و همه اين هايی که اينطور توی خيابونای شهر می بينيد، می دونی چيه؟ شما اول شنيديد، بعد حرکت کرديد. از مردش هم شنيديد؛ وقتی هم حرف می زد بلندگوهايی نبود که صداشو خدشه دار کنه، اما الآن همه اش دور ما شلوغه. چه قدر برامون برنامه و حاشيه و سرگرمی درست کردن. اگه همين حالا شما بياييد توی دانشگاه ما، بچه های زيادی شما رو که جون و جوونيت را گذاشتی برای دفاع از همين ها، قبول ندارند و شايد اصلاً تکفيرت هم بکنن.
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
سلام رفقا😃 بازهم با مبحث شیرین #مهدویت در خدمتتون هستیم. دل بدید پای این مباحث
سلام رفقا😃
بازهم با مبحث شیرین #مهدویت در خدمتتون هستیم.
دل بدید پای این مباحث
ادامه مبحث #اثبات_امامت
⭕️ انسانِ کامل
⭐️ این انسانِ کامل برای انسان «امام» است.
⭐️ هر کسی، شخصی را انسانِ کامل میداند و از او پیروی میکند. 👇
👈لذا «امامت» مسئلهای همگانی است و اختصاص به مسلمانان یا شیعیان ندارد. بلکه همه امام دارند.
🔸 مباحثی مانند: الگو قرار دادن، پیروی کردن، تبعیت نمودن، مُد و... نیز از همین گرایش فطری سرچشمه میگیرد.👇👇
⭐️ پس هر کسی برای خود امامی بر میگزیند
⭐️هیچ کس در دنیا بیامام نیست
🔄همین خود بهترین دلیل بر وجود امامی واقعی و حقیقی است.
#دلایل_عقلی_امامت
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
⭕️ انسانِ کامل ⭐️ این انسانِ کامل برای انسان «امام» است. ⭐️ هر کسی، شخصی را انسانِ کامل میداند و
💠 پس عشق واقعی انسان به «انسانِ کامل» و گرایشش به او و اطاعت و تبعیت و تقلید از او، خود بهترین دلیل است که:👇
👈 «انسانِ کامل» در هر عصری وجود دارد.
👈این «انسانِ کامل» همان👈«امام زمان» است.
هر چند که برخی دیگران را انسانِ کامل میدانند و آنان را امام خود بر میگزینند و برخی نیز فرعون های زمان خود را انسانِ کامل میخوانند و بقیه را به اطاعت و تبعیت خود دعوت میکنند.😔
📚 فصلنامه انتظار، خاتمیت امامت و ولایت
@shahidMohammadAliHeydari
https://harfeto.timefriend.net/16055063249142
برای شنیدن حرفاتون در مورد مبحث مهدویت منتظرم🙃👆
فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_شصت_ام راست می گويد. وا می رود از حقيقتی که فراتر از ذهن او درون وجود پدرش می جوشد
#رنج_مقدس
#قسمت_شصت_و_یکم
پدر انگار دلش می خواسته غير از اين ها را بشنود. او نمی تواند دلش را به دست بياورد. چشمانش رد اسليمی ها را می گيرد و در آبی شان غرق می شود تا شايد کمی به آرامش برسد. توقع دارد حرف را پدر تمام کند.
- نمی گم هميشه، اما گاهی می شه سر بزنی به کسی که اگه دستت رو سمتش دراز کنی، محکم می گيره و همراهت می آد تا برسی. من اون عقل رو، اون دست پر محبت رو تجربه کردم. هر وقت کنار عقلم به مشورت نشسته، سود کردم.
مکث می کند. منتظر است پدر واضح تر حرف بزند. اما بلند می شود و آرام از او می گذرد. سود و ضررش را گم کرده است. ميل و عقلش درهم شده است. آب و آتشش و زمين و زمانش را نمی تواند اداره کند.
مديريت غايبی می خواهد که هم سيرابش کند و هم آتشش را به نور برساند. همان ابراهيم آتش خاموش کن، عيسای معجزه گر يا موسای به طور رفته را می خواهد. بالاخره محبت کسی را می طلبد که زرتشتی و مسيحی و يهودی و مسلمان در پی اش بوده اند.
تا الله اکبر نماز، در همان جا می ماند تا بتواند از تلخی اين امتحان، شيرينی بيرون بياورد.
***************************************
دفتر را می بندم. دستم روی لبم محکم می شود تا باز نشود به فرياد. چشمانم را می بندم تا به خودم بگويم خوابم و هر چه خوانده ام در بيداری نبوده است و اگر چشم باز کنم ديگر هيچ خبری نيست. دلم می خواهد علی در را باز کند و بگويد اين قصه خيالی را برای قوت گرفتن نويسندگی اش کار کرده است.
از اولش هم شک کرده بودم، اما انگار دلم نمی خواست باور کنم. دلم طالقان را می خواهد و سادگی و بی غل و غشی مردمانش را.
زلالی چشمه را می خواهد و همراهی کوه و پناه امامزاده را. کسی به در اتاقم می زند و در آرام باز می شود. چشم باز می کنم و سر می چرخانم. علی است که آرام در را پشت سرش می بندد.
مقابلم می نشيند و دفتر را برمی دارد. حرفی نمی زند. من هم دلم نمی خواهد حرفی بزنم. حالا معنای خيلی از حرف های علی را می فهمم. تا الآن فکر می کردم مدام نصيحتم می کند، اما داشته دريافت هايش را برايم هجی می کرده است. هرچند ته دلم خوشحال می شوم که علی از شيرينی هوس به لذت عقل پناه برده است
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_شصت_و_یکم پدر انگار دلش می خواسته غير از اين ها را بشنود. او نمی تواند دلش را به دس
#رنج_مقدس
#قسمت_شصت_و_دوم
گاهی پناهت می شود يک ديوار؛ که سردی و بی تحرکی اش نشانه بی پناهی خودش هم هست، گاهی می شود يک انسانی مثل خودت که بيچاره به وقت گرفتاری تو را فراموش می کند و خودش دنبال پناهی می گردد و گاهی هم می شود يک امام. حالا من نشسته ام اينجا. داخل صحن جامع رضوی، زير سايه و در پناه امام.
البته اگر اين علی و ريحانه بگذارند، دوست دارم درباره پناه بنويسم، اما دقيقاً دو متری من نشسته اند و دارند گل می گويند و گل می شنوند و من نه اينکه به رسم خواهرشوهری فضول باشم، اما ای فرشتگان، باور کنيد که اول من اينجا نشستم؛ اين ها بعدا آمدند نشستند. من را هم ديدند و مثلاً ذوق کردند، اما نرفتند جای ديگر. حالا هم حرف هايشان را يکی در ميان می شنوم، چون...
اَه... الآن درستش می کنم بلند می شوم و دو تا فرش فاصله می گيرم... حالا بهتر شد. ولی خداييش عروس و داماد شيرين و پرخيری هستن. اين لحظات در روند زندگی آدم ها ثبت می شود. هر چند که با تلخی های بعدش، همه اينها محو می شوند.
در شروع خلقت زمينی، اولين فرد را پيامبر آفريد. اولين انسان، يک پيامبر... که روحی اوج گيرنده و صفات خوب داشته باشد تا تمام آدم ها بدانند که در دنيا بايد ميزبان و صاحب خوبی ها باشند...
و اولين زن را حوا آفريد که پر از لطافت های زنانه بود، زيبايی روحانی، که جسم زيبايش در مقابل آن، يک تلألو کوچک می شد. آرام بخش و پر محبت و نويد دهنده. مسير دونفره اي که نتيجه اش می شد: خوشبختی.
و اما انسان ها...
آدم ها و حواهایی هستند که نقش آدم و حوا را دارند، اما بسيارشان دور می شوند از صفات و ويژگی های خوب...
و چه قدر شيرينی های زندگی، زود زهر می شود. و اين می شود که لَقَد خَلَقنا الاِنسانَ في کَبَد معنايش رنج برای رشد آدم و حوا می شود.
رنج ها، گاهی سختی هایی بی فايده است که در نتيجه بد زندگی کردن خود انسان است. اما بر عکس زندگی پدر در نظرم جلوه مقدسی دارد از رنج. پدر و دوستانش تابلوهای زيبايی در آفرينش خلق می کنند؛ از گذشتن و نديده گرفتن آرامش فردیشان، از نفس زدن برای نفس کشيدن يک ملّت، از زنده ماندن عقيده شان. من کاری به آن هايی که برای نان می جنگند ندارم. اما هيچ وقت نمی توانم در وصف کسی که نانش را می گذارد وسط تا با جانش از عقيده و آرمان و ايمانش دفاع کند بنويسم.
و يا رنج مادر که با دستان خودش؛ تمام شوق و زندگی اش را لباس می پوشاند، کمربندش را محکم می کند، او را به خدای آب و آئينه می سپارد و رنج دوری و تنهايی و حالا هم که متلک ها و سرزنش های مردم را تحمل می کند. من عاشق پدر و مادرم. پدرم حضرت آدم پيامبر است و مادرم حوّا، مادر تمام دنيا.
و خدايا...
علی و ريحانه بشوند مثل آدم و حوا، هرچند که لطف کن قابيلی در فرزندانشان قرار مده که خودش بدترين رنج زندگی هر انسان بی پناهی است...
پدر که آمد، دستش به گردنش دخيل بسته بود. يک هفته ای بود که زخمی شده بود، در بيمارستان عمل کرده و استراحت می کرد. بهتر که شد پيشنهاد دادند دو روزه بياييم مشهد و همين جا عقد کنيم. بی اختيار علی را بغل کردم و چنان بوسيدم که جا خورد. دو تا ماشين شديم و راه افتاديم. دو کبوتر پر بغ بغو که از هم خجالت می کشيدند و يک خواهرشوهر بدجنس که البته اين بدجنسی اش هم مقطعی است و هرچه هنر داشت رو می کرد تا بيشتر و بيشتر صورتشان سرخ شود. حرص خوردن علی، خط و نشان کشيدنش، مستأصل شدن از دست من، صورت گلی ريحانه، لب گزيدنش و ريز خنديدنش خيلی زيباست.
@shahidMohammadAliHeydari
#حدیثانه
ارزشهرکسهمانچیزیست
که آنرادوستمیدارد 🖐🏼!
نهجالبلاغه/حکمت۸۱📗
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
#حدیثانه ارزشهرکسهمانچیزیست که آنرادوستمیدارد 🖐🏼! نهجالبلاغه/حکمت۸۱📗 @shahidMohammadAliH
خودمونیماااا..
ولی بعضی وقتا چقدر بی ارزشیم 🤦🏻♀😭
حکمت38.mp3
15.79M
📚#نهج_البلاغه
📝شرح #حکمت38
🎧صوت استاد و مفسر قرآن کریم #محمد_رضا_شایق
⏱زمان 16:25 دقیقه
@mobasheran_ir
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
حکمت 7️⃣3️⃣ ✅ضرورت ترك آداب جاهلى وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الْأ
حکمت 8️⃣3️⃣
✅ارزش ها و آداب معاشرت با مردم
وَ قَالَ (علیه السلام) لِابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام):
يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً، لَا يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ.
يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ.
به فرزندش امام حسن عليه السّلام فرمود: پسرم چهار چيز از من ياد گير (در خوبى ها)، و چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آنها عمل مى كنى زيان نبينى:
الف- خوبى ها:
1- همانا ارزشمندترين بى نيازى عقل است، 2- و بزرگ ترين فقر بى خردى است، 3- و ترسناك ترين تنهايى خودپسندى است. 4- و گرامى ترين ارزش خانوادگى، اخلاق نيكوست.
ب- هشدارها:
1- پسرم از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند امّا دچار زيانت مى كند.
2- از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد.
3- و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايى تو را مى فروشد.
4- و از دوستى با دروغگو بپرهيز، كه او به سراب ماند: دور را به تو نزديك، و نزديك را دور مى نماياند.
@shahidMohammadAliHeydari
#شهیدانہ 🌱
میگفت:
باید برایِ خودمون ترمز بذاریم
اگه فلان کار که به گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بدیم
تا گناه فاصلهای نداریم..:)
#شهیدمسعودعسگری
@shahidMohammadAliHeydari
🍃محمد علي در فروردین سال ۴۵ در تهران به دنیا آمد او دوران کودکی سختی را به خاطر سوختگی دست و پا و عمل های متعددی كه داشت گذراند.
یکی از خصوصیات ایشان به گفته مرحومه مادرم مظلومیت ايشان بود.
او دوران ابتدایی را قبل ازاتقلاب در مدرسه اسلامی گذراند .
ايشان قبل از اینکه به تکلیف برسد نماز مي خواند ، چون پدرم خیلی به نماز بچه ها اهمیت میداد.
دوران راهنمایی او مصادف شد با پیروزی انقلاب اسلامي و آن زمان در راهپیمایی ها شرکت می کرد.
راوی: خواهر شهید حیدری
@shahidMohammadAliHeydari
قسمتي از وصیت نامه شهيد محمد علي حيدري
بسمه تعالی
با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و تمامی شهدا
از خانواده ام و اقوام می خواهم كه دنباله رو خط امام باشند و از ايشان دست برندارند.
به امید پیروزی اسلام و مسلمین و مستضعفین جهان
محمد علی حیدری حسین آباد
١٣٦٠/١٢/١
@shahidMohammadAliHeydari