آیات نور
هدیه به شهید دهقان امیری
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
آیات نور
هدیه به شهید دهقان امیری
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_146 تا این حرف رو زد زنگ گوشیش بلند شد و نام و تصویر ایلیا که پسر سوسولی بود روی صفحه افتاد.
#Part_147
#اسرا
آمادهی رفتن بودیم، کیانا یک طرف کنارم ایستاده بود و رویا هم یک طرف، و هر کدوم مثل بچه کوچیک های دوساله دستم رو به طرف خودش میکشه و میگه:
- بیا بریم ماشین ما!
که اسما که به صندوق عقب ماشین کسری تکیه داده میگه:
- الان بریم پیش کیانا...
که رویا اخم میکنه و میگه:
- پس من چی؟ تو بیا تو ماشین ما بزار اسرا بره ماشین آقا کسری!
که کیانا چشمکی میزنه و میگه:
- موافقید ماشین کسری رو بگیرم ما خانوم بریم ماشین کسری مردها هم باهم بیان؟
که اسما جیغی میکشه و میگه:
-خیلی هم عالی، سر اسرا هم دعوا نمیشه و رو به رویا با پوز خند ادامه میده:خواهرم رو هم از من جدا نمیکنید.
که کیانا میگه:
- بشینید تو ماشین تا مخ کسری رو بزنم، فعلا بای!
که به سمت اسما میرم و تنها در جواب کیانا میگم:
- کوفت.
کیانا بعد حدود پنج دقیقه با سوئیچ ماشین کسری میاد و پشت فرمون میشینه و روبه من میگه:
- تو جلو بشین، بزار رویا و اسما پشت راحت باشن!
منم جلو میشینم که بعد حدود سی دقیقه مردها آماده میشن و حرکت میکنیم!
هنوز از شهر خارج نشدیم کیانا نزدیک یک فروشگاه مواد غذایی ماشین رو پارک میکنه و رو به من میگه:
- پاشو بریم مغازه رو خالی کنیم و بیایم!
که لبخندی میزنم و شکمویی زمزمه میکنم، و همراه کیانا از ماشین پیاده میشم و چادرم رو آزاد روی سرم رها میکنم!
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_147 #اسرا آمادهی رفتن بودیم، کیانا یک طرف کنارم ایستاده بود و رویا هم یک طرف، و هر کدوم مثل
#Part_148
و با کیانا وارد مغازه میشیم، کیانا به گفتهی خودش کل مغازه رو خالی کرد و تا تونست لواشک و پاستیل و چیپس و پفک و... برداشت!
بعد حساب کردن پولش از مغازه خارج میشیم و به سمت ماشین میریم و حرکت به سوی شمال و خوشگذرانی!
***
بعد حدود ۳ ساعت راه ماشین میایسته و هر کاری میکنیم تا روشن بشه اما انگار نه انگار...
#باماهمراهباشید
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_148 و با کیانا وارد مغازه میشیم، کیانا به گفتهی خودش کل مغازه رو خالی کرد و تا تونست لواشک
#Part_148
کیانا از ماشین پیاده میشه و کاپوت رو میده بالا، آستین های مانتوش رو یکمی بالا میده تا مانتوش کثیف نشه، بعد یکمی دست کاری کردن ماشین که حدود چهل دقیقه طول میکشه به سمتم میاد و میگه:بشین پشت فرمون استارت بزن!
پشت فرمون می شینم و با داد رو به کیانا میگم :
-وای کیانا از صبح رقتی به خون کاپوت افتادی بنزین نداریم که!
کیانا از حرص پوست لبش رو میخوره و میگه:
- وای،کسری بهم گفت ببر بنزین بزن اما یادم رفت!
رویا با صدای خواب آلود میگه :
- چه خبره؟
کیانا شروع میکنه به توضیح دادن برای رویا،که گوشیم رو بیرون می کشم و شماره امیر حسین رو می گیرم... که بعد چند بوق کوتاهی صداش درون گوشی می پیچه و با عصانیت و نگرانی میگه:
_کجایید شما خانوما؟ چرا رویا گوشیش رو جواب نمیده؟
که با مِن مِن میگم:داداش آروم باش، بنزین تموم کردیم توی راه موندیم!
خیالش که راحت میشه حالمون خوبه میگه:الان کجایید؟
_دقیقا نمیدونم اما حدود یک ساعتی میشه که توی راه مکث کردیم!
که آنتن میره و گوشی قطع میشه...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_148 کیانا از ماشین پیاده میشه و کاپوت رو میده بالا، آستین های مانتوش رو یکمی بالا میده تا م
#Part_149
از توی پلاستیک خوراکی ها لواشکی بر می دارم و مشغول خوردن می شم، اسما خوابه و رویاهم مشغول کار کردن با گوشی تا دره ای آنتن بود و بتونه دوباره تماس بگیره...
***
حدودا بعد چهل دقیقه امیرحسین اینهاهم می رسن صورت کسری کاملا قرمزه شده بود رو کیانا داد می زد:
-
مگه نگفتم ماشین بنزین نداره؟
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_149 از توی پلاستیک خوراکی ها لواشکی بر می دارم و مشغول خوردن می شم، اسما خوابه و رویاهم مشغول
#Part_150
بعد حدود سی دقیقه کار ماشین درست میشه و حرکت میکنیم، بعد یکمی حرکت کردن به مسجدی میون راه میرسیم، ۲۰ دقیقه ای میشه که اذان ظهر رو گفتند بعد وضو گرفتن به سمت خانوم ها میرم و مشغول خوندن نمازم میشم، بعد خوردن ناهار و یکمی استراحت حرکت میکنیم به ادامهی راه...
*
بعد حدود یک ساعت و نیم به شمال و ویلای عمه میرسیم، دوتا اتاق داشت که یکی برای ما خانوم ها و دیگری هم برای مردها... از شدت خستگی روی تخت رها میشم و چشم هام رو میبندم که از بعد چند دقیقه چشم هام گرم میشه و کم کم به عالم بی خبری فرو میرم.
*
با صدای شر شر بارون چشم هام رو باز میکنم و از خواب بیدار میشم، به سمت پنجره میرم و پنجره رو باز میکنم.
بارون زیبایی میباره که دلم میخواد برم و زیر بارون قدم بزنم و آرامش رو بچشم، از بچگی بارون رو دوست دارم.
که همون لحظه صدای اذان صبح بلند میشه و بوی هوای بهاری فضا رو پر میکنه، بوی گلهای بهاری، بوی خاک نم خورده و بوی باران...
بوی عشق
بوی بندگی...
چادر سفیدم رو از داخل کیفم بر میدارم و سرم میکنم و از اتاق خارج میشم...
آسمان نزدیک های صبح بود ولی هنوزم هوا خودش رو به تاریکی میزد.
بعد وضو گرفتن به سراغ خدایی رفتم که بودنش جبران همه نبودن هاست...
خدا یهویی شکرت!
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_150 بعد حدود سی دقیقه کار ماشین درست میشه و حرکت میکنیم، بعد یکمی حرکت کردن به مسجدی میون را
چهار پارت خدمت شما عزیزای دل ☺️♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
「 ... بِسْمِࢪَبِقْـآسِمْاَلْجَبَاْڕِیْݩْ ...」
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛
ذکر روز دوشنبه:
یا قاضی الحاجات
(ای برآورنده حاجتها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال میشود.
#مرتبه۱٠٠
او یک¹ نفر نبود
یک راه و نماد بود ...
و چه زیبا فرمود عزیزِ ما :
#حاج_قاسم یک مکتب بود...
#جان_فدا
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
بیعصا آمدهای
چشم عدو کور شود
جانان به فدایت ♥️✨
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
یہ تخته سفیدم روش هے ماژیک بکشۍ
آخر سر میشه عینِ تخته سیاھ!
دیگه دل که جاۍ خودشو داره..
با هرگناه یه خطِ مشکۍ
رو صفحه سفیدِ دلت میزنے!(:🖤
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 رهبر انقلاب: جهاد تبیین را جدی بگیرید
🔹بارها گفتم، بازهم میگویم. در راس نقشههای دشمن تبلیغ است و علاج آن تبیین حقیقت است.
یکخواهشداشتم
خواهراوبرادرالطفااونقلبتوخرج
هرنامحرمیکهازراهمیرسهنکن
نگهداربراهمسرت
#میفهمیددیگه ؟
--------------------------
@Shahid_dehghann
پس فیلما چی میگن مهدی؟
فتوشاپه بابا. با دیپ فیس درستش کردن!/=
#احمقا🚶🏿♂...
زندراسلـام،
زنده؛سازنده؛ورزمندهاست؛بہشرطیکہلباسرزمشلباسعفٺشباشد!
#چادرانه🌿
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
آیات نور
هدیه به شهید دهقان امیری
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
داریم به روزهای فرار شاه نزدیک میشیم
هر کی گفت شاه نکشت ، این عکس رو بزنید تو صورتش
با اسلحه جنگی انقلابیون رو محاصره کردند و یک نفر رو زنده نگذاشت.
شاه تا میتونست کُشت ، ولی حریف ِ "ایدئولوژی " و "لیدر" انقلابیها نشد.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
🔴 خطاب به محجبه هایی که بی حجابی را گناه نمیدانند و رضایت به گناه دیگری میدهند
🔶 خواهران عزیزم لطفا با آخرت خود و این جوان ها بازی نکنید.
🔺اولا: اندازه گناه در جامعه راعلایق شخصی ما مشخص نمیکند. بلکه خداوند در قرآن حدود پوشش زن را مشخص کرده است. وترک دستورات الهی عقوبات دنیوی و اخروی دارد.
🔺دوما : شما مگر نمیدانید عاشورا قیام بر علیه گناهان اجتماعی بود، مگر نمیدانید امام حسین شما کشته امر به معروف و نهی از منکر است چگونه میتوانید رضایت به گناه دهید؟
وظیفه شما میدانید چیست؟
حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم :
هر یک از شما منکرى را دید باید با دست خود آن را تغییر دهد. اگر نتوانست، با زبانش تغییر دهد (اعتراض کند) و باز اگر نتوانست، در قلبش آن را انکار کند و این ضعیف ترین مرحله ایمان است.
(نهج الفصاحه حدیث۳۰۱۰)
خواهران عزیزم مگر در دین ما نگفته اند آنچه را بر خود نمیپسندی بر دیگری هم مپسند! پس چگونه خودت لباس ارزشی بر تن میکنی و روا میداری هم وطن تو با بی حجابی به سمت شی انگاری رود.
وآخرین جمله ام خطاب به تو
مراقب باش در روز قیامت همینها از تو شکایت کنند که این فرد اگر مارا نهی از منکر میکرد و به گناه ما رضایت نمیداد چه بسا ما هم به حکم قرآن عمل میکردیم اما رضایت او ما را جری کرد.
✍عالیه سادات
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
تازمانیکهصدایاذان
ازگلدستههابلنده
ناامیدیگناههکبیرست...🌱
༻♥️༺🌸༻♥️༺
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_150 بعد حدود سی دقیقه کار ماشین درست میشه و حرکت میکنیم، بعد یکمی حرکت کردن به مسجدی میون را
#Part_151
بعد خوندن نماز و زیارت عاشورا به سمت آشپزخونه میرم و تصمیم میگیرم تا بقیه خوابیدن برای صبحونه عدسی درست کنم.
***
بعد درست کردن عدسی کیانا خواب آلود و با موهای ژولیده وارد اشپزخونه میشه و میگه:
- سلام.
که با مهربانی جواب سلامش رو میدم و میگم:
- خوب خوابیدی؟
که تنها سرش رو به نشونهی مثبت تکون میده و به سمت شیر اب میره و مشغول شستن صورتش میشه، بعد شستن صورتش به سمت گاز میره و میگه:
- به به اسرا خانوم، چه بویی راه انداختی! برو بقیه رو بیدار کن که دلم ضعف رفت برای صبحونه اسرا پز.
که همون لحظه کسری یاالله کنان وارد آشپزخونه میشه و میگه:
- سلام.
- علیک
و از آشپز خونه خارج میشم و به سمت اتاق میرم، اسما رو از خواب بیدار میکنم و مشغول صدا زدن رویا میشم که بعد چند باری صدا زدن بیدار میشه و منم همراه بقیه به آشپزخونه میرم.
سفره رو گذاشته بودن و همه بیدار بودن به جز ماهان...
کیانا برای همه غذا میریزه و مشغول خوردن صبحونه میشیم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_151 بعد خوندن نماز و زیارت عاشورا به سمت آشپزخونه میرم و تصمیم میگیرم تا بقیه خوابیدن برای صب
#Part_153
لباسهام رو میپوشم و جلوی آینه مشغول پوشیدن چادرم میشم، چادرم رو که میپوشم روی مبلهای شیری رنگ میشینم تا بقیه آماده بشن، همون لحظه در اتاق پسرها باز میشه و ماهان همینطوری که موهای لختش رو از روی صورتش جمع میکنه میگه:
- سلام.
- به سلام آقای خوب خواب، انقدر دیر بیدار شدی ما صبحونه خوردیم و صبحونت رو گذاشتیم توی یخچال! الانم با دوستام میخوام برم بیرون.
همونطوری که در یخچال رو باز میکنه جواب میده:
- باش منم یک سر میرم پیش بچه ها، خیلی وقته ندیدمشون.
از روی مبل بلند میشم و میگم:
- باش، مراقب خودت باش.
که بچه ها آماده میشن و حرکت میکنیم.
***
با رویا به سمت مغازه ای که لباس کودک داشت میریم و مشغول دیدن لباسها میشیم.
رویا کفش کوچولو و قرمز رنگی رو میون دستهاش میگیره و رو به من میگه:
- خیلی خوشگله.
- اره خیلی.
رویا با ذوق ادامه میده:
- فکر کن تا چند ماه دیگه یک نی نی کوچولوی ناز و مامانی رو باید بزرگ کنم.
کفش هارو از رویا میگیرم و میگم:
- من قربون پاهای کوچولوت بشم عزیزدل عمه!
با رویا چندتا لباس کوچولو و شیک دخترونه و پسرونه خریدیم و از مغازه خارج میشیم
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.