|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
♦️۳۶ سال پیش در این ساعت غواصان به آب زدند
🔹سی و شش سال پیش در بامداد روز چهارم دیماه سال ۱۳۶۵ غواصان برای عملیات کربلای ۴ به آب زدن و چون عملیات توسط منافقین کور دل لو رفته بود،
سی سال بعد با دستهای بسته برگشتن.
شادی روحشون صلوات + وعجل فرجهم
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آغوشِ خود بارِ دیگر بگیر
من،اینموجِ از هرطرف رانده را
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
دوڪلام حرف حساب
شهدایے زندگے ڪردن به؛↓
پروفایل شهدایےنیست...
اینڪه همون شهیدے ڪه من عڪسشو پروفایلمو📲 گذاشتم←↓
چے میگه مُهمه...
چے از من خواسته مُهمه
راهش چے بوده مُهمه
چطور زندگے میڪرده مُهمه
با ڪے رفیق بوده مُهمه
دلش ڪجا گیر بوده مُهمه
چطور حرف میزده
چطور عبادت میڪرده
چطوربوده قلب، روح و جسمش مُهمه
اره! من ڪه با یه شهید، رفیق میشم، باید اینا و خیلے چیزاے دیگهی اون شهید رو درنظر بگیرم؛ نَه فقط دَم بزنم
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
#تلنگرانہ 💡
بهشمیگیحجاب🧕🏻
میگه⤥
نمادفقره🤯
ولی...
خودشیهشلوارپوشیده
همهجاشپارست☹️
آیاایننمادثروتهمثلا؟😐
-به خودمون بیایم 🤧
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
[📓⃟🗞]
•
شایدهنوزدردنبودنتانبهاستخوانمان نرسیدهکهملتمسآمدنتاننیستیم ..!
ببخشکههنوزکوچکِغمهایدنیاهستیم..!
مارابزرگکنحبیب ..!
اللهمعجلالولیکالفرج
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_138 #قسمتدوم حدود سه سال پیش بود که مامان اسرار داشت تا با روژینا ازدواج کنم اما روژینا خیلی
#Part_139
فعلا دوست دارم برای هدف هام تلاش کنم، و دوست ندارم قلب روژینا خانوم رو بشکنم مخصوصا که میگید مادرتون با ازدواج با روژینا خوشحال میشن، نظر خانواده برای من خیلی مهمه! خوشبخت بشید با روژینا خانوم برادر پژمان...
- خیلی ممنونم اسرا خانوم! راستش رو بخواید من اصلا خودم رو لایق اینکه با شما ازدواج کنم نمیدونم، امیدوارم یکی مثل خودت پاک و معصوم نسبیت بشه!
- ممنونم.
از جام بلند میشم و رو به پژمان میگم:
- من برم کیانا بیرون منتظرمه! خدانگهدار.
از جاش بلند میشه و میگه:
- ببخشید مزاحمتون شدم، خیلی خوشحال شدم که وقتتون رو گذاشتید تا صحبت کنیم.
- خواهش میکنم.
و از سالن خارج میشم که همون لحظه ماشینی جلوی پام ترمز میکنه و راننده شیشه ماشین رو میده پایین و شخص کسی نیست جز...
شخصی که اصلا انتظارش رو ندارم و این شخص محمدرضاست!
از ماشین پیاده میشه بعدش هم سمتم میاد وداد میزنه:
- بشین تو ماشین!
- چرا؟
که همونجوری میگه:
- بشین تو ماشین میخوام باهات حرف بزنم! کاریت ندارم.
در ماشین رو باز میکنم و میشینم اونم توی ماشین میشینه و میگه:
- این پسره کی بود؟
با آرامش جواب میدم:
- همکلاسیم!
شیشه ماشین رو پایین میده و میگه:
- اونوقت شما با همهی همکلاسی هات میای کافه و قهوه میخوری؟
- کار داشت، بعدش هم شما با ثمین خانومت خوش باش مثل همون روزی که قلب من رو شکستی و با احساساتم بازی کردی و ادعا کردی که ثمین خانومت جز شما با کسی نبوده!
که دستش رو مشت میکنه و فریاد میزنه:
- اسم زن من رو نیار، فعلا که تو با پسرها میگردی و میاین کافه و معلوم نیست بازم کجا ها میرید!
تحمل اینجوری حرف زدنش رو ندارم اینکه از هیچی خبر نداره بهم تهمت بزنه و پاک بودنم رو زیر سوال ببره دستم رو بالا میارم و سیلی ای بهش میزنم و میگم:
- امیدوارم دخترت انقدر محکم باشه که بتونه تاوان کارهایی که باباش با دخترها کرده رو پس بده!
و از ماشین پیاده میشم و به سمت ماشین کیانا میرم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_139 فعلا دوست دارم برای هدف هام تلاش کنم، و دوست ندارم قلب روژینا خانوم رو بشکنم مخصوصا که م
#Part_140
در ماشین رو باز میکنم و میزنم زیر گریه کیانا با تعجب نگاهم میکنه و میگه:
- چیشده؟ چی گفت؟ دیدی گفتم دوسش داری!
که داد میزنم:
- کیانا حرف نزن حوصلت رو ندارم!
- خب بگو چیشده آروم بشی یکم!
و دستمال کاغذی ای به سمتم میگیره و میگه:
- اشکهات رو پاک کن!
دستمال رو از دستش میگیرم و اشک هام رو پاک میکنم.
کیانا از ماشین پیاده میشه و بعد چند دقیقه در سمت من رو باز میکنه و بطری ای آب به دستم میده و میگه:
- دست و صورتت رو بشور بعدش یکم آب بخور تا آروم شی!
بطری رو از دستش میگیرم و ممنونی زیر لب زمزمه میکنم و سرم رو میون دوتا دستهام میگیرم.
فین فین کنان میگم:
- مُح...مد...رضا!
که کیانا با چشم های از حدقه بیرون زده میگه:
- چی؟ پسرعموت؟ دیدیش؟ حرف هم زدین؟
یک قورت آب میخورم و میگم:
- حرف که نگم... یک مشت چرت و پرت بارم کرد!
- ول کن بابا... به خاطر حرف مردم ناراحت نباش، بله رو که دادی؟
- نه! قبلا هم گفتم که هیچ حسی بهش ندارم!
آهایی زمزمه میکنه و ماشین رو روشن میکنه و حرکت...
من رو میرسونه خونه و میگه:
- دوست داشتم باهات حرف بزنم همه چیز رو برام تعریف کنی ولی فعلا حالت خوب نیست برو خونه! بعدا حرف میزنیم.
بوسش میکنم و میگم:
- خیلی ممنون گلم! یاعلی.
که با خنده میگه:
- فکر نکن میتونی از زیرش در بری ها باید مو به مو برام توضیح بدی! خداحافظ.
مثل خودش میخندم و میگم:
- چشم.
کلید رو از جیب کوچیکه ی کیفم بیرون میارم و در رو باز میکنم.
حوصلهی اینکه برم تو خونه و خانواده هی سوال پیچم کنند رو ندارم برای همین از شش تا پله..
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_140 در ماشین رو باز میکنم و میزنم زیر گریه کیانا با تعجب نگاهم میکنه و میگه: - چیشده؟ چی گ
#Part_141
ای که داخل ایوان بود و به اتاقک بالای پشت بوم وصل میشد میرم...کلیدش مثل همیشه روی در خودنمایی میکنه!
در رو باز میکنم و میرم داخل، چادر و مقنعه ام رو از سرم بیرون میکشم و چادرم رو با روسری قواره بلند آبی عوض میکنم.
شومیز بلندی میپوشم و میرم بیرون تا یکم هوا بخوره به کله ام.
روی لبهی پشت بوم میشینم و بیرون رو نگاه میکنم.
که همون لحظه باز کسی که نباید باشه جلوی چشمهامه، محمدرضا و ثمین از ماشین پیاده میشن! ثمین خنده کنان چیزی رو به محمد میگه که محمد هم میخنده و همون لحظه در خونه باز میشه و زن عمو میاد بیرون و مشغول قربون صدقه رفتن عروس و شازده پسرش میشه!
حالم بیشتر بد میشه که از جام بلند میشم و میرم داخل اتاقک...
از بطری داخل یخچال آب بر میدارم و با یک قرص آرام بخش میخورم.
روی تخت دراز میکشم که کم کم چشم هام گرم میشه و پلک هام روی هم میافته...
***
با سر درد بدی از خواب میپرم، صدای زنگ گوشیم تمام فضای اتاق رو برداشته...
من کجام؟ اینجا کجاست؟ چشم هام رو چند ثانیه با دست میپوشونم که تازه یادم میاد همه چیز...خنده های ثمین و محمدرضا!
گوشی خودش رو کشت، برش میدارم و میگم:
- الو؟
- کجایی؟ سکته دادی ما رو! میدونی ساعت چنده؟
نگاه میکنم ساعت ۹:۳۰ شب، که میگم:
- الان میام.
و میرم پایین و شروع بازجویی من!
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_141 ای که داخل ایوان بود و به اتاقک بالای پشت بوم وصل میشد میرم...کلیدش مثل همیشه روی در خود
#Part_142
بعد بازجویی به سمت اتاقم میرم، چند تا دونه قرص مسکن میخورم و میخوابم.
***
#دوماهبعد
دوماهی گذشته و توی این دوماه زندگیم به حالت عادی بازگشته، و خدا رو شکر میکنم.
پژمان هم به عشقش روژینا رسید، اما دل من...
حس میکردم دارم کم کم عاشق میشم دوباره ولی میترسیدم. میترسیدم بعد اون حس پاکی که به محمدرضا داشتم و تهش شد این، عاشق یکی دیگه بشم و سهم من و قلبم دوباره چیزی جز دل شکستن نباشه...
سعی کردم به همه خوبی کنم اما همه به خودم خنجر زدن و من هر چقدر خوبی کردم با بدی مواجه شدم.
به چه می خندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگر چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه می خندی تو؟
به دل ساده من میخندی که دگر تابه ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند ..
امشب مامانی همه رو خونش دعوت کرده و نمیخوام برم اما بهونه ای ندارم برای نرفتن...
پس مجبورم برم و همراهشون کنم، خیلی وقت بود که از جمع صمیمی خانواده دور شده بودم.
منی که از بچگی امیرحسین مثل برادرم بود حالا نزدیک دوماه میشد که ازش بی خبر بودم!
موهام رو شونه میکنم و بعد بافتن موهام مشغول پوشیدن لباسهام میشم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
ذکر روز شنبه:
یا رب العالمین
(ای پروردگار جهانیان)ذکر روز شنبه به نام پیامبر اکرم (ص) است. روایت شده که در این روز زیارت حضرت رسول الله (ص) خوانده شود که خواندنش موجب بینیازی میشود.
#مرتبه۱٠٠
‹ 💔🚶🏾♂›
میتونۍبشماڕے ، ببینےچندتا ...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
¦↬🎬🖇
✏️دختࢪےسہسالہبودڪہ
پدࢪش آسمانے(شهید)شد . .
دانشگاه ڪہقبولشد، همہگفتند:
باسهمیہ قبول شده!!!
ولے... هیچوقت نفهمیدند.
ڪلاس اول وقتےخواستندبہاویادبدهند
ڪہبنویسد بابا!
یڪهفتہ دࢪتب سوخت....🥀
❁ ¦↫ #بدون_تعاࢪف
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◖🖤✨◗
•
•
در جمهوری اسلامی همه آزادند...!
•
•
‹ #مهدیترابی›
‹ #ترابی_تنها_نیست ›
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
هم توهین بشود هم اخراج و هم به اندازه بازیکن هتاک محروم!!
به قول شهید آوینی:مذهبی بودن را دوست دارم با همه تراژدی هایش((((:
[خانوم.فاء.ب]
قضيه چي بوده؟!👇
تو بازی پرسپولیس و نساجی آقای ترابی و احمد موسوی بازیکن نساجی درگیر میشن
تو گزارش این شکلیه که ترابی زمین میخوره و موسوی با داد و بیداد میگه بلند شو بابا
همین میشه که یقه به یقه میشن و موسوی با کمال بیشرفی شروع میکنه به شعار جنسی دادن و توهین به عقاید ترابی(ترابی از اون دسته بازیکنای انقلابیه)
علامت جنسی نشون میده و...
داور مسابقه هم طی این مدت دائم به نظام تو استوری هاش نقد میکرد و ی جورایی ضد نظامه
داور هم ترابی رو اخراج میکنه(((:
یعنی مذهبی بودن اینقدر سخته!!
#ترابی_تنها_نیست
@Shahid_dehghann
سالهاست با حداکثر فشار روحی روانی بازی میکنه چون تنها راه نجات کشور رو اطاعت از رهبری میدونه!!
چیزی که خیلی از اصلاح طلبان هنوز نفهمیدن((((:
[خانوم.فاء.ب
#ترابی_تنها_نیست
@Shahid_dehghann