هدایت شده از ☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از ☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
#عهد
با حسین زمان در روز عاشورا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ماهِ شـــب نـــهم مُــحَــرم ۱۴۴۶ -
🌱
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
مراسم مقتل خوانی عصر عاشورا
به رسم هرساله منزل شهید کنگرانی برقرار میباشد.
با حضور خود تسلی بخش دل داغدار
بی بی زینب باشیم🖤
زمان: سه شنبه ساعت ۶ عصر
مکان:کوچه سوم شرقی پلاک ۱۱ هیئت الشهدا متوسلین به امام جواد(ع)
ویژه خواهران و برادران
🌱https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیك یاعقیلة بنيهاشم، زینبکبري(س)
🌱https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
🌱شب آخر مراسم دهه اول محرم در هیئت الشهدا
فردا شب
پنج شنبه ۲۸تیرماه/ ۱۲محرم
همراه با اطعام از ساعت ۲۱:۳۰
🖤#محرم / ۱۴۰۳شمسی
هیئت شهید کنگرانی
هیئت الشهدا
📌شهرک سپاه کوچه سوم شرقی روبروی بیت شهید
#تشریف_بیاورید
🌱کانال شهید علی کنگرانی
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
-----------🌹شهید علی کنگرانی
صلواتی هدیه کنیم..🌹
╔═══════🇮🇷🕊╗ https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
╚🇮🇷🕊═══════╝
چیه..
چرا انطور نگاه میکنید
میخواهید عند ربهم یرزقون بودنتان را به رخمان بکشید..
باشد ماهم بلدیم..
ثواب سینه زدن را شریکتان میکنیم تا نمک گیرتان کنیم تا این بساط تک خوری عند ربهم را پایان دهید
این به آن در..❤️🖤
#شهدا_اقتدار_موشکی
#هیئت_الشهدا
▪️صلواتی هدیه کنیم به شهدا اقتدار از حسن اقا تا علی اقا کنگرانی و دیگر شهدا عزیز🌹
-------🌱کانال شهید علی کنگرانی
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
72.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام شب سوم امام حسین علیه السلام ساعت۱۹ هیئت الشهدا آشپزی خانه هیئت در تدارک شب آخر
-------🌱کانال شهید علی کنگرانی
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
هدایت شده از کانال شهید علی کنگرانی
_شهید کنگرانی عصرهای جمعه نماز امام زمان(عج) را میخواندند. در همین این زمان نگاه من به پای او افتاد. یکی از پاهای شهید کنگرانی دو انگشت در نزدیکی هم قرار داشتند به گونهای که انگشت دوم روی انگشت اول قرار داشت. به ایشان گفتم اگر انگشتان داخل کفش شما را اذیت میکند با یک عمل جراحی ساده اصلاح شدنیست.
پسرم رو به من کرد و گفت: پدر جان این یک نشانه است چراکه شما میتوانید با این انگشتها پیکر من را پس از شهادت شناسایی کنید. من به ایشان گفتم درب شهادت بسته است اما ایشان گفتند مگر میشود درب شهادت بسته باشد ما راه را گم کردهایم. از این گفتگوی من یک هفته گذشت و متوجه شدیم که آن اتفاق در پادگان شهید مدرس رخ داده است فردای آن روز به معراج شهدا رفتیم و آنجا از ما پرسیدند که آقازاده شما نشانهای یا علامتی روی بدن خود داشتهاند که من به یکباره یاد این داستان افتادم به ایشان گفتم یکی از انگشتان پای علی آقا روی هم دیگر است.
روای:پدر شهید
----------------------------------
🌹کانال شهید علی کنگرانی🌹
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
هدایت شده از ☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان ...
دعا سلامتی آقا امام زمانمان..💌 #میدان_آزادی
📌@sokotmamno
قسمت سوم
📌شارژ داخل موتور آماده شود آن ،روز دو سوخت برای موتور ۲,۴۰ و یک سوخت برای موتور ۱/۴۰ در اتوکلاو قرار داشت.
مدتی ،پیش جلوی سوله ،سوخت یک سولۀ بزرگ با سقفِ هلالی و دیواره متحرک ساخته بودند تا شرایط جوی مانع کارشان نشود
اما بازهم انتقال مواد از انبار تخصصی به سوله سوخت در هوای بارانی مخاطراتی داشت ( مواد شیمیایی پایه اصلی سوخت جامد بشدت جاذب رطوبت است و با کمترین دهم درصد رطوبت عملا سوخت ریزی انجام شدنی نیست ، مخاطراتی کار در هوای بارانی هم از لحاظ ایمنی علاوه میشود )
سلسله کار قطع نمی شد و همه با شتابی که فرمانده شان تعریف میکرد در حال کار بودند.
حاج حسن که از ساعت ۴ صبح بیدار بود معمولاً بعد از طلوع آفتاب، اگر امکان داشت، یک تا دو ساعت استراحت میکرد
🚀آن روز هم بعد از اینکه سری به سوله ها زد، برگشت به سوئیت خودش ، در روزهای معمول هر صبح بچه ها چند نفری برای صبحانه به سالن غذاخوری می رفتند و همین دقایقی که آنجا ،بودند، فرصتی بود برای دیدار جمعی و شوخی و خنده.
📌 اما روزی که کارشان زیاد بود هرکس تنها یا با یکی دو نفر به غذا خوری می رفت.
صبحانه نان و پنیر و خرما بود
جهان از ساعت ۶,۳۰ صبح مشغول آماده کردن چای و صبحانه بچه ها بود.
حين صبحانه يونس متوجه وحید عزیزی شد همیشه باهم شوخی داشتند، اما آن صبح، وحید انگار در حال وهوای دیگری بود یونس هر کاری کرد، وحید نخندید.
دیگر باید برمیگشت سر کارش بلند شد و به همکارش گفت: «بیا بریم. اینا امروز بدون ما لیاقت شهادتم ندارن!
خودش از حرفی که بر زبانش آمده بود تعجب کرد.
ساعت ۸ صبح ، جهان از آشپزخانه سری به سوئیت حاج حسن زد.
در فلزی حیاط باز بود اما در ساختمان بسته بود معلوم بود او هنوز خواب است.
رفت و دقایقی دیگر آمد، بازهم در بسته بود؛ اما علی کنگرانی :گفت برو حاج آقا رو برای صبحانه صدا کن» مهدی نواب پیش افتاد و رفت سراغ حاج حسن کسی از او نزدیک تر به حاج حسن نبود.
دقایقی بعد دونفری از ویلا بیرون آمدند گشتی در محوطه زدند و آمدند سمت کانکس بچه های کادر اداری( کانکس در واقع ساختمان اداری قبلی پادگان بود که حالا تبدیل به اتاق کارهای جانبی شده بود)پادگان آن روز برای صبحانه کله پاچه خریده بودند. جهان، طبق سلیقه ای که از حاج حسن سراغ داشت سفره را آماده کرده بود.
☕️ حاج حسن با دشتبان، سلگی، نواب، علی و یکی دو نفر دیگر نشستند پای صبحانه با حال خوش، صبحانه خوردند.
حاج حسن وقتی از کانکس خارج میشد گفت: «جهان بیا ببینم، امروز به کل پرسنل کله پاچه دادین دیگه؟!
آنجا کسی به حاج حسن دروغ نمیگفت جهان گفت: «حاج آقا، راستش، نه. فقط به اتاق جلسات !!!!
چی؟! برای بچه ها نخریدین؟ شما باید امروز بیست سی دست کله پاچه میخریدین نه دو دست
حاج حسن خیلی ناراحت و عصبانی شد طوری که دیگر کسی صدایش را برای توضیح دادن در نیاورد همه مطمئن بودند اگر حاجی این سؤال را قبل از صبحانه می پرسید، لب به کله پاچه نمی زد.
جنب و جوشی در مدرس حاکم بود چند نفر راه افتاده بودند سمت انبار تا لباسهای مخصوصی را که هنگام سوخت ریزی باید به تن میکردند، تحویل بگیرند آنها لباس های سبزرنگ پلاستیکی را تحویل گرفتند و مطابق چارتی که همان جا داده شد، راه افتادند سمت کارشان
یونس هم بینشان بود و دید که اسمش در گروه اصلی نوشته شده به شوخی رو به علی کنگرانی گفت: علی آقا این چه گردش کاریه؟ از روزی که من اینجا اومدم، همه ش پای کار سنگینم علی هم خندید و به شوخی تکه ای نثارش کرد
داشتند ماسک مخصوصشان را تمیز میکردند و فیلتر نو می بستند که یکی از سرتیم ها آمد و گفت: «یونس، از حاج آقا برای کارای تست فردا نیرو خواستم اسم شما رو از لیست کار امروز خط زد و گفت در اختیار من باشین بیا بریم یونس ته دلش خوشحال شد
ادامه دارد
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#قصه_بچه_های_مدرس
#مرد_ابدی
🌹کانال شهید علی کنگرانی🌹
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
هدایت شده از ☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
پرسید:چراجمهوریاسلامی
سقوطنمیکنه؟
گفتم:بهایندلیل:
#🥀
@sokotmamno
هدایت شده از روشنا فردیس
خانم بدحجاب همراه سگش تو صف نذری ایستاده بود که خانمای دیگه بهش تذکر دادن
یه نفر از تو جمعیت داد زد:
این مجلس درش برای همه بازه حتی بیحجاب و شرابخوار...
تا اینکه مادر پیری گفت:
پس امام حسین بیخود شهید شد؛ چون یزید ایرادی نداشت!
فقط یه کم مست و زن باز و سگ باز بود...
فتامل
✍️ ستاره سادات 🇮🇷
√ | روشنگری
( @RoshanaFardis )
هدایت شده از کانال شهید علی کنگرانی
هدایت شده از ☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
خوابشرادیدوگفت:
چگونهتوفیقشهادت
روپیداکردی...
گفت:ازآنچهدلم
میخواستگذشتم..
🌱@sokotmamno
🔰فصل شهادت
قسمت چهارم
🔴خوشحال شد چون کار سوخت ریزی با لباسهای خاص ماسک و شرایط مخصوص خیلی سخت و طاقت فرسا بود
تعدادی از بچه ها لباسهای سبزرنگشان را پوشیده بودند تا کار را شروع کنند. یونس با چند نفر راهی سوله فنی شد آخرین کارها برای مونتاژ موتوری که باید فردا تست می شد در حال انجام بود حاج حسن همراه سلگی ، نواب، دشتبان زاده و کنگرانی وارد سوله شدند.
📌 قطعه بزرگی که یک نوآوری در سیستم هدایت کنترل بود، روی زمین بود و بچه ها با زحمت مشغول جا انداختن قطعه بودند
حاج محمد سلگی از یک طرف و یونس قارلقی از طرف دیگر داشتند با چکش ضربه میزدند، اما قطعه جا نمی رفت.
یونس یک ضربه محکم زده بود که حاج حسن داد زد: «نزن، نزن !!!
اما دشتبان گفت: «بزن بزن !!
با چند ضربه دیگر قطعه جا افتاد و همه صلوات فرستادند.
حاج حسن با خنده رو به دشتیان گفت: «مهدی این بچه ها رو از کجا گیر آوردی؟
دشتبان، در حالی که میخندید یونس را محکم در آغوش گرفت.
رفتارش برای یونس خیلی عجیب بود یونس شلوغ ترین نیروی مدرس بود و خیلی وقت ها با شلوغی هایش سربه سر دشتبان گذاشته و عاصی اش کرده بود اما آن روز فکر میکرد همه یک جوری مهربان شده اند.
حاج حسن با خنده گفت: «یونس ، کارات، رو بکن بعد از فینال کارمون بفرستمت افغانستان!!!
شوخی افغانستان رفتن یونس پایه ثابت شوخی های مدرس بود
از صبح روز شنبه برق مدرس مدام قطع میشد.
على يونس را صدا کرد دست روی شانه اش گذاشت و گفت: «یونس جان امروز برقمون یه کم مشکل داره میخوام بری به همۀ واحدها ،سربزنی، بگی دستگاهایی که ضروری نیست رو خاموش کنن.
🔴گرچه علی همیشه صمیمی بود، اما لحن و برخوردش این بار، گرم تر از همیشه بود. هوا سرد بود و یونس بادگیر به تن داشت رفت سمت ترابری اما هنگام خروج، شیطنت کرد و چند آبمیوه پاکتی برداشت گذاشت توی جیب بادگیرش حسین امین شرعی برگشت گفت: «یونس برو؛ تو امروز با ما نیستی!» يونس از حرف او هم تعجب کرد مثل حرفی که صبح از دهان خودش بیرون آ بود. تند رفت تا به انبار و جاهای دیگر هم سر بزند برادر بزرگش، یوسف را دید که لباس سبکی تنش بود. داد زد: «یوسف، سرما نخوری بپوش لباست و
آمده
يوسف نگاهی کرد و خندید.
از ذهن یونس گذشت که برادرش هم فرق کرده چند جا رفت و به چند جا هم تلفن کرد وقتی به واحد مونتاژ زنگ زد بهمن صفری گوشی را برداشت. یونس با جدیت گفت: «بهمن با مشکل برق مواجه شدیم. علی آقا گفت وسایل غیر ضروری و خاموش کنین بهمن بلند خندید و گفت: «یونس، با مشکل مواجه شدیم؟!»
آره دیگه چیه؟ چرا می خندی؟»
آخه خیلی جدی حرف زدی اصلاً بهت نمی آد.
بعد از آخرین تماس یونس از دفتر خارج شد و با دست به علی اشاره کرد که کار انجام شد علی لبخندِ قشنگی زد
داشتند همراه حاجی و بقیه سوله فنی را ترک می کردند سلگی جلوتر دوید و در را باز کرد کنار ایستاد تا حاجی و بقیه خارج شوند.
یونس ناگهان نگاهش روی حاج حسن متوقف ماند از دلش گذشت که «حاج آقا چرا امروز صورتش مثل ماه میدرخشه؟ مگه چقدر کرم سفید کننده زده؟!!!
حاج حسن از در بیرون رفت و بقیه پشت سرش سلگی هم چشمکی زد و رفت. بچه ها در عین خستگی شاد و سرخوش بودند
آن روز به جز نیروهای همیشگی مدرس، چند نفر از همکاران قدیمی حاج حسن هم کنارش حضور داشتند.
🔰 مثل مهندس حمید نعیمی که بعد از بازنشستگی از وزارت دفاع به دعوت حاج حسن، به مجموعه مدرس رفت وآمد میکرد تا با روال کار در آنجا آشنا شود مهندس سلطان نژاد و چند نفر دیگر هم که کارشان به تست فردا ربط داد داشت به مجموعه آمده بودند و قرار بود بعد از ظهر جلسه ای داشته باشند
حاج حسن از این سوله به آن سوله میرفت و بر همه کارها نظارت داشت از یک طرف هم منتظر قطعه گلوگاه نازل بود که قرار بود ظهر برسد.
ادامه دارد
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#قصه_بچه_های_مدرس
#مرد_ابدی
#شهید_کنگرانی🌱👇
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani
هدایت شده از کانال شهید علی کنگرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید علی کنگرانی فراهانی🌹
#شهید_اقتدار_موشکی
صلوات فراموش نشود.
📌کانال شهیدکنگرانی
https://eitaa.com/shahid_ali_kangarani