ابووصال
کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری
#قسمتنودونهم
اولین خواب
شام سوم شهادتش💔به خوابم آمد☺️.تا آن لحظه هنوز کسی خوابش را ندیده بود☺️.جایی میان آسمان ایستاده بود و با صورتی خندان😍 سلام کرد✋ .همدیگر رو بغل کردیم در خواب میدانستم شهید شده🕊و سوالهایی پرسیدم.گفت جایش خیلی خوب است☺️و از من و همه دوستانش تشکر کرد❤️خیلی حرف نزد و از من خواست گزارش کارهای مراسمش را بدهم🍃از جزئیترین اتفاقات و لحظه به لحظه معراج💔تا تدفین و مراسم سوم را برایش تعریف کردم🙂راضی و خوشحال بود☺️❤️
راوی:دوستشهید
#ادامهدارد...
💌| @shahid_dehghanamiri
#ویـژهاربعین✨
توصیههای استاد پناهیان🎤
#قرآݩ🌸
اربعینیها یادتان باشد...
تصویـرباز شود
#ادامـهدارد...
💌| @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
❤️بسمربالشهــــــدا❤️ #کتاب ابو وصال کتاب طلبه دانشجو، #شهید مدافع حرم #محمدرضادهقانامیری #قسم
پرش به قسمت اول ، کتابِ ابووصال
حاوی زندگینامه ی شهید محمدرضا دهقان
+ با سرچ #ادامهدارد... ، میتونید به ترتیب قسمت هارو بخونید.
به یاد شهید دهقان
❤️بسمربالشهــــــدا❤️ #کتاب ابو وصال کتاب طلبه دانشجو، #شهید مدافع حرم #محمدرضادهقانامیری #قسم
پرش به قسمت اول ، کتابِ ابووصال
حاوی زندگینامه ی شهید محمدرضا دهقان
+ با سرچ #ادامهدارد... ، میتونید به ترتیب قسمت هارو بخونید.
" بسم رب الشهدا "
📖 برشی از کتاب "یک روز بعد از حیرانی "
✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی
#شهیدمحمدرضادهقان🌹
به گمانم بیشترین جسارتت را از همین ورزش گرفتی. نه اینکه پیش از آن ترسو بوده باشی.حتما آن قدر جسور بودی که فقط با این ورزش راضی می شدی. اما هرپه بیش تر پیش می رفتی جسارتت هم بیشتر شد. آن قدر که گویا دیگر چیزی به اسم ترس در وجودت نبود. وگرنه چرا بین این همه آدم توی صف نانوایی فقط تو باید به داد نانوا برسی و مقابل اراذل بایستی؟ آن هم در چهارده سالگی. دخل را خالی کرده بودند و حتی بزرگ ترها همه با دیدن قمه و چاقو ترسیده بودند و قدمی برنداشته بودند. شاید خیلی ها فرار هم کرده بودند. اما اول تو و بعد دوستت، سهیل، به کمک نانوا می روید. فقط توی فیلم ها دیده بودم که یک نفر شیشه نوشابه را می شکند و از آن به جای سلاح استفاده میکند. این سر و گردن یک بار هم آنجا مورد حمله قرار گرفتند. آن قدر زخم عمیق بوده که پرسنل بیمارستان لولاگر دیپورتت کرده بودند و ارجاعت داده بودند به بیمارستان سینا. سیزده تا بخیه هم اضافه شد به آن چهل تا بخيه ی قبل. آنجا هم دست از شیطنت برنمیداشتی و اجازه نمی دادی گردنت را بخیه بزنند. پرستار انگشتش را توی گردنت فروکرده بود و عمق زخم را نشانت داده بود.
یاد چهره گریان مهدیه که می افتم دلم میلرزد. وقتی که در غیاب پدر و مامان فاطمه از زخمی شدن تو باخبر می شود و بعد از برگشتنشان با چشم پر از اشک خبر زخمی شدنت را می دهد. نمی دانم چرا مهدیه گریان جلوی چشمم دختربچه شش هفت ساله است. همان مهدیه ای که با پدرت تماس گرفته و گفته بود: «محمدرضا مرد!»
زمان این دیگر برای خودش خانمی شده بوده. یک خواهر بزرگ تر توی هفده هجده سالگی که دستش به هیچ کجا بند نبوده. داشتن خواهر بزرگ تر نعمت بزرگی ست. من که محروم بودم از این نعمت. اصلا خودم نعمت بودم. تو قدر این نعمت را می دانستی؟ حتما می دانستی که این همه با مهدیه رفیق بودی. مهدیه ای که هیچ وقت از دست شلوغ بازی های تو آسایش نداشت.
دبیرستانی هم که شدی آرام و قرار نداشتی. مثلا هم دبیرستانی که انتخاب کرده بودی دبیرستان آبرومندی بود هم رشته ای که انتخاب کرده بوده ظاهری آرام طلب می کرد. اما نه معلم هایت از دست شیطنت های تو در امان بودند و نه هم شاگردی هایت. آن قدر شیطنت کرده بودی که به حرف نمی شد بیان کرد، باید با چشم می دید. تنها تمهید مشاور مدرسه تماس با مامان فاطمه بود و نشان دادن آتش سوزاندن هایت. مادری را تصور کن که از ساعت هشت صبح توی دفتر مدرسه نشسته و زنگ تفریح یکی یکی بچه ها را می بیند که از تو شکایت می کنند که «محمدرضا رو ببینید.»، «محمدرضا فلان کار رو کرد.»، «آقا، محمدرضا...» بدون اینکه بدانند آن خانمی که ساکت نشسته مادر توست. فقط بچه ها نبودند که از تو شکایت داشتند. معلم ها هم عاصی بودند. زنگ تفریح دوم نوبت دبیر زبان بود. با حالت درماندگی همان طور که گچ روی لباسش را می تکاند سر تکان داده و گفته بود: «آقا خودت بیا ببین . من خسته شدم. دیوونه شدم.» به گمانم بدش نمی آمده از دست تو سرش را به دیوار بکوبد. مشاور هم نامردی نکرده بود و برای اینکه مامان فاطمه مطمئن شود که از تو حرف می زنند چشم و ابرو خم کرده و پرسیده بوده: «کدوم شاگردت اذیتت میکنه؟»
قیافه دبیر زبان دیدنی بوده وقتی با تعجب به مشاور نگاه کرده گفته:« و محمدرضا دیگه. مگه نمی دونید؟» بی خبر بوده از نقشه مشاور مدرسه.و گویا آزار و اذیت تو آن قدر بدیهی بوده که تجاهل مشاور، معلم زبان را متعجب کند.
سومین ساعت نوبت روبه روشدن توبا مادر بود، بلکه سرزنش های مادر کارساز باش.وارد دفتر شدی اما به مادر نگاه نکردی.حجب و حیا داشتی و به صورت زن نامحرم نگاه نمی کی.خبر نداشتی زنی که تو دفتر نشسته از هر محرمی محرم تر است. می شد اما به مادر نگاه نکردی. با همان قدی همیشگی ات دست روی میز مشاور گذاشتی و گفتی: «بله، بفرمایید؟»
مشاور حتما زیر چشمی مادر را نگاه کرده و بعد از تو پرسيده: «چقدر آتیش سوزوندی ؟»
- هیچ چی
- بچه ها رو چرا اذیت کردی؟
- من کاری نکردم!
- چطور کاری نکردی؟ کلاس زبان رو ریختی به هم. آقای فلانی اومده شکایت کرده.
بعد از جایش بلند شده و گفته: «بیا این طرف. بیا می خوام یه چیزی نشونت بدم.»
و تو همچنان سر به زیر بودی، حتی وقتی مقابل مامان فاطمه استادی . رنگ از رویت پرید وقتی صدایش را شنیدی: «چرا سرت پایینه؟ میخوای بگی من خجالتیم؟ از تو بعیده. سرت رو بلند کن.»
ابرو های درهم صورت گرفته ات را تصور میکنم وقتی با دلخوری گفتی: «تو اینجا چه کار میکنی؟» حتی جای شاخ های روی سرت را می بینم وقتی که شنیدی: «من از هشت صبح اینجام.»
#ادامهدارد....
@shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
" بسم رب الشهدا " 📖 برشی از کتاب "یک روز بعد از حیرانی " ✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی #شهید
"بسم رب الشهدا"
📖 برشی از کتاب "یک روز بعد از حیرانی"
✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی
#شهیدمحمدرضادهقان🌸
اما خوب بچه سرتقی بودی که بازهم اشتباهت قبول نمی کردی. به جای اینکه تو چشم های مادر نگاه کنی چشم دوختی به سرامیک های کف اتاق و گفتی:« اینا خودشون اذیت می کنن به اسم من تموم می شه. توی خانه هم با تو حرف زده بود و نصیحتت کرده بود. اما باز حرف خودت را زده بودی: «به خدا من اذیت نمی کنم. خودشون گیر میدن.» باید دید هرکس کدام سمت ماجرا ایستاده و ماجرا را از نگاه چه کسی تماشا می کند. مثلا از دید معاون مدرسه تو یک دانش آموز خطاکار بودی که تیپ و قیافه ات به بچه های معارف نمی خورد. موهایت بلندتر از حد معمول بود. اما نه آنقدر که از حالت مردانه خارج شود. آستینت را هم که همیشه مثل جماعت قصاب تا آرنج بالا میزدی. صورتت را هم زود به زود اصلاح میکردی و از ته میزدی که زودتر صورت مردانه پیدا کنی و محاسنت پرپشت شود.
به زعم آن ها، این کارها همه خطا و جرم های نابخشودنی بوده و تو را از اسلام دور میکرده! اما زیارت عاشورا و دعای کمیل و فعالیت های فرهنگی ای که مدام پیگیری می کردی احتمالا هیچ ربطی به رشته ات نداشته . دعای کمیل مدرسه آن قدر برایت مهم بود که اگر یک جلسه به خاطر برنامه خانوادگی به دعای شب جمعه مدرسه نمی رسیدی روزگار همه را سیاه می کردی که چرا برنامه شان را با تو تنظیم نکرده اند. اما با آن تیپ و قیافه هرکس خبر نداشته باشد گمان می کند که تو خلاف میل خودت در رشته معارف ثبت نام کردی. اما خبر ندارند که همراه مامان فاطمه ده پانزده مدرسه را گشتی تا خودت مقایسه کنی و خوب و بد مدارس را از هم تشخیص بدهی. قدر مامان فاطمه را می دانستی که این همه وقت برایت صرف کرده ؟ می دانستی که خواسته ی پدر این بوده که مثل مهدیه و بقیه بچه ها یک مدرسه ی دولتی را برای دوران دبیرستان انتخاب کنی؟ اما سفارش مدیر مدرسه شده بود ملكه ی ذهن مامان فاطمه که تو، توی مدارس معمولی حیف می شوی آن قدر که استعداد داری و یک زمینه معنوی قوی که توی دوران راهنمایی کشفش کردند. اما معلم های رشته معارف فقط شیطنت هایت را دیدند نه حال زیبای معنوی و حجب و حیایت را از بین ده پانزده مدرسه، مدارس البرز و امام صادق (ع) و فرهنگ را بیشتر پسندیدی. اما مدرسه امام صادق (ع) برایت جذاب تر بود. چه اعتماد به نفسی داشتی که بعد از امتحان ورودی البرز و امام صادق (ع) بی خیال امتحان مدرسه فرهنگ شدی. مطمئن بودی که حتما وارد مدرسه امام صادق (ع) می شوی. بنده خدا سهیل و امیر که روز آزمون مدرسه فرهنگ تا دم در خانه هم آمدند اما همراهشان نرفتی. اما تو که از همان اول رشته ریاضی را دوست نداشتی مگر مجبور بودی روز جلسه مصاحبه حاضر شوی و مثل بچه های خنگ سرت را پایین بیندازی و همه سؤالات را بی جواب بگذاری. خب حرفی که آخر زدی اول میگفتی. «من ریاضی رو دوست ندارم. می خوام برم رشته معارف .» آن بنده خدا هم به جای اینکه کلی وقت صرف کند و از تو بپرسد کدام رشته دانشگاهی را دوست داری و هی یکی یکی اسم ببرد از مهندسی برق و شیمی و ...، همان اول برای مصاحبه رشته معارف هماهنگ می کرد. با اینکه روز مصاحبه معارف آن روز نبود اما تو همان روز مصاحبه کردی و مثل بلبل جواب سؤالات را دادی.
برق چشم هایت را حتى الان هم می بینم آن لحظه ای که گفتی: «این رشته رو دوست دارم ... می خوام دیپلمات بشم. مثل وزارت خارجه ای ها.»
دیپلمات خوبی شدی محمدرضا. باور کن.
#ادامهدارد....
@shahid_dehghanamiri
🔹 سلام خدمت شما مادر گرامی
🔹لطفا بیوگرافی مختصری از شهید محمدحسین مومنی برای ما بفرمایید
🔸بنده هم سلام میکنم خدمت شما و تمام اعضای گروه
شهید محمد حسین در شب ولادت بی بی فاطمه زهرا بدنیا امد
🔸شهید در تاریخ 9 اذر سال 1372 به دنیا امد
در شهر کراچی پاکستان
و در سن دوسالگی به همراه پدر و خواهرش به ایران امدیم
و تا زمان شهادت در ایران زندگی کرد
🔹از ویژگی ها و صفات اخلاقی شهید مومنی بفرمایید
🔸شهید محمد حسین در کل بسیار ارام و کم صحبت بودند
بسیار پسر صادق و خوش اخلاقی بودند
در تمام طول زندگی هیچگونه درگیری مشجاره و ... خاطرم نیست
#احترام زیادی به من و پدرش میگذاشت
🔹میشه لطفا از علایق شهید مومنی برامون تعریف کنید؟
🔸شهید بسیار علاقه به مطالب درسی داشت.
درکنار درس به کلاسهای حفظ قران و البته کلاسهای ورزشی علاقه شدیدی داشت.
ایشون حافظ 3 جز قران بودند و در ورزش پینگ.پنگ و فوتبال بسیار تبهر داشت
🔹دیدگاهشون نسبت به ولایت فقیه چه بود؟
🔸ایشون در یک خانواده روحانی به دنیا امد
روحانیت جدایی از ولایت فقیه نیست و مسئله ولایت فقیه از خردسالی در زندگی ایشون جریان داشت
طبیعتا در نوجوانی نیز داوطلبانه رهروی راه ولایت فقیه بود
🔹شیخ محمدحسین چگونه خانواده را آماده سفر به سوریه و حضور در میدان جهاد کرد؟
چطور راهی سوریه شدند؟
آیا خانواده مخالفتی با رفتن ایشون نداشتن؟
🔸طبیعتا با شروع جنِگ و درگیریها پیش از ایشون دوستان و اشنایان عازم سوریه شده بودند
زمزمه های من همه میروم من هم میرم محمد حسین همیشه توی خونه بود
طبیعتا اوایل با مخالفت بنده همراه بود
چون محمد حسین بزرگترین پسرم بود و دلبستگی بیشتری نسبت به ایشون داشتم
ولی در نهایت با اصرار و پافشاری محمد بنده هم.رضایت دادم و ایشون برای بار اول در سال 94 عازم شدند
🔹خود شهید خواستن با لشکر فاطمیون اعزام بشن؟ چرا که میتونستن از طریق زینبیون هم اعزام بشن
🔸اصل هدف و نیت دفاع از حرم بود که به حمدالله در دو لشکر تفاوتی نمیکرد
ولی چون شهید به زبان فارسی مسلط بود برای ارتباط برقرار کردن با همرزمان خود در گروه فاطمیون احساس راحتی بیشتری میکرد
🔹بعنوان یک مادر وقت های اعزام چه احساسی داشتین؟
🔸احساس غریبی بود
هم خوشحالی هم نگرانی
خوشحالی از جوان برومندی که میرفت برای دفاع از بی بی. از جوانی که حالا دیگه اینقدر بزرگ شده که خودش راه صحیح و غلط رو انتخاب کرد
و البته نگرانی از عزیزی که...
از دوری..... از بی خبری ...از مصدوم شدن..
ولی فقط یک مادر میتونه این احساسها رو مدیریت کنه
🔹بله درسته
در روزهایی که قم بودند از سوریه چیزی می گفتند؟
🔸بله البته
عکسها و فیلمهای سوریه رو برامون پخش میکرد
از دوستان و همرزمان میگفت
از خاطراتش
🔹چندبار در میدان جهاد حاضر شدند؟
🔸دوبار
🔹لطفاً از نحوه شهادت شیخ شهید محمدحسین مومنی بفرمایید و چگونه از خبر شهادتشون اطلاع پیدا کردید؟
🔸ایشون به عنوان روحانی گردان اعزام شدند
اولین بار که به عنوان روحانی رفتند کلا اعزام به منطقه و عملیات نداشتند
وقتی برگشتند ایران خیلی از این مسئله ناراحت بودند
به همین دلیل بار دوم گفتند به عنوان روحانی نمیرم
چون نمیتونم برم عملیات
ولی دفعه دوم هم ایشون به عنوان روحانی رفتند
نحوه شهادت به نقل از دوستان و همرزمانشون به این صورت بودکه شب عملیات چون اجازه نداشتند صورت خودشون رو با چفیه پوشناندن
و همراه بقیه همسنگران وارد عملیات شدند
گویا سه تا تیر به سینه ایشون اصابت کرده و محمد حسین به شهادت رسیدند😭😭😭
🔹همرزمان شهید از رشادت های ایشون در میدان جهاد برای شما صحبت کردند که برامون نقل بفرمائین؟
🔸بله
خبر شهادت را دونفر ار همرزمهایش اوردند
خاطرات که بسیاره....
ایشون خیلی وقتها بجای دوستانی که باید دیدبانی میدادن شبها بیدار مینوندن
خیلی اتفاق افتاده که از غذای خودش به همسنگر دادند
شب زنده داریها و نمازهای شبی که میخواندن
کمکهای داوطلبانه برای امور گردان و ....
هر وقت یکی از همرزمان تشریف میارن منزل حتما از شهید خاطره ایی برام تعریف میکنن
#ادامهدارد....
@shahid_dehghanamiri
مجموعه:منتظر چه شکلی است؟ پارت:نهم
🔹اخلاق🔹
اصلی ترین شاخصه یک انسان بزرگ اخلاقشه!
اخلاقه که مردم رو جذب میکنه... شاید در وهله اول ما بگیم اخلاق:
فقط یه چهره خندان توی ذهنمون بیاد یعنی اخلاق رو فقط در خوش خلقی خلاصه کنیم...
که صد البته خوش اخلاقی از ایمان فرد نشات
میگیره اما آیا مقوله اخلاق فقط در همین یک مورد خلاصه میشه؟ 🤔
میشه آدم همیشه لبخند بزنه؟
میشه آدم همیشه شوخ طبع باشه؟
میشه آدم همیشه از گناه دیگران بگذره؟
البته که خنده رو و شوخ طبع بودن(طوری که
تمسخر تلقی نشه ❌) و یا گذشت کردن جزئی از اخلاق محسوب میشن...اما من و شما الان در یک چالش بسر میبریم پس اشکالی نداره اگه اینجا یه مثال بزنیم:↙️
فرض کنید کسی داره بزور حق شما رو بالا میکشه حالا در هر زمینه ای...و شما با چشمای خودت میبینی که داره بهت ظلم میشه
اما بخاطر اینکه فکر میکنی اخلاق فقط در چشم پوشی و گذشته هیچ وقت حقت رو طلب نمیکنی😏
میشه گفت این اخلاق یک فرد منتظر هست؟
اما اگه یکم فک کنید میبینید که این اسمش گذشت نیست ظلم پذیر بودنه. 😞
دقیقا خلاف اخلاق عاشورایی هست در صورتی که ما میدونیم شعار امام حسین چی بود...
با خودت تکرار کن...
"هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ"
#ادامهدارد...
#منتظر_چه_شکلی_است
#مهدویت
@shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲|مستندِ
ملازمانحرم♥️
شهید:
"محمدرضادهقانامیری"
🌷| قسمت¹
#ادامهدارد
#پیشنهادمشاهده
@shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲|مستندِ
ملازمانحرم♥️
شهید:
"محمدرضادهقانامیری"
🌷| قسمت²
#ادامهدارد
#پیشنهادمشاهده
🌹|• @shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲|مستندِ
ملازمانحرم♥️
شهید:
"محمدرضادهقانامیری"
🌷| قسمت³
#ادامهدارد
#پیشنهادمشاهده
@shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲|مستندِ
ملازمانحرم♥️
شهید:
"محمدرضادهقانامیری"
🌷| قسمت⁴
#ادامهدارد
#پیشنهادمشاهده
@shahid_dehghanamiri