eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.4هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
خاطرات شیرین (زهره نجفی همسر شهید نجفی) عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش، حلما بود 💖زهره نجفی همسر شهید میثم نجفی می‌گوید: یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت می‌خواهی بروی⁉️ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره❗️ دلت می‌آید این حرف را بزنی⁉️دلت می‌آید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد⁉️» بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم. 💢"او هم یک آدم معمولی بود. من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و اما او این‌ها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود.👌 💞 شیطنت‌هایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند😍. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی❗️ کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت:😄 «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».😔 " این‌ها را زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی می‌گوید. ❤️خانه شهید میثم نجفی یک خانه کوچک و با صفا و صمیمی در قرچک است که طبقه بالای منزل پدری شهید قرار گرفته. خانه‌ای که این روزها به رنگ تنها یادگار شهید مدافع حرم، یعنی حلمای 40 روزه است.گریه‌های او، لباس‌های کودکانه‌اش و اتاقی که پدر فرصت نکرد قبل از شهادت چیدمان آن را ببیند تمام فضای خانه را پرکرده و عکس‌های رنگارنگ شهید در جای جای خانه و حتی در میان وسایل حلما، خوش می‌درخشد.💖 ❤️زهره نجفی متولد 1368 است و یک سال از شهید میثم نجفی کوچکتر است. حلما تنها فرزند اوست که 17 روز بعد از شهادت پدر متولد شد.❣ ❤️ شاید انتظار رود در گفته‌هایش بی‌قراری کند از اینکه حلما باید عمری با یاد پدری در قامت کلمات مادر زندگی کند. اما او محکم و آرام؛ صبورانه از مردی می‌گوید که تکاور بود. کسی که دفاع از حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم، هدف اصلی زندگی‌اش را تشکیل می‌داد تا جایی که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. عاشقانه‌هایش از میثم نجفی آنقدر ملموس و واقعی است که با روایت‌هایش همراه شوی و در اشک و لبخندش سهیم باشی. 💞 اهل شعار دادن نیست. همان که اتفاق افتاده را بدون توصیف دیگری نقل می‌کند. شاید برای همین است که روایت‌های عاشقانه‌اش به دل می‌نشیند. بعضی از سوالات را که از او می‌پرسم عمیقا به فکر فرو می‌رود و بعد از چند لحظه سکوت جواب می‌دهد ❤️تا اینکه می‌گوید: «همیشه آقا میثم با من شوخی می‌کرد و می‌گفت: "وقتی شهید شوم و برای مصاحبه پیش تو آمدند چه چیزی می‌خواهی بگویی⁉️" واقعا به بعضی از این سوالات فکر نکرده بودم.»😢 💞ادکلن روی میز را نشان می‌دهد و می‌گوید: «میثم این ادکلن را خیلی دوست داشت. وقتی می‌رفت به او گفتم دلم که برایت تنگ شد چه کار کنم ⁉️ گفت هر وقت دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من می‌افتی حالا او رفته و من این ادکلن را نگه داشته‌ام و هر موقع دلتنگش می‌شوم آن را بو می‌کنم.» 💞از ماجرای ازدواجتان با آقا میثم بگویید⁉️ من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبه‌ای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم😍. بعد از آن، خانواده‌اش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند. (روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود) 💞برای ازدواج، چند مرتبه با هم صحبت کردید⁉️ دو مرتبه در زمان خواستگاری با هم صحبت کردیم و مهرماه سال 88 هم عقد کردیم. بعد از ماجرای فتنه 88 بود که ازدواجمان سرگرفت. ❤️ در روزهای خواستگاری چطور از آقا میثم شناخت پیدا کردید⁉️ برای من اول دین و ایمان قوی مهم بود. خانواده‌اش را که می‌شناختم و مادرشان هم از ایشان خیلی تعریف می‌کرد همچنین برادرم شناخت کاملی از آقا میثم داشت چون با هم هیئت می‌رفتند. 💖 در صحبت‌هایمان از کارش برایم گفته بود و همیشه معتقد بودم اگر ایمان قوی باشد، همه چیز درست می‌شود و به همین دلیل قبول کردم. ❤️ از آن دست مردهایی بود که در خانه یک روحیه دارند و بیرون از خانه روحیه دیگری⁉️ اخلاق آقا میثم در بیرون و داخل منزل یکی بود. خیلی شوخ طبع بود . ................................ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#گفتگوی_تسنیم_با_همسر_شهید_نجفی خاطرات شیرین (زهره نجفی همسر شهید #میثم نجفی) #قسمت_اول عشقش به ح
خاطرات شیرین (زهره نجفی همسر شهید نجفی) 💞سر به سر همه می‌گذاشت. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: 😊«زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».😔 💖شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود/خانواده‌ام بعد از شهادت فهمیدند میثم تکاور بود❗️ ❤️اگر بخواهید یک خصوصیت منحصر به فرد اخلاقی‌ همسر خود را نام ببرید که خودتان فکر می‌کنید به خاطر داشتن آن اخلاق شهید و عاقبت به خیری نصیبش شد، چه می‌گویید⁉️⁉️⁉️ 💞 (ع) بود. همیشه دنبال این بود که برای امام حسین(ع) کار کند. به هیچ عنوان ظاهرسازی را دوست نداشت، شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد شهید شود(چون ظاهرش به شهدایی که می‌شناسیم نمی‌خورد) در حالی که باطنش چیز دیگری بود 💞. همیشه از بی‌عدالتی‌ها ناراحت بود و در این باره خیلی با من درد و دل می‌کرد. به او می گفتم:«میثم❗️ انقدر خودت را اذیت نکن، از همان اول که اسلام بوده تا به امروز همیشه این بی عدالتی‌ها وجود داشته و اگر بخواهی خودت را اذیت کنی چیزی از اعصابت باقی نمی‌ماند». ولی همیشه از این موضوع ناراحت بوده و حرص می‌خورد. ❤️از فعالیت‌هایش برای حضور در سوریه، برای شما چیزی تعریف می‌کرد⁉️⁉️⁉️ 💖از این که دقیقا چه فعالیت‌هایی دارد خیلی تعریف نمی‌کرد. ولی می‌دانستم که تکاور است. همان سال‌های اول ازدواجمان از فعالیت‌هایی که در محل کارش انجام می‌داد، فیلم تهیه و به من نشان داد. من خیلی خوشحال شدم😍، هر کسی دیگر هم جای من بود افتخار می‌کرد که همسرش تکاور است. دوست داشتم آن را به دیگران هم نشان بدهم😍 ولی او به من گفت:« اگر بخواهی این فیلم را به خانواده‌ات نشان دهی، دیگر نمی‌توانم فیلم کارهایم را نشانت دهم». 💖چون دوست نداشت کسی از کارهایی که انجام می‌داد، مطلع باشد. بعد از شهادت میثم بود که خانواده‌ام متوجه شدند که او بوده، آموزش‌های زیادی دیده و خیلی فعالیت داشته است. داوطلبانه هم به سوریه رفت. 💞حتی بحث کردن‌هایمان هم شیرین بود/بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم 💞 در طول سال‌های زندگی مشترکتان با هم دعوا هم می‌کردید⁉️⁉️⁉️ بالاخره همه زن و شوهرها با هم بحث می‌کنند ولی همان بحث کردن‌هایمان هم شیرین بود. به این شکل نبود که طولانی شود و اگر ناراحتی بینمان به وجود می‌آمد و مثلا میثم مقصر بود، سریع عذرخواهی می‌کرد و اصلا دوست نداشت که ناراحتی‌ها ادامه پیدا کند.😍 ❤️ درباره چه مسائلی بیشتر با هم بحث می‌کردید⁉️⁉️⁉️ 💖مثلا من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. 😍دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و همیشه می‌گفتم:« آقا میثم، این لباس‌ها به تو نمی‌آید و نپوش» ولی دوست داشت. معتقد بود است. می‌گفت: «وقتی مجرد بودم، دیگران نمی‌گذاشتند این‌ها را بپوشم،😊 حالا دوست دارم بپوشم. دیگر شما مخالفت نکن»😍. گاهی اوقات از ظاهر برخی مذهبی نماها انتقاد می‌کرد. ریاکاری را دوست نداشت. ❤️عصبانی هم می‌شد⁉️ چه مسائلی بیشتر آقا میثم را ناراحت می کرد⁉️ 💞وقتی خسته بود، عصبانی می‌شد ولی اکثر اوقات شاد بود. اگر ناعدالتی دیده بود، ناراحت می‌شد. گاهی در این مواقع دوست نداشت با کسی صحبت کند. البته بیشتر از جامعه خودمان گله داشت، چون دین ما اسلام است و وقتی بی عدالتی به خصوص از کسانی که به ظاهر مومن بودند، می‌دید حرص می‌خورد. 💢 اهل تفریح و سفر بود⁉️ 💖خیلی اهل تفریح بود. با هم گردش و کوه می‌رفتیم. هر کجا که از طرف محل کارش می‌رفت و مناسب بود، بعد از آن، من را هم می‌برد. همه جا هم با موتور می‌رفتیم. سفر هم زیاد می‌رفتیم. ❤️خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود/قبل از سوریه یک هفته داوطلبانه به عراق رفت 💖چه شد که برای دفاع از حرم داوطلب شد⁉️ 💞قبل از رفتن به سوریه خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود. این موضوع را نیز همان اول ازدواجمان به من گفته بود. حتی چندین مرتبه جلوی من با برخی از دوستانش تماس گرفت و اعلام کرد که علاقمند است که برای دفاع برود. ................................ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#گفتگوی_تسنیم_با_همسر_شهید_نجفی خاطرات شیرین (زهره نجفی همسر شهید #میثم نجفی) #قسمت_دوم 💞سر به س
خاطرات شیرین (زهره نجفی همسر شهید نجفی) ❤️سال قبل یک هفته داوطلبانه به عراق رفت. همان سال، یک شب، نیمه شب بود که دوستانش تماس گرفتند و گفتند اگر می‌خواهی سوریه بروی، همین الان بیا که همان موقع با موتور رفت ولی رفتنش به سرعت کنسل شد. وقتی برگشت، گفت:«به قدری با سرعت رفتم که نزدیک بود، بین راه تصادف کنم». از سوریه رفتن خیلی حرف می‌زد و عاشق این بود که برود آنجا. 💞آنجا چه چیزی داشت که دوست داشت، برود⁉️ در سوریه به چه چیزی می‌رسید که اینجا نمی‌توانست به آن برسد⁉️ 💞احساس می‌کرد آنجا به خدا نزدیکتر است. حتی یک بار در تماسی که از آنجا با من داشت، گفت:«به قدری خاک اینجا گیراست که اصلا دوست ندارم برگردم، اگر متاهل نبودم، اصلا برنمی‌گشتم»😢. 💖 شما ناراحت این رفتن و آمدن‌هایش به عراق و سوریه نبودید⁉️ 💞این سفرهایش بی مقدمه نبود و از قبل به من می‌گفت. ناراحت نبودم چون زمانی که به خواستگاری‌ام آمد، گفت علاقه‌اش به این چیزها زیاد است و اگر راضی هستم، قبول کنم.😍 من هم قبول کردم که با این خواسته‌هایش کنار بیایم البته تصور نمی‌کردم در این حد باشد. 💖زیاد برای نرفتنش اصرار نمی‌کردم/ وقتی می‌دیدم در جایی مثل سوریه مسلمان‌ها درخطر هستند چیز زیادی نمی‌گفتم 💞آن روزی که به سوریه رفت را به خاطر دارید⁉️ اصلا مخالفتی نکردید⁉️ ناراحتی و نگرانی خود را بروز ندادید⁉️ 💞وقتی میثم به سوریه رفت و شهید شد، من باردار بودم. به من گفته بود می‌خواهد به سوریه برود. ناراحت بودم😢 به خصوص به دلیل وضعیتی که داشتم برایم سخت بود که از او دور باشم. از روزی که متوجه شد می‌خواهد پدر شود😇 رفت سر کار و شغل دوم پیدا کرد. من بیشتر منزل مادرم بودم چون آخر شب به منزل می‌آمد و برایم سخت بود. 💖می‌گفتم: «آقا میثم! در خانه بمان. من دوست ندارم مرد خانه دیر برگردد.» ولی او می‌گفت: «بالاخره باید روزی برسد که نبودن‌ها را تحمل کنی.» دوست نداشت خانه بماند و یا به خاطر بحث مالی دستش را جلوی کسی دراز کند. می‌گفت: «بچه روزی می‌خواهد. باید به فکر آینده او باشم.»😍 ❤️شغل دوم او و نبودن‌هایش به این دلیل به خودی خود برای من خیلی سخت بود. وقتی متوجه شدم تصمیم گرفته است به سوریه هم برود، تحملش برایم سخت‌تر شد.😢 💞به من گفت: «شاید 40 روز یا شاید هم دو، سه ماهی طول بکشد تا برگردم.» گفتم: «نه! چند ماه زیاد است. باید زودتر برگردی.40 روزه برگرد.» 💖 البته زیاد هم برای نرفتنش اصرار نمی‌کردم. وقتی می‌دیدم در جایی مثل سوریه مسلمان‌ها درخطر هستند و افراد بی گناه را می‌کشند و (س) نیاز به مدافع دارد، چیز زیادی نمی‌گفتم. یعنی به این مسائل که فکر می‌کردم، نمی‌توانستم مخالفت کنم. 💞چرا میثم صبر نکرد که دخترش به دنیا بیاید و بعد به سوریه برود⁉️ 💜حتی نگفتید حداقل صبر کن بچه به دنیا بیاید، بعد برو⁉️ ❤️چرا گفتم. یک دفعه گفتم: «آقا میثم در این موقعیت می‌خواهی بروی⁉️ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی⁉️ دلت می‌آید (س) دوباره اسیری بکشد⁉️» بعد از این حرفش من دیگر هیچ چیزی نگفتم. ................................ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124