#خاطره
#دعایکمیل
اوایل دهه هفتاد بود . تازه به محله جدید رفته بودیم . پنج شنبه شب ها یک دستگاه اتوبوس می آمد جلوی مسجد ، نماز گزارها راسوار می کرد و می برد مسجد جامع برای دعای کمیل . راه دوری بود . من بیشتر وقت ها درس را پیش خودم بهانه می کردم و نمی رفتم . ولی محمود رضا هر هفته با یک شور و شوقی می رفت . یادم است بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت گریه کرده بود . پرسیدم چطور بود ؟ گفت : حیف است آدم این دعا را بخواند ولی نفهمد چه می گوید . این حرفش توی گوشم مانده است .
هروقت دعای کمیل گوش می دهم محمود رضا می آید جلوی چشمم
#عاشقانهتریندعا
#شهیدمحمودرضابیضائے
#مدافعانحریمحرم
@shahid_dehghanamiri