|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسمالربشهید..:)🌺
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا💜
قسمت هشتم
استرس یه جوری کل وجودمو گرفته بود که نزدیک پس بیوفتم
از بس نفس نفس زده بودم سردرد گرفته بودم
_آقا
_آقا بسه... ترو.. خدا
_من... حالم.... خوب.... نی
دیدم که برگشت سمتم و دوید سمتم
_خانننننننم
چشمام سیاهی رفت
_ا.... ا..... ا.... ب لطفا
یه پیرزنه خوشگل و مهربون بود
_سلام عزیز دلم
_سلام خوشگلم خب آب میخوای چششممم
لبخندی به مهربونیش زدم
_م.. م..نو... نم
_خواهش میکنم عزیز دلم فقط....
_عزیز دلم من اسم قشنگتو نمیدونم
_ت.. را..
سرفه نذاشت
_بعدا ازت میپرسن عزیز دلم بخواب
سر تکون دادم
رفتش بیرون
_سلام ترانه خانم بیداری شدی
_سلام
_بهتری حالا آقا دکتر میان
_ممنونم
هر کلمه رو به زور میگفتم خسته شده بودم
پرستار که رفت بیرون سرمو چرخوندم ببینم گوشی و کیفم هست
دیدم نه که نه
نگران بودم یه وقت ندزدیده باشن اون تا ولگرد
اصلا یادش که افتادم سرم تیر کشید
برگشتم سمت چپ که رو پهلو بخوابم
داشتم دیوونه میشدم از بس رو کمر خوابیده بودم
برگشتم دیدم
یه مرد خوشتیپ
یه پاش به دیوار یه پی دیگه اش به زمین بود
سرش تو گوشیش بود و موهاش ریخته بود تو صورتش
ای واییییی
جانم چه جذاب
همین طور داشتم آنالیز میکردم دیدم برگشتم سمتم
اوه شت سریع سرمو برگردوندم که فکر کنم گردنم شکست
برگشتم دوباره سمتش که دیدم داره میخنده
اوخی چاله گونه داری تو اخیی
نگاش کردم که یادم افتاد که این همون پسره است که کمکم کرد
دستت درد نکنه داداش
یهو حرکت کرد سمت در اتاق
_وای این چرا داره میاد اینجا
_سلام خانم....
_ترانه هستم
_آهان بله ترانه خانم
دستی پشت گردنش کشید
_خوبین
_بله بله... من..... خوبم
دا این پسر چرا انقدر استرسی بود
_ببخشید من حالتون نپرسیدم
_نه خواهش میکنم
_خوبین؟
خنده گرفته بود
_بله
نگام کرد دید دارم میخندم
اخم کرد
اوه فکر کنم خراب کردم
_نه چیزه یه وقت فکر بد نکنید ها من یاد یه چیزی افتادم
الکی مثلا دروغ
_نه خواهش میکنم
یه جوری اخم کرد که نزدیک بود خودمو خیس کنم
وای یا ابولفضل چرا انقدر اخم ترسناکه
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا💜
قسمت نهم
یهو رفت بیرون ولی خدایا دلم میخواست بزنم زیر گریه ها
_ای خدا... هق
من هیچ کسو ندارم تو... تو... این دنیا.... هق
هق.... هق.... هق...
گریه هام انگاری تمومی نداشت
_پرستاره با لبخند با آقای دکتر اومدن سمتم
لبخند تبخی زدم
_عزیز دلم چرا گریه؟
_هیچی خوب میشم
_عزیزم انشالله
_بله باید خوب بشین
برگشتم سمت دکرت وای یا ابولفضل چرا انقدر سرد داداش آبجوش بدم خدمتت
_ایششش
_خخخخخخ. هیس عزیزم حرص نخور میگم حالا برات
لبخند کجی زدم
حالا یه کسی بود که بتونم باهاش درد و دل کنم
آخی خدا جونم شکرت
_خدا شکرت ممنونم
ببخشید معذرت میخوام نمیخواستم این کارو بکنم
شکر نعمت نعمتت افزون کند
واقعا همینه ببخشید خدا جونم
_چی زیر لب میگی خانم خوشگلم
عه همون پیرزنه
_هیچی با خدا بودم
_اوووو پس نخت وصل شده ها
_نخ؟
پرستاره و پیرزنه خندیدن که از خندیدن آروم به قهقه تبدیل شد
_وا چی شده؟
دکتره با پوزخند چنتا چیز به پرستاره گفت که پرستاره فقط با سر جواب داد
_چ... ش... م..... خخخخخ
_خانم ملکی بنده با شما شوخی دارم
در ایکی از ثانیه قلب هممون وایساد وای خدایا این چشه
دکتره آنقدر بی اعصاب
بد بخت پرستاره خشکش زده بود پیرزنه هم هنوز داشت یه ریز میخندید
نگام که افتاد بهش خنده ریزی کردم که دستشو به نشونه هیس برد سمت بینی اش
سر تکون دادم که
_مگه من مسخره شما دوتام که به من میخندین ها
_ببخشید آقای دکتر شما هیچ حقی ندارید سر ما داد بزنید
_چرا دارن خوبم دارم
ای خدا هی من میخوام دهن به دهن این مرتیکه نزارم مگه میشه عه
_آقا محترم
_محترم محترم نکن برای من روحانی بد بخت
اخم کردم بدم اخم کردم اون حق نداشت به عقاید من بی احترامی کنه
_ چه غلطی کرده
_گوشاتم ناشنوتست ها
صدای خیلی آروم تر شده. بود میخواست منو خر کنه
هه به فکر اینم باش
_شما حق ندارید به عقاید من بی احترامی کنید
_من هر کاری دوست داشته باشم میکنم
_بله آقای به مثال دکتر درست میگن شما حق ندارید به عقايد این خانم بی احترامی کنید
_تو چی میگی بابا نکنه نامزدیشی
_نه آقای دکتر نامزد چیه یعنی من ن....
پسره یه جوری برگشت سمتم و اخم کرد که به معنای واقعی کلمه لال شدم
_بله نامزدشم به شما چه
_چی... چی... نامز... د
_اخخخخ
_هیس دختر جون
همون پیرزنه بود باید اسمشو بدونم خیلی برام مجحوله ولی خوشم میاد ازش
_این نشگونه گرفتم که یه دقیقه هیچی نگی تا این گل پسرم کارشو بکنه
_گل پسرتون؟
مگه پسر شماست
_نه عزیز جان من مادر بزرگشم نوه امه
صاحب خونه همون. خونه ای که اومدی توش
وای بد تر از این نمیشد
این خونه همونه یا خداااااا
_ببخشید به خدا
_دشمنت ببین فعلا
برگشتم دیدم دکتره الاناس که منفجر بشه
خندمو پنهون کردم. که نخواد دوباره بهم گیر بده
حالا که جاش نیست ولی بعدا جوابشو میدم چه پوروعه
اون پسره که نمدونم اسمش چیه و. کیه و. کجایی داشت اونو عصبانی تر میکرد
_وا مگه چی. میگه که اینجوری اصبانیش کرده
_حرف حق همینه دختر جان همه زورشون میاد قبول کنن
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا💜
قسمت دهم
_خیلی ها هستن پست دین و خدا و پیر و پیغمبر پنهان شدن بعد هر مسافت کاری میخوان میکنن اسم خودشونم میزارن مذهبی شیعه و....
صدای بستن در دیگه نزاشت ادامه حرفشو بزنه دوید سمت اون پسره
_وای مامان جان خوبی گل پسر
_خوبم مادر میشه گوشیتونو بدید زنگ بزنم به مامانم
_بیا مادر
_ میخواست بره بیرون که برگشت نگام کرده یه لبخند کجی هم زد
ولی این حالش خوب نیستا
یه بار اخم میکنه یه بار لبخند اه
از چیز یا آدمایی که تکلیفشون معلوم نیست بدم میاد
و رفت بیرون مامان بزرگم بلخند داشت
_ببخشید میشه بگین اینجا چه خبره
_هههه دخرت. جان آروم باش میگم برات بزار.
رفت صندلی رو برداشت
_خب جانم؟
_من چنتا سوال دارم ولی نمیدونم چی بپرسم و اینا
_خب بزار خودم از اول بگم برات حال داری یه داستان برات بگم
_بله
_خب قصه از اونجایی شروع میشه که من یه دختر باردار میشم به نام رقیه اون هفته خدابود خدارو شکر به دنیا اومد ولی تو دستگاه بود
اون موقع ها براشون مهم نبود بچه سالمه یا نه که منم شوهرم تاجر بود کلی پول بهشون دادیم و گفتیم که فقط بچه رو سالم بهمون بدن چند روز تو دستگاه بود ولی هیچ خبری ازش نبود یعنی میگفتن قلبش تشکیل نشده و اینا اینا رو یه شوهرم پشت تلفن گفتن ولی من خودمو زده بودم.به نواب تا حرفاشو نو بشنوم بعد از اینکه شوهرم افتاد ه سمت بیمارستان رفتم دنبالش ولی اون. نمیدونست رفتم بیمارستان و فهمیدم که به شوهر به دروغ گفتن که دخترتون. مرده و بردیمش سر خونه ولی من باور نکرده بودم دم در اتاق نشستم بودم و گریه میکردم که دیدم دختر دست گلم رو تو دست یکی از پرستار ها به یه خانم بد حجاب دادن و ازش پول گرفتن عصبانی تر از الان نمیشم
رفتم تو اتاق و داد و هوار راه انداختم تا زنه فهمید که فهمیدم پا گذاشت به فرار منم دخترمو برداشتم و از اون بیمارستان شکایت کردم
شوهرم که فهمیده بود چی کار کردم اولش دعوام کرد بعدشم تشویقم. کرد
ههههههه
سرتو درد نیارم ترانه جان
اون دختر بزرگ شد و ازدواج کرد تو سن 20سالگی اون. موقع ها اصلا شگون نداشت دختر تا سن بیست سالگی مجرد بمونه ولی من به دخترم سخت نگرفتم ولی ولشم نکردم
ازدواج کرد و بچه دار شد یه دونه سه قلو دختر داشت بال درمیورد
ولی به ده روز نکشیده نفس تنگی بچه هاش بچه هاشو گرفت
افسردگی گرفت ولی بعد از چند سال خدا بهشون یه گل پسر داد به نام عماد
پسر چشم طوسی خوشگل
کوچیک بود خوشگل بود بزرگ شد خوشگل تر شد
اون پسر به سن 20سالگی که رسید مادرش سرطان گرفت ولی خداروشکر خوب شد و برای دانشگاهش اومده تهران تا بتونه ادامه تحصیل بده و کنارش مادر بزرگش زندگی میکنه
اون پسر این آقا ست عماد من
_واییییی چه داستانی
_آره دختر جون حالا عماد یه چند وقتیه که حالش خوب نیست
فکر کنم باید براش آستین بالا بزنم
1876496157_5846064141898350782.mp3
1.99M
🌹دعاى روز اول ماه مبارك رمضان
♦️بسم الله الرحمن الرحیم
♦️ اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ و قیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ..
♦️خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى و
قیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده جنایات كاران...
#ماه_رمضان
#رمضان
#تلنگر
اولینکسیکهپروفایلتومیبینه
امامزمانه!
میدونے
اولینکسیکهبیوتومیخونه
امامزمانه!
میدونے
اولینکسیکهاستوریهاوضعیتهاتو
پستاتومیبینه
امامزمانه!
میدونے
امامزمانخبردارهتوگوشیماچیامیگذره؟
تصورکنالانکنارته
ایشونتورومیبــینه
میبـینهبهچیاتـوگوشـینگاهمیکنے؟بخاطرحرمتامامزمان
پروفایلها،استوریها، وضعیتها، بیوها، پستامونوگوشیمونجوریباشه
وقتیامامزمانمیبینه
لبخندبزنه... 😍✨
#اَلـلـهُـمَعَـجِــلْلِـوَلـیـڪْاَلـْـفَــرَج
.🍁.
4_5856944659858719040.mp3
4.13M
تند خوانی جز یک قرآن با صدای استاد معتز آقائی
#شهیدانه
میگنوَسطِیکعملیـات
یهودیدنحـٰاجقاسمدارنمیِرن...!
گفتن:حـٰاجیکـٌجامیری؟!
مـاموریتداریم..
حـٰاجقاسمفـَرمٌودن:
ماموریتیمهمتراَزنمـازنداریم..!پیروحاجقاسمبودنبهایننیستکههرشبساعت 1:20میزنیسـاعتبـهوقتِحـٰاجقـاسِـم🚶🏿♂
ببینحـٰاجیچیکـارکردڪـهحـاجقاسمشد:)!
پدر شهید همت تعریف میکرد که میخواستم برم کربلا زیارت امام حسین(ع)همسرم سه ماهه حامله بود التماس واصرار کع منوهم ببر مشکلی پیش نمیاد هرجور بود راضیم کرد با خودم ببردمش اما سختی سفر به شدت مریض کرد وقتی رسیدیم کربلا اول ببردمش دکتر دکتر گفت احتملا جنین مرده اگر هم رنده باشه امیدی نیست چون علائم حیات نداره وقتی برگشتيم مسافرخانه خانم گفت من این دارو هارو نمیخورم بریم حرم هرجوری که میتوانی منو برسون به ضریح آقا زیز بغل هاش رو گرفتم و بردمش کنار ضریح تنهاش گذاشتم و رفتم مادر شهید میگوید سر گذاشتم روی شبکه های ضریح گفتم من از خودم نمیترسم که بروم به حرف هیچ کس هم گوش نمی دهم فقط میترسم من قاتل این بچه بشوم نگذار همچنین بالای سرم بیاید گریه میکردم زیارت میکردم حرف میزدم برگشتیم خوابیدم خوابم دیدیم نشته ای پای ضریح دارم به این خانم های قدبلند نگاه میکنم که روبنده عربی دارند. به خودم میگفتم چه باخیا هستند این ها که یکی از آنها آمد پیش من گفتم بله دست کرد زیر چادرش یک بچه قشنگ در اورد داد به من چادرم را هی میگشید رو صورتش میگفت بچت که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر به کسی هم نشانش نده فقط یادت باشه اسمش را بگذاری محمد ابراهیم او از میاست و پیش ما هم بر میگرد از خوابم بیدار شدم خواب را برای شوهرم تعریف کردم برمش پیش همان دکتر ۲۰ دقیقه ای معاینه کرد آخرش با تعجب گفت یعنی چی موضوع چیه دیروز این بچه مرده بود ولی کاملا امروز زنده و سالمه اونو کجا بردید این خانوم را معالجه کرده باور کردنی نیست امکان نداره خانوم جریان رو براش تعریف کرد ساکت شد و رفت توی فکر وقتی بچه به دنیا آمد اسمش رو گذاشتم محمد ابراهیم (محمد ابراهیم همت )
گفتنی است شهید محمد ابراهیم همت فرزند علی اکبر متولد ۱۲ فروردین۱۳۳۴ در شهرضا است وی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بود در ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید پیکر مطر این شهید بزرگوار در گراز شهدای شهر رضا سپرده شده است
و لحظه شهدات شهید همت هم مانند امام حسین (ع) سر در بدن نداشت
#ارسالیازشما
#پیشنهادخواندن🌸🌺
#تلنگر
میدونے
اولینکسیکهپروفایلتومیبینه 📱
امامزمانه!
میدونے
اولینکسیکهبیوتومیخونه ✉️
امامزمانه!
میدونے
اولینکسیکهاستوریهاوضعیتهاتو
پستاتومیبینه ✍🏻
امامزمانه!
میدونے
امامزمانخبردارهتوگوشیماچیامیگذره؟
تصورکنالانکنارته
ایشونتورومیبــینه
میبـینهبهچیاتـوگوشـینگاهمیکنے؟😨
بخاطرحرمتامامزمان
پروفایلها،استوریها، وضعیتها، بیوها، پستامونوگوشیمونجوریباشه
وقتیامامزمانمیبینه
لبخندبزنه... ♥️😍
#شهـღـیدانهـ⚘♥️
بهشٰگُفتمٖ:
+اےشهید!
*خیلےدوست دارمٰ♥️*
جوابدادٰ:.
_مشتے،توهنوزدُنیانیومدھبودے
*مَنفدآتشُدم..!*
راست میگفت"
هدایت شده از مـنحـسیـنـۍام❥︎
یک آدم باهوش میخوام که بگه غلط املائی این سوره ﮐﺠﺎﺳﺖ؟🤔🤔
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ احد
.
ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﺮﺩید ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺛﻮﺍﺏ یک ﺧﺘﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ توی این ماه ﺑﺮﺩﯼ ﻣﻨﻢ توی ﺛﻮﺍﺑﺘﻮﻥ ﺷﺮﯾﮑﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭید ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺛﻮﺍﺏ ﺑﻬﺮه مند ﺑﺸﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑذﺍﺭ.
«صلوات»
میدونی اگه فروارد کنین چند هزار تا سوره اخلاص خونده میشه؟
ده ثانیه بیشتر طول نمیکشه...😊
#ثواب_یهویی😍
متولدچه ماهی هستید؟
🌸فروردین:1صلوات بفرست
😃اردیبهشت:5تاصلوات بفرست
😎خرداد:7تاصلوات بفرست
🌈تیر:2تاصلوات بفرست
😚مرداد:9تاصلوات بفرست
😻شهریور:8تاصلوات بفرست
😇مهر:11تاصلوات بفرست
😁آبان:4تاصلوات بفرست
😍آذر:12تاصلوات بفرست
😅دی:20تاصلوات بفرست
🍓بهمن3تاصلوات بفرست
🥝اسفند:15تاصلوات بفرست
دیگه هرکس وشانسش🙂
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
#شهید_شناسی
شهید علی خلیلی❤️
علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد.
شام نیمه شعبان تصمیم می گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمه های شب برای هم هیئتی های کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند.
اما در میان راه متوقف شد. غیرتش به جوش آمد. عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده استمداد می طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی و اب دیده دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت. ماهها گذشت؛ تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی سلام الله علیها، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد.
علی پهلوان و خوش عیار ماهها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخمهای جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامه ای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخم هایش باشد. زخم هائی که این روزهای آخر نه بر جسم که روح و قلبش را جریحه دار کرده بود. وقتی که مذهبی های تسبیح به دست و جانماز آب کشیده او را نصیحت می کردند: " جوان مگر مملکت قانون ندارد تو چرا درگیر شدی؟... رهبر هم راضی نبود جانت را به خطر بیاندازی و ..." و چه خوش گفت که از زاهدان خشک مجو پیچ تاب و عشق.
اماعلی جان داد چون نخواست و نمی توانست بی غیرت باشد. ابرو در هم کشید و جان بر کف نهاد چرا که دفاع از ناموس را فتوای اخلاق و حکم دین می دانست و خونش را نیز در راه دفاع از غیرت و مردانگی اهدا کرد. *علی عزیز شهید غیرت است نه شهید امر به معروف.*
اهل ظاهر شاید در آن لحظه به بیش از تذکر لسانی فهم نمی کردند. اینکه به حکم امر به معروف اگر ضرر جانی داشت نباید خطر کرد. عافیت اندیشی فقط یک انسان را فدا نمی کند؛ غیرت را به خاک می کشد.
ماجرا اینجا تذکر لسانی نبود. قصه دفاع از ناموس بود که تاب از علی ربود. خون علی از رگ غیرتش جاری شد تا روح بلند مردان با غیرت زنده بماند. رخ گلگونش راز ماندگاری قلندری و رستم صولتی است. با خونش حرفها زد؛ نقشی ماندگار...
در طلب ما بی زبانان امت پروانه ایم سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر است