سال هشتاد و یک تو خانواده ای که از لحاظ معنویات خیلی متوسط بودن به دنیا اومدم.
وضع مالی خوبی نداشتیم و تو خونمون همیشه دعوا بود.
خواهرام نماز میخوندن ولی من میفهمیدم که این نماز از ته دل نیست
یعنی نماز میخوندن ولی نه حجاب درست داشتن و نه رفتار اسلامی.
تا اینکه به سن تکلیف رسیدم با خواهرم که دو سال از سن تکلیفش گذشته بود نماز خوندن رو شروع کردیم.
ولی راستش نمازهام از سر وحشت آخرت بود و هیچ تاثیری تو زندگیم نداشت.
خواهرام کمکم نماز خوندن رو ترک کردن به جز دوتاشون.
خواهری که دوسال ازم بزرگ تر بود و باهم نماز رو شروع کردیم هرروز معنوی تر میشد.تا اینکه کاملا باحجاب و با حیا شد و مثل ما رفتار نمیکرد.
تو همین زمان دچار گناه های خیلی بزرگی شدم که عامل سقوطم بود.
نماز رو ترک کردم...
هر روز بیشتر از خدا فاصله میگرفتم
لباس های بد میپوشیدم و تو عروسیها جلو نام
حرم ها...بگذریم.
وقتی یه نا محرم میدیدم حتما باید بهش دست میدادم و روبوسی میکردم...
مانتو نمیپوشیدم تادوم راهنمایی حتی روسری هم خیلی کم میزدم
راستش برام این چیزا بی معنی بود
از محرم متنفر بودم...واسه اینکه دو ماه اجازه نداشتم برقصم.
تموم تلاشم این بود که زیبا به نظر بیام...
تو مدرسه هم به آدم ضد دین معروف بودم...
تا اینکه...
تا اینکه سال نود و شیش که تقریبا میشد پونزده سالم با اصرار خواهرم تصمیم گرفتم روزه بگیرم...
بعد ماه رمضون نمازام ترک نشد
اما راستش اصلا حوصله نماز و دعا نداشتم...وضع حجابم افتضاح بود و جلو نا محرم های فامیل که اصلا نبود...
کلاس نهم به همین منوال و با دوستای ناباب گذشت...
تا اینکه کلاس دهم به اجبار باید میرفتیم راهیان نور...
من فقط از خوشی با دوستام ذوق داشتم اما راجب شهدا هیچی نمیدونستم..
تو اتوبوس خادم ها اصرار میکردن که کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونیم...
ولی من اصلا علاقه نشون ندادم و نخوندمش
تقریبا هیشکی نخوند...
هنوزم وقتی به اون روز و کتاب غریب سلام بر ابراهیم فکر میکنم دلم میخواد دق کنم...
ولی ابراهیم منو تو همون اتوبوس پیدا کرد...
وقتی داشتیم از مناطق جنگی بازدید میکردیم من هیچی حالیم نمیشد
و زیاد برام جذاب نبود...
تا اینکه مارو بردن تو یه اتاق اونجا تابوت شیش تا شهید گذاشته بود با دیدنشون اصلا نمیدونم چم شد؟
یهو افتادم رو تابوتا و زار میزدم
خودم هم باورم نشد چه برسه به دوستام...
بهترین لحظات عمرم اونجا رقم خورد
و من هرچی دارم از اون شهداست
بعدش عاشق شهدا شدم خیلی زیاد.
با شهادت سردار بیشتر بیدار شدم
به حجابم توجه کردم و تقریبا چادری شدم...
تا اینکه اواخر فروردین امسال همین که تو شبکه های اجتماعی میگشتم چشمم خورد به یه عکس
عکس ابراهیم رو یه پلاک که روی قرآن گذاشته بود و آیه سلام علی ابراهیم...
نمیدونم چی تو اون عکس بود اما میدونم فراتر از جادو بود
مجذوب شدم...
دوستی من با ابراهیم شروع شد و از اون موقع نمازام درست شد
قول دادم بهش که دیگه دروغ نگم
به نامحرم دست ندم
حجابم خیلی خوب شد و به چادر رسید.
و کلی اخلاق خوب دیگه که ازش یاد گرفتم و بعدشم سلام بر ابراهیم رو خوندم...
که تاثیرش رو من بینهایت بود و باهاش گریه ها کردم...
اما هنوز اون کسی که ابراهیم میخواد نیستم.
فکر کنم جزء معدود کسایی باشم
که قبل خوندن کتاب سلام بر ابراهیم باهاش رفیق شدم...
التماس دعا
یاحسین
#ارسالی_همسنگری
#عنایت_شهید
من با اینکه در خانواده ی مذهبی بزرگ نشدم اما از اوایل نوجوانی عاشق مسائل دینی بودم.
به خاطر عقیده هایم خیلی بین خانواده و فامیل اذیت می شدم و برای حفظ کردن آن سختی های زیادی کشیدم.
سطح فرهنگ و اعتقادات دینی پدر و مادرم خیلی ضعیف بود و تلاشی هم برای اعتلای سطح معنویت فرزندانشان نداشتند.
همچنین آنها از لحاظ روحی تعادل نداشتند. خیلی با من و برادرهایم بد رفتار می کردند و باعث به زندان افتادن دو تا برادرم در سنین پایین شدند.
پدرم در جوانی به مدت خیلی سال در زندان افتاده بود و بنابرین نمی شد از ایشان انتظار داشت بتواند الگوی خوبی برای بچه هایش باشد و از پس تربیت شان برآید.
همیشه در خانه مان دعوا و درگیری بود و هیچ کدام مان آرامش نداشتیم.
در این شرایط من سعی می کردم با خواندن زندگینامه ی علما و شهدا، ارتباط با مسجد و قرآن روی اعتقاداتم کار کنم و به آرامش برسم.
در آن شرایط خیلی سختی که من زندگی می کردم یاد نگرفتم چطور باید در آینده که ازدواج می کنم با فرزندم رفتار و تربیت کنم.
بگذریم که چه سختی هایی به خاطر مشکلاتی که مادرم با رفتارهایش در مقابل خانواده ی همسرم انجام می داد داشتم.
سعی کردم بچه هایم را از همان کودکی در یک فضای معنوی و مذهبی بزرگ کنم و کمبودهایی که خودم در این زمینه از بچگی داشتم برای آنها به وجود نیاید.
اما چون از والدین خودم یاد نگرفته بودم چطور باید با فرزند رفتار کرد با وجود سعی و تلاش زیاد برای خوب تربیت کردن بچه هایم، پسرم با اینکه پسر مذهبی بود در سن ۱۵ سالگی به یکباره تغییر رویه داد.
دیگر با من و پدرش حرف نمی زد، تو خودش بود و اصلا از اهل بیت(ع)، شهدا و کلا هرچیزی که مربوط به معنویات بود حرفی نمی زد.
مداوم آهنگ گوش می داد. تمام هم و غمش این بود که به خارج از کشور برود و خواننده ی رپ بشود.
کارهای مذهبی را دیگر انجام نمی داد. نماز نمی خواند. الکی همیشه می گفت خواندم در حالی که می دانستم دروغ می گوید.
خیلی خیلی ناراحت بودم. می دانستم سخت گیری هایی که در بچگی فرزندانم انجام داده بودم پسرم رو زده کرده بود.
مدت ها به همین منوال می گذشت تا اینکه دو سه هفته قبل ماه مبارک رمضان با کانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی آشنا شدم.
وقتی متوجه ختم صلوات در کانال گذاشته می شود شدم خودم اسم پسرم را به خادم کانال دادم که در کانال تا همه ی اعضا به نیت مون صلوات بفرستند و تا ۴۰ روز خواستم ادامه داشته باشد.
هنوز بیست روز نگذشته بود که با کمال حیرت دیدم کم کم به برکت ماه مبارک رمضان و فضای معنوی این ماه، همچنین صلوات هایی که فرستاده می شد پسرم تغییر رویه دارد می دهد.
می آمد با ما می نشست و سخنرانی هایی که از تلویزیون پخش می شد رو گوش می کرد.
یواش یواش دیدم اسم شهدا را می آرد و وقتی ازشون صحبت می شد به علامت تایید سر تکان می داد و حتی در بحث ما هم شرکت می کرد.
امروز(۱۶خرداد) هم فیلم سینمایی به وقت شام را با ما نگاه کرد و نظر می داد.
می گفت: علی که در فیلم هست می توانست خودش را به خطر نندازد و راحت زندگیش را بکند اما رفت.
معلوم بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفته است.
خیییلی از خداوند مهربان ممنونم.
همچنین از شهید ابراهیم هادی که در این مدت هم از ایشان کمک می خواستم، از اعضاء محترم كانال كه بابركت صلوات هایشان پسرم تغییر رویه داد و همچنین از خادم گرامی کانال ممنونم و امیدوارم همگی ما رهرو خون پاک شهدا باشیم.
خواهش می کنم برای من، همسرم و پسرم دعا کنید که در مسیر شهدا قدم برداریم و همه ی کارها، افکار و اعمال مان مورد رضای خدای تعالی باشد و در دین مان ثابت قدم باشیم.
#ارسالے_همسنگری
#عنایت_شهید
چند روز بود ڪه گوشی بابام خراب شده بود، طوری ڪه واقعا از درست شدنش ناامید بودیم.
امروز عصر از خواب ڪه بیدار شدم، انگاری بهم الهام شد ڪه صلوات نذر ڪنم.
۱۰۰ صلوات نذر شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی و شهید سلیمانی ڪردم.
باورتون نمیشه هنوز صلوات هام تمام نشده بود ڪه گوشی بابام تو دستم روشن شد!
الانم ڪار میڪنه ڪامل.
شهدا خیلی بزرگوارند
#ارسالے_همسنگرۍ
@shahidhadi_61
سه سال پیش" ۱۳۹۶ "با خواندن ڪتاب سلام بر ابراهیم با شهید ابراهیم هادے آشنا شدم و ایشان را به عنوان رفیق شهیدم انتخاب ڪردم.
به فاصله خیلی ڪمی از خواندن ڪتاب خواب دیدم در بیابانی ڪه اثری از آبادانی نبود می رفتم. به یڪ باغ رسیدم بسیار سرسبز و زیبا ڪه یڪ رودخانه زلال و پرآب از وسط آن می گذشت.
قبری در باغ بود ڪه هیچ نوشته ای نداشت. من ڪنارش نشستم و گفتم شاید صاحب باغ باشه به هر حال هر ڪی هست برایش فاتحه ای می خوانم.
فاتحه ای خواندم همین ڪه بلند شدم بروم یڪ دفعه صدای فوق العاده زیبایی در آن فضا پیچید: سلام بر ابراهیم. تصویر شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی روی قبر نقش بست.
بی اختیار اشڪ هایم سرازیر شد. دست روی عڪسش کشیدم و گفتم: اینجایی رفیق!!!! بعد ڪلی گریه و درد دل ڪردم.
از آن تاریخ به بعد هر وقت گره ای در ڪارم می افتد یا حاجتی دارم به محض متوسل شدن به شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی جواب می گیرم.
تا حالا نشده متوسل بشم و جواب نگیرم.
پارسال ۱۰ دی ۱۳۹۸ ڪلی با آقا ابراهیم درد و دل ڪردم و برای حاجتم واسطه اش ڪردم ڪه ۱۱دی خادم ڪانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی به من پیام دادند ڪه ختم صلوات های ڪانال به نیت حوائج من و چند نفر دیگه از اعضای ڪانال هست.
این ها سندی هست واسه ڪوردلانی ڪه زنده بودن شهدا رو رد می کنند.
اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلڪ.
#ارسالے_همسنگری😊🌹
یازده سالم بود و متاسفانه حجابم رو رعایت نمے ڪردم و نمازم رو هم دست و پا شڪسته مے خوندم و در ڪل آدم مذهبے نبودم اما تو یه خانواده مذهبے بزرگ شدم.
بابام خیلے با این مسئله مشڪل داشت، یعنے ڪل خانواده با این مسئله مشڪل داشتن.
یه روز بابام یه ڪتابے بهم داد و گفت حتما باید بخونے و ماجراے هر داستانش رو برام تعریف ڪنے، من هم بدون اینڪه حتے اسم ڪتاب رو نگاه ڪنم به اجبار هر روز یه داستانش رو مے خوندم و براے بابام تعریف مے ڪردم. " البته اصلا به محتواے ڪتاب توجه نمے ڪردم و فقط مے خواستم بابام راضے باشه"
اما این برنامه زیاد ادامه پیدا نڪرد و من بعد چند روز دیگه بیخیال ڪتاب خوندن شدم و بابام هم دیگه از من ناامید شد.
تنها چیزے ڪه از ڪتاب فهمیدم این بود ڪه شخصیت داستان یه نفر به اسم ابراهیم بود ڪه دآش ابرام صداش مے زدن.
نزدیڪ یڪ سال از این ماجرا مےگذشت ڪه یه روز رفتم سمت ڪتابخونه بابام نمے دونم چرا ولے یهویے دلم خواست یه ڪتاب بردارم و بخونم ڪه اسم یه ڪتاب توجهم رو جلب ڪرد " سلام بر ابراهیم " گفتم شاید از این ڪتاب داستان هاست ڪه درباره پیامبران هست، اتفاقا معلمم هم به ڪسایے ڪه داستان هاے مذهبے و عبرت آموز تعریف مے ڪردند نمره ے مثبت مے داد، با خودم گفتم این ڪتاب رو مے خونم، تو ڪلاس تعریف مے ڪنم و نمره مثبت هم مے گیرم.
وقتے ڪتاب رو برداشتم عڪسش اون چیزے ڪه من فڪرشو مےڪردم رو نشون نمیداد، ولے با این حال خوندمش.
با خوندنش حس عجیبے داشتم نمے تونستم از تو ڪتاب بیام بیرون و به همین دلیل تو سه چهار روز ڪتاب رو تموم ڪردم.
بعد خوندن ڪتاب شهید ابراهیم هادے بهترین ڪسے بود ڪه مے شناختمش و واقعا دوست داشتم مثل ایشون رفتار ڪنم.
حالا هم ایشون بهترین رفیق آسمانے من هستن.
#ارسالے_همسنگری
بنده هنوزم ڪه هنوزه شاید لیاقت رفاقت با دادش ابراهیم " شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی" و امثال ایشان را نداشته باشم ولی عشق و جاذبهای ڪه شهدا دارند حتی آدم پرگناهی مثل من را هم عاشق خودشان می ڪند.
عاشق ڪه می گویم شبیه این عشق های زمینی نیست منظورم از علاقه و دوست داشتن ڪسی هست ڪه از نزدیڪ آن را ندیدی و نمیشناسی ولی بعد از مدتها عین مغناطیس به خاطر پاڪی و اخلاص به سمتش جذب میشی و سعی میڪنی مثل آن رفتار ڪنی.
من اوایل نوجوانی بود ڪه آلوده به گناه چت و ارتباطمجازی با نامحرم و از این قبیل هیجانات یڪ مغز بیمار شدم.
در آن زمان حجاب درستی هم نداشتم و با اینڪه خانواده نسبتا مذهبی دارم ولی از این نظر "حجاب" اجباری روی من نبود.
مدتی قبل از آشنایی با شهید ابراهیم هادی گناهی ڪردم ڪه خودم هم نتوانستم بابت آن خودم را ببخشم.
با ڪسی چت می ڪردم ڪه ڪاملا به گفته ی قرآن بیماردل مریض روحی بود. او درخواستهای غیرقابل گفتنی می داد. با اینڪه درخواست هایش را قبول نمی ڪردم ولی با او چت می ڪردم.
مدتی از این ماجرا گذشت ڪتابی به نام سلام بر ابراهیم به من برای مطالعه پیشنهاد شد ڪه بعد از خواندن آن تا به الان به هرڪسی رسیدم آن را دعوت به خواندن این معجزهی متحول شدن ڪردم.
هر صفحه از ڪتاب را ڪه می خواندم برای خواندن صفحات بعد مشتاق بودم.
برای کسی که تجربهی اولین عشق واقعی را برای من ایجاد کرد بارها با خواندن خاطراتش گریه کردم و بارها با خندههای قشنگش خندیدم.
بعد از خواندن ڪتاب سلام بر ابراهیم اتفاقی برای من افتاد ڪه دقیقا نمیدونم چیبود ولی اصلا دیگر مثل دوران قبلم نبودم.
به لطف خدا آقا ابراهیم در ڪمال ناباوری چنان دستم را گرفت و من را از وسط آتش گناه و معصیت بیرون کشید ڪه نمازهای یڪی در میان تبدیل به نماز اولوقتشد.
شهید ابراهیم هادی داداش نداشته ام و رفیق همهچیز تمام من شد. از یڪ برادر واقعی بیشتر در حق من آقایی کرد. مادرمان حضرت فاطهزهرا سلام الله علیها عنایت کرد و شکر خدا چادری شدم. حتی قسمت شد به سفر راهیان نور هم رفتم.
بعد از رفتن به جنوب در سفر راهیان نور بیشتر شیفته و عاشق شهدا شدم.
میدانم با این همه معصیت لیاقت رفاقت با شهدا و شهادت را ندارم ولی آرام و قرارم گلزارشهدا بهشت زهرا سلام الله علیها قطعه۲۶ "مزار یادبود شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی" است.
و این است ڪه خداوند میفرماید:
ولاتحسب الذین یقتلون فی سبلالله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ولکنلاتشعرون..
#ارسالے_همسنگری
هدایت شده از °نحوه آشنایی و عنایات شهید°
باعرض سلام به همه رفقاومحبان آقاابراهیم هادی♥️🌱
این کانال مخصوص ارسالی شماست💛✨
یعنی اینکه هرچی شهیدبهتون عنایت داشته ونحوه آشناییتون وحتی میتونین خوابتون روهم اینجاتعریف کنیدشایدازحرفای شماخیلیاعوض بشن یاباعث یه تلنگری توزندگیشون بشہ😌💞
🌈 جهت اطلاع🌈
📌دلنوشته هم جزارسالی
محسوب میشه...
خوب خلاصه خیلی بهتون تبریک میگم که شهیدهادی شماروانتخاب کرده وشماشهیدهادی رو☺️🙃
امیدوارم انقدرخوب بشین که خودشهیدشفاعتتون کنه☘
@shahid_hadi314
ارسال متن هاتون بہ آیدے زیر:
@kheiybar97
هدایت شده از حضرت مهدی(عج)
#نحوه_آشنایی
#عنایت_شهید
🍃سال 1398 در مدرسه مان مسابقه کتابخوانی گذاشتند و از آنجایی که من خیلی علاقه به کتاب دارم در مسابقه شرکت کردم.
🍃کتاب مسابقه «سلام بر ابراهیم1» بود که با پخش کتاب ها به دلیل اینکه من پولش را دیر حساب کردم کتاب به من نرسید.
🍃به خاطر این مسئله خیلی دلم شکست. البته با شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی آشنا نبودم حتی نمی دانستم کتاب مسابقه درباره ی ایشان هست اما چون شخصیت مذهبی داشتم از شهدا خوشم می آمد، دوست داشتم کتاب شهدایی بخوانم و اینکه کتاب به من نرسیده بود خیلی دلخورم کرد.
🍃به مسئول مدرسه هم گفتم کتاب به من نرسیده است من هم می خواهم.
گفتند: با دوستانتان بخوانید کتاب دیگر نیست.
ناامید به سر کلاسم برگشتم.
🍃چند روزی گذشت. به یکی از دوستانم که کتاب را کامل خوانده بود گفتم: می شود کتاب را به من بفروشی؟
او هم قبول کرد و کتاب را به من فروخت.
🍃وقتی کتاب را از دوستم گرفتم اوایل آن را خواندم خیلی جذاب بود و خیلی خوشم آمد ولی وقت خواندنش را نداشتم. برای همین هر وقت می آمدم بخوانم مجبور می شدم هی آن را کنار بگذارم تا اینکه مسابقه برگزار شد. من زیاد چیزی از شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی نمی دانستم و نتوانستم جواب درست به سوالات مسابقه بدهم و قبول نشدم.
🍃بعد از مسابقه کتاب سلام بر ابراهیم را در خانه مان گذاشتم و قسمت نشد تا مدت ها آن را بخوانم تا اینکه در فضای مجازی از شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی عکس ها و متن هایی دیدم که از شخصیت شهید خوشم آمد و به خاطر همین تصمیم گرفتم کتاب را بخوانم.
🍃دوباره شروع به خواندن کتاب سلام بر ابراهیم1 کردم.
خواندم خواندم تا اینکه وابسته کتاب شدم با هر قسمت از کتاب می خندیدم یا گریه می کردم و به طور عجیبی شیفته مرام و شخصیت اصلی کتاب یعنی یک شهید گمنام یا همان شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی شدم و این شهید بزرگوار رفیق شهید بنده شدند.
🍃با اینکه خودم بچه مذهبی هستم و علاقه ی زیادی به شهدا دارم ولی خانواده ام نسبت به من کمتر به مسائل مذهبی و مربوط به شهدا اهمیت می دادند و علاقه ی زیادی نداشتند. برای همین تهیه ی کتاب و هر چیز دیگری مربوط به شهدا سخت بود.
🍃کتاب سلام بر ابراهیم1را که داشتم و خیلی دوست داشتم کتاب سلام بر ابراهیم جلد2 را هم بگیرم.
🍃چون می دانستم خانواده ام قبول نمی کنند که کتاب را بگیرم قبل از اینکه خواسته ام را با آنها در میان بزارم با شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی که دیگر ایشان را داداش ابراهیم صدا می کردم صحبت کردم و نذر کردم که کمکم کنند.
🍃این جمله ای که می گویند این شهید بزرگوار حتی در جواب یک سلام زیر دین کسی نمی ماند و جواب کارت را می دهد واقعا درست هست.
🍃با اینکه قبلا درباره ی شهدای دیگر با خانواده ام صحبت کرده بودم و خواسته بودم کتاب، کیف یا هرچیزی به مربوط شهدا بوده را برای من تهیه کنند ولی این کار را نکردند خداروشکر این بار برای داداش ابراهیمم به شکل معجزه آسایی قبول کردند.
🍃به لطف خدا و عنایت داداش ابراهیم با کمک خانواده ام کتاب سلام برابراهیم2 ، کیف، وسایل مربوط به شهدا تهیه کردم و خیلی از این بابت خوشحالم.
🍃هنوز بعد مدت ها از برآورده شدن حاجتم سر نذر و عهدی که با داداش و رفیق شهیدم بستم هستم. شک ندارم هرکس با این شهید بزرگوار رفاقت کند، ادامه دهنده ی راهشان باشد و سر عهدش بماند حتما کمک و دستگیری می کند.
🗣ارسالی از اعضا(۱۳۹۹/۰۴/۰۱)
@Shahid_javidolasar_ebrahim_hadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
❤️ #دلنوشته
🌹سلام من یه دختر۱۹ساله هستم. میخواستم نحوه آشنایی با 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 رو بگم. این جریان برمیگره به تابستون ۹۵.برای تحویل گرفتن کارت بسیج فعال رفتم بسیج دانش آموزی. دیدم دارن ثبت نام میکنن برای اردوی یاوران ولایت به یکی ازخانم ها گفتم میشه منم ثبت نام کنم.
خلاصه رفتن ما جور شد. اردوی ۵ روزه اونم استان لرستان. برای تفریح بردنمون تپه شهدای خرم آباد. یه چند ساعتی گذشت تا اذان مغرب شد. نمازو که خوندیم همه نشسته بودیم پای سخنرانی حاج آقا.
یدفعه من دیدم یه آقای قدبلند و خوش هیکل اومد نشست. منم از اونایی بودم که وقتی یه پسرخوشتیپ می دیدم نگاهش میکردم، از این خصلتم بیزار بودم😔 ولی چه کنم که به دام شیطان افتاده بودم. این آقارو فقط از نیم رخ میتونستم ببینم..
یه لحظه نگاه کردم به سمت راست که به دوستم بگم نگاه این پسره چقد خوشگله. دیدم دوستم خیلی ازم دوره.🌹به خودم اومدم گفتم: "یا خیر حبیب و محبوب". یعنی خدایا من تورو میخوام اینها چیه؟اینها که دوست داشتنی نیستند، ۹هرچه نپاید دلبستگی نباید (شیخ رجبعلی خیاط)...
خلاصه وقتی رسیدیم خوابگاه، یکی از خانم ها درباره یه شهید صحبت کرد. بعد گفت: ایناها عکسشم تو اتاق خودمونه (توهرخوابگاهی عکس یک شهید بود. از شانس خوب منم عکس شهیدهادی بود). وقتی دیدم عکس رو، یه لحظه خشکم زد گفتم: یعنی این شهید همون آقایی که من تپه شهدا دیدم، همه چی شبیه خودش بود، موهاش، بینی، هیکلش.... مو نمیزد با خودش. وقتی برگشتم کتاب سلام برابراهیم۱ همون خانم دادن خوندم باخوندن اون کتاب حسابی شیفته اش شدم. دیگه تصمیم گرفتم راهی که خدا میخواد رو انتخاب کنم. فقط گفتم برام سخته نخوام آرایش کنم، سخته حجاب کنم، سخته بخوام اونی باشم که تومیخوای ولی تو کریمی میتونی درستم کنی.
خلاصه گذشتن از یک گناه منو رسوند به اینکه همه دغدغم بشه:
🌷رضای خدای تبارک وتعالی
🌷خشنودی حضرت فاطمه زهراسلام الله علیها
🌷خشنودی امام زمام عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌷دیدن داداش ابراهیم
🌷اللهم الرزقناشهادت🌺
✅ @EbrahimHadi
هدایت شده از حضرت مهدی(عج)
نحوه ی آشنایی یکی از اعضای کانال با شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی
✅عکس باز شود.
@Shahid_javidolasar_ebrahim_hadi
هدایت شده از حضرت مهدی(عج)
#نحوه_آشنایی
#عنایت_شهید
🍃یک سال پیش(سال۱۳۹۸) پسرم کتاب های مربوط به شهید #ابراهیم_هادی (کتاب سلام بر ابراهیم) را از دوستش امانت گرفته بود و به منزل آورده بود.
🍃پسرم به من گفت: مامان وقت کردی این دو جلد کتاب را بخوان خیلی قشنگ و آموزنده است.
گفتم: باشه چشم ممنونم.
🍃من به خاطر گرفتاری های زندگی فرصت نمی کردم کتاب ها را بخوانم، فقط کتاب ها را در کمد کتاب ها گذاشته بودم.
🍃روی جلد کتاب که عکس شهید #ابراهیم_هادی بود را طوری گذاشته بودم که هر وقت وارد اتاق می شدم
ناخودآگاه سلام می کردم و می گفتم سلام بر #ابراهیم_هادی چطوری برادر؟ خوبی؟ میگن شهیدان زنده اند و جواب سلام رو میدن درسته؟؟ و رد می شدم.
🍃گاهی وقت ها می گفتم: باز هم فرصت نکردم بخوانمت،.
🍃هر وقت وارد اتاق می شدم حتما سلام میکردم و با شهید #ابراهیم_هادی دردودل می کردم.
🍃تا اینکه یک روز در خانه با پسرم در حال استراحت بودیم همه جای خانه را سکوت فرا گرفته بود. ناخودآگاه صدای بلندی از اتاقی که کمد کتاب ها در آن بود آمد مثل اینکه شی بزرگی با شیشه ی ملاقی اتاق برخورد کرده باشد.
🍃من و پسرم سراسمیه وارد اتاق شدیم و همه جای آن را نگاه کردیم هیچی نبود، نه روی شیشه ملاقی و نه جای دیگه..
🍃تعجب کردیم. بعد به آشپزخانه رفتم دوباره به اتاق برگشتم که بخاری را کم کنم که یک دفعه چشمم به کتاب شهید #ابراهیم_هادی که کنار بخاری افتاده بود افتاد.
🍃تعجب کردم آخه من خیلی مراقب بودم همیشه بالای قفسه کتاب خانه بود.
🍃از پسرم پرسیدم که چرا کتاب رو روی زمین انداختی؟
گفت: مامان من دست نزدم.
🍃کتاب را برداشتم به عکس نگاه کردم، گفتم: چطوری اینجا افتادی؟..
🍃یاد صدایی که چند ساعت پیش شنیده بودیم و فکر می کردیم چیزی به شیشه ی ملاقی خورده است افتادم.
با خودم گفتم: این چجوری از آن بالا اینجا کنار بخاری با این فاصله افتاده است بعید بود خودش خود به خود افتاده باشد.
🍃نگاهی به عکس شهید #ابراهیم_هادی کردم و گفتم: نکنه خودت رو پرت کردی که بخونمت؟
نمی دونم چی شد دلم لرزید..
🍃از اتاق بیرون آمدم و به پیش پسرم رفتم و قضیه را گفتم.
پسرم گفت: مامان بعید نیست کار خود شهید باشه. بخونش، اگه بخونی میفهمی چی میگم.
🍃منم همان جا شروع کردم به خواندن کتاب کردم. پا به پای کتاب اشک ریختم و خندیدم.
🍃داستان های کتاب خیلی جالب و جذاب بود به نظرم از همه جالب تر آنجایی بود که یک دختر بچه ی کوچک وقتی هر روز به مدرسه می رفت به عکس شهید #ابراهیم_هادی روی دیوار در مسیر مدرسه سلام می کرد و شهید #ابراهیم_هادی در خواب به آن دختر بچه گفته بود که ما جواب سلام شما را می دهیم.
🍃با این داستان جواب سوالم که درباره ی نحوه ی افتادن کتاب در کنار بخاری را گرفتم چون من هم هر روز به ایشان سلام می کردم و می پرسیدم که جواب سلامم را می دهید؟
و به این ترتیب به لطف خدا با شهید #ابراهیم_هادی آشنا شدم.
🍃با این توجه و عنایت شهید به خودم خیلی گریه کردم با ذوق و اشتیاق دو جلد کتاب سلام بر ابراهیم را خواندم. خیلی چیزها از آن یاد گرفتم و هنوزم که هنوزه کتاب های مربوط به شهید #ابراهیم_هادی را در کتاب خانه ی اتاق طوری قرار دادم که هر روز به ایشان سلام کنم و صحبت کنم.
🍃چند تا از کتاب های دیگر هم که مربوط به شهید #ابراهیم_هادی و دوستانش بود را خوندم و عکس تک تکشون رو کنار کتاب #ابراهیم_هادی گذاشتم.
🍃 در این سال ها من خیلی چیزها از شهید #ابراهیم_هادی یاد گرفتم و به لطف خدا هر وقت که بهشون متوسل شدم حاجتم را گرفتم.
🍃ما باید قدر این شهدای بزرگوار را که به خاطر امنیت و آسایش ما جانشان را فدا کردند را بدانیم.
🍃ما مدیون خون پاک شهدا هستیم، پس باید کاری نکنیم که شرمنده ی آنها باشیم و ادامه دهنده ی راهشان باشیم.
🍃خدا را شاکرم که میهن مان ایران چنین دلاورهایی را دارد.
🗣ارسالی از اعضا (۹۹/۵/۲۷)
@Shahid_javidolasar_ebrahim_hadi
هدایت شده از حضرت مهدی(عج)
نحوه ی آشنایی یکی از اعضای کانال با شهید همیشه جاویدالاثر ابراهیم هادی
✅عکس باز شود.
@Shahid_javidolasar_ebrahim_hadi