هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
❤️ #دلنوشته ❤️
سلام
وقتتون بخیر
من تو قفسه کتابم، سلام بر ابراهیم و دارم. هر روز باید برم و سلام بدم به این شهید. اگه به شما بگم روزی که خدا نکرده گناهی میکنم اصلا نمیتونم، یا شهید اجازه نمیدن که بخوام برم طرفشو سلام بدم.
شاید باورتون نشه، ولی این حقیقته
خیلی جاها دستم و گرفته
به پسرم قول داده بودم ببرمش مشهد اما نمیتونستم. خدا شاهده شب سر نماز گریه کردم توسل کردم به شهید. گفتم من رو شرمنده این بچه نکن.
فرداش یکی از دوستاشون زنگ زدن گفتن داریم فردا میریم مشهد. و قسمت شد و پسرم رفت، یعنی ابروی یک مادر و حفظ کردن.
هر وقت مشکلم جدی باشه دو رکعت نماز میخونم هدیه به شهید ابراهیم هادی.
خدا شاهده مشکلم حل میشه
❤️شهید ابراهیم جزیی از زندگی ما شدن❤️
#ارسالی_اعضای_محترم_کانال
👆👆👆👆
🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
❤️ #دلنوشته ❤️
🌺بنام خدای ابراهیم🌺
من قبلا دختری بودم که زیاد به دوست شهید و اینکه این انسان های بزرگوار به همه عنایت دارن معتقد نبودم...حس میکردم کسی مثل من،چون ادم عادی هستم نمیتونم با شهدا ارتباط برقرار کنم...
ماجرای رفاقتم با ابراهیم عزیز از روزی شروع شد که توی اینترنت دنبال رمان میگشتم،اخه تو تایم بیکاریم خیلی مطالعه میکنم!توی یکی از سایتا زد که ایا میخواهید کتاب سلام بر ابراهیم را دانلود کنید؟
منم دانلود کردم ولی نخوندمش،اخه فکر میکردم راجع به شهید ابراهیم همتِ!
خلاصه...گذشت تا حدودا یکی دو ماه بعد،یه روز توی دانشگاه داشتم عکسای گالری یکی از دوستامو نگاه میکردم که عکس سه تا شهید بود و نوشته بود با این ستارگان میشود راه را پیدا کرد.عکس سمت راست ابراهیم بود.اولین بار بود که میدیدمش.انگار فقط یه عکس عادی نبود!انگار باهام از توی قاب گوشی حرف میزد...
رفتم دنبالش...از کتابخونه کتاب زندگینامشو امانت گرفتم،وقتی دیدم اسم کتابو جا خوردم...دیدم همونیِ که قبلا پی دی افشو دانلود کرده بودم!
یکروزه خوندمش...وقتی رسیدم فصل اخر،فصلی که نوشته بود ابراهیم گمنام مونده دلم اتیش گرفت...تا نصفه شب گریه میکردم...وقتی که شناختمش، فهمیدم که هرگز نمیتونم عاشقش نباشم...
یه مدت بعد ناراحت بودم، فکرمیکردم اشناییم با ابراهیم جان اتفاقی بوده... امون از وسوسه های شیطان...
قهر کردم با ابراهیم سر همین افکار... خداشاهده روز بعد توی دانشکده ، چند تا از دوستام اومدن پیشم و رومو بوسیدن، خیلی هیجان زده بودن...یکیشون با گریه بهم گفت که دیشب خواب دیدم با یه خانمی تو یه جای پر درخت بودیم، دستمو گرفته بود و میگفت بیا بریم مزار شهدا... دوستمم گفت من نمیام میترسم... اون خانم هم به دوستم میگه که نترس، مثل فلانی(بنده) باش که این همه شهید هادی رو دوسش داره...
بعد این خواب فهمیدم ابراهیم خیلی با معرفته... اول هم اون بود که دست دوستی داد...
خدا رو شکر به واسطه ی ابراهیم جان با شهید هادی ذوالفقاری هم اشنا شدم...
اشنایی و علاقم به این دو شهید خیلی جاها کمکم کرده و خیلی روم تاثیر مثبت گذاشته...مخصوصا حجابم ...
امیدوارم همیشه عاشقشون بمونم...
#ارسالی_اعضای_محترم_کانال
هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
🌸☘🌸☘🌸☘
#دلنوشته
سلام من دختری17 ساله هستم...چادر سر میکردم و نمازو روزه هم میخوندم و میگرفتم اما فقط برای ادا کردن تکلیف.
گاهی که میخواستم نماز بخونم گریم میگرفت...نمیخواستم بخونم ولی اگر هم نمیخوندم عذاب وجدان میگرفتم...کلی سوال تو سرم بود که جواب هیچکدومو نمیدونستم و چون بهشون نمیرسیدم خودم برای خودم فتوا میدادم که این کار دلیلی نداره یا این کار بیخودیه و خدا فقط خواسته سخت بگیره و دلیل هیچ کدوم از این کارا رو نمیفهمیدم و دنبال هیچ کدوم هم نمیرفتم.
با اینکه نماز میخوندم و حجاب داشتم ولی اهنگ هم گوش میدادم نماز صبحم هم همیشه قضا میشد و و و....
واقعا سردرگم بودم و توی تاریکی مطلق غرق بودم نمیدونستم چی میخوام و ...
یک شب از تلویزیون برنامه ی از لاک جیغ تا خدا پخش شد که
داستان مادر دختری بود که خیلی ازاد بودن و...
و شهید ابراهیم هادی روی زندگیشون اثر گذاشته و به واسطه ی این شهید راهشون کلا عوض شده بود
من اونموقع اصلا ابراهیم هادی و نمیشناختم.خیلی تحت تاثیر داستان قرار گرفتم و همون شبانه توی اینترنت اسمشو سرچ کردم و چندین عکس و مطلب اورد که من فقط فهمیدم گمنام شده
وخواستم بیشتر تحقیق کنم اما نشد و به فراموشی سپرده شد
تا اینکه چند ماه پیش رفتم کتابخانه و به طور اتفاقی از مسئول انجا خواستم بهم یک کتاب خیلی قشنگ معرفی کنه اگر درباره ی زندگی نامه شهدا باشه هم اشکالی نداره در حالی که من اصلا زندگی نامه ی شهدا نمیخوندم.
و اون خانوم کتاب سلام بر ابراهیم رو به من معرفی کرد و کتاب من زنده ام.
اول میخواستم نخونم ولی چون توی تعطیلات بود و بیکار بودم شروعش کردم
و من در این کتاب فقط معجزه دیدم و هم زمان که میخوندم گریه میکردم مشتاق و مشتاق تر ادامه میدادم و نمیخواستم تموم بشه و این استارتی شد تا راهم رو عوض کنم..
رفتم سراغ سوالام و جواب بیشترشونو پیدا کردم.
حالا میدونم چرا نماز میدونم چرا حجاب و جواب خیلی از سوال های بی جواب ذهنمو پیدا کردم.... خیلی از خدا دور بودم فقط موقع گرفتاری یادش میفتادم و درکش نمیکردم...ولی الان عاشق خدام شدم و تمام کانالای گوشیم دلنوشته درباره ی خداست یا شهدا و زندگینامه ی شهدا رو دانلود کردم و این شهید به قدری در زندگی من تاثیر گذاشت که خودم هم تعجب کردم..تمام اهنگامو پاک کردم و جایی کسی و ببینم داره اهنگ گوش میده اعصابم خورد میشه و از اونجا بلند میشم
با عشق نماز میخونم و با عشق چادرمو سر میکنم. و با عشق برای نماز صبح بلند میشم
خیلی تغییر کردم و دوست ها و بعضی از افراد فامیل هم متعجب شدن و گاه مسخره میکنن اما ذره ای برای من اهمیت نداره
من دارم راهمو پیدا میکنم.. دارم به ارامش میرسم و این ارامشی که الان دارم و قبلا نداشتم...
شهید ابراهیم رو الگوی زندگیم قرار دادم و سعی میکنم تا جایی که میتونم ازش درس بگیرم امید وارم لایق باشم و کمکم کنه این شهید بزرگوار😔😔
خدا جون کمکم کن😔🙏
ببخشید طولانی شد🙏♥️
#ارسالی_اعضای_محترم_کانال🌺
هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
❤️ #دلنوشته
🌹سلام من یه دختر۱۹ساله هستم. میخواستم نحوه آشنایی با 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 رو بگم. این جریان برمیگره به تابستون ۹۵.برای تحویل گرفتن کارت بسیج فعال رفتم بسیج دانش آموزی. دیدم دارن ثبت نام میکنن برای اردوی یاوران ولایت به یکی ازخانم ها گفتم میشه منم ثبت نام کنم.
خلاصه رفتن ما جور شد. اردوی ۵ روزه اونم استان لرستان. برای تفریح بردنمون تپه شهدای خرم آباد. یه چند ساعتی گذشت تا اذان مغرب شد. نمازو که خوندیم همه نشسته بودیم پای سخنرانی حاج آقا.
یدفعه من دیدم یه آقای قدبلند و خوش هیکل اومد نشست. منم از اونایی بودم که وقتی یه پسرخوشتیپ می دیدم نگاهش میکردم، از این خصلتم بیزار بودم😔 ولی چه کنم که به دام شیطان افتاده بودم. این آقارو فقط از نیم رخ میتونستم ببینم..
یه لحظه نگاه کردم به سمت راست که به دوستم بگم نگاه این پسره چقد خوشگله. دیدم دوستم خیلی ازم دوره.🌹به خودم اومدم گفتم: "یا خیر حبیب و محبوب". یعنی خدایا من تورو میخوام اینها چیه؟اینها که دوست داشتنی نیستند، ۹هرچه نپاید دلبستگی نباید (شیخ رجبعلی خیاط)...
خلاصه وقتی رسیدیم خوابگاه، یکی از خانم ها درباره یه شهید صحبت کرد. بعد گفت: ایناها عکسشم تو اتاق خودمونه (توهرخوابگاهی عکس یک شهید بود. از شانس خوب منم عکس شهیدهادی بود). وقتی دیدم عکس رو، یه لحظه خشکم زد گفتم: یعنی این شهید همون آقایی که من تپه شهدا دیدم، همه چی شبیه خودش بود، موهاش، بینی، هیکلش.... مو نمیزد با خودش. وقتی برگشتم کتاب سلام برابراهیم۱ همون خانم دادن خوندم باخوندن اون کتاب حسابی شیفته اش شدم. دیگه تصمیم گرفتم راهی که خدا میخواد رو انتخاب کنم. فقط گفتم برام سخته نخوام آرایش کنم، سخته حجاب کنم، سخته بخوام اونی باشم که تومیخوای ولی تو کریمی میتونی درستم کنی.
خلاصه گذشتن از یک گناه منو رسوند به اینکه همه دغدغم بشه:
🌷رضای خدای تبارک وتعالی
🌷خشنودی حضرت فاطمه زهراسلام الله علیها
🌷خشنودی امام زمام عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌷دیدن داداش ابراهیم
🌷اللهم الرزقناشهادت🌺
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
شاید تو هم رسیده باشی....
شاید هم در راه....
شاید هم......
حقیقت این است که تو پیدایی آن منم که در کوچه پس کوچه گناه گم شده ام....
فانوس راهم باش💔
برادر خوش نام من....
#دلنوشته
@alamdarkomeil
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
#دلنوشته
سلام شبتون بخیر میخواستم ماجراییو از شهید ابراهیم هادی تعریف کنم تا همه بدونن شهیدا واقعا زنده هستن ولی ما درک نمیکنیم!
چند سال پیش خیلی اتفاقی با شهید هادی آشنا شدم و به قول استاد پناهیان زندگیم شد دو بخش قبل از خوندن کتاب و بعد از خوندن کتاب!
این مدتی که با ایشون آشنا شدم خیلی بهم کمک کردن! خیلی زیاد...!!
حتی بابت موضوعی تو زندگیم واقعا بهم ریخته و سردرگم بودم که ایشون به خوابم اومدن و بهم گفتن که مشکلم فقط با صبر کردن حل میشه...
ولی من عجول بودم یه ماه بعد من بازم شروع کردم به بهانه گیری و شکایت،و از شهید هادی بابت همون موضوع کمک خواستم
هرشب میگفتم آقاابراهیم شما مفقودالاثری مونست نسیم صحرا و همدمت فاطمه زهراست خودت مشکلمو با خانم در میون بذار که زودتر حل بشه ... باز هم گذشت ولی خبری از آقاابراهیم نشد... هرچند آقا ابراهیم بهم گفته بود باید صبر کنی... نه تنها به حرفش گوش ندادم بلکه یه اشتباه بزرگم کردم یه روز که خیلی بهم ریخته بودم به خواهرشهید بزرگوار پیام دادم و گفتم میخوام شکایت برادرتونو به شما بکنم! ایشونم گفتن ان شاالله که خیره ... منم گفتم نه برادرتون جواب منو نمیده مگه تو دنیا مشکل همه رو حل نمیکرده؟ پس چرا الان برای من کاری نمیکنه؟ ایشونم با مهربونی گفتن ان شاالله که حاجت روا میشید نگران نباشید... و کلی چیزای دیگه گفتم که باز ایشون با مهربونی جواب منو دادن همون شب خواب ابراهیم عزیزمو دیدم ...
خواب دیدم تو گلزارشهدا بین قبور شهدا میدویدم و دنبال ابراهیم میگشتم و میگفتم ابراهیم کجایی؟؟ که یک دفعه دیدم از یه قبری نور و گل تو هوا پخش میشه گفتم حتما آقا ابراهیم اینجاست... بالا سر قبر که رسیدم دیدم اون قبر قسمت سرداران بی پلاکه و یه عالمه قبر هست که روش نوشته شهید گمنام... یه دفعه دیدم رو همون قبری که بالا سرش ایستاده بودم عکس شهید هادی ظاهر شد و بعد روی تمام قبرها! و صدای آقا ابراهیم بود که میگفت: هرجا شهید گمنامی باشه من همونجام!
و من بلند شدم و به دنبال صدا رفتم که دیدم انتهای گلزار شهدا یه حسینیه هست که روش نوشته بیت الزهرا س و رزمنده ها دارن ازش خارج میشن... یه دفعه دیدم آقاابراهیم اسلحه به دوش با اورکت نظامی از حسینیه بیرون اومد.... تا دیدمش خوشحال شدم گفتم به به آقا ابراهیم! ولی آقا ابراهیم بهم محل نذاشت جا خوردم بلند گفتم آقاابراهیم سلام! ولی حتی جواب سلامم رو نداد و صورتش رو ازم برگردوند... حسابی جا خوردم با خودم گفتم مگه میشه آقاابراهیم جواب سلامِ کسیو نده! نزدیک تر شدم دیدم شهید هادی یه گوشی تو دستشونه به صفحه ش نگاه میکنن و به پهنای صورت اشک میریزن... متعجب گفتم آقاابراهیم مگه تو گوشیت چی میبینی که اینطوری گریه میکنی؟ که باز جوابمو ندادن و دونه های اشک بود که مثل مروارید از چشمای آقا ابراهیم میچکید!
یه دفعه با خودم گفتم آقاابراهیم که گوشی نداشته
ای وای اون گوشیِ منه!
و از خواب پریدم...
منه رو سیاه غافل از اینکه بدونم دارم چیکار میکنم شکایت ایشونو به خواهرش کرده بودم!😔😔😔
😭😭😭 ولی انقدر آقاست که ازش زیارت سیدالشهدا رو خواستم کارهامو درست کرد!
ولی همش نگرانم که نکنه مثل قبل هوامو نداشته باشه چون جواب سلامم رو نداد! همش چهره ی شهید هادی و اونطوری اشک ریختنش جلو چشمامه!
از همه کسایی که این پیامو میخونن خواهش میکنم برای من دعا کنید تا ابراهیم مثل قبل هوامو داشته باشه
@Alamdarkomeil
هدایت شده از مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
🌸 ﷽ 🌸
#دلنوشته و عنایات شهدا
🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
من میخواستم چادری بشم خانواده راضی نبودن از وقتی شروع کردم کتاب سلام بر ابراهیمو خوندم انگاری مهر خاموشی بر دهان همه زده شد
بعد از اون خواب دیدم توی کانال کمیلم و دو سه روز بعد رفتیم کانال کمیل دقیقا لحظه ای که امام زمانو احساس نمی کردم عاشق ایشون شدم و حالا هم از لطف و عنایت ایشون چادریم 🌸
🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
ارسالی از کاربر کانال
╔═ 🌸🍃════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🌸🍃 ═╝
هدایت شده از مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
🕊 ﷽🕊
#دلنوشته و عنایات شهدا
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
سلام علیکم ممنون از کانال خوبتون بنده هر روز صبح به نیابت یکی از شهدایی که داخل کانالتون نام برده میشه زیارت عاشورا میخونم
عنایت شهدای گمنام رو میخوام بگم
بنده چند سال پیش باید یک نامه ایی رو از استان خودم به یک استان دیگه ببرم و بهم گفته بودن تا فردا بیشتر وقت نداری و نامه هم باید فردا صبح سر میز رئیس باشه ...خدایا حالا من چکار کنم یه دختری بودم که نمیتونستم عصر پاشَم برم یک استان دیگه که چندین ساعت با من فاصله داشت و میخوردم به شب و اونجا هم کسی رو نداشتم که شب برم بمونم ..
اومدم متوسل شدم به ✨شهدای گمنام✨ و ۵ تا صلوات نذرشون کردم گفتم ای شهدای گمنام کمکم کنید. ۵ صلوات رو فرستادم و نگران داخل خونه نشسته بودم که یکی از دوستام اومد خونمون گفت یه ساک مسافرتی بهم بده میخوام برم مسافرت.
گفتم کجا میخوای بری گفت فلان استان( همون استانی که من باید نامه رو میفرستادم) خیلی شگفت زده گفتم منم یک نامه دارم برام میبرید گفت اتفاقاً داداشم همون اداره کار داره بده برات می برم.
خیلی مات ومبهوت و در عین حال خوشحال... از اون سال به بعد بنده هرشب ۱۴ صلوات به روح والای✨ شهدای گمنام ✨هدیه میکنم.
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
ارسالی از کاربران کانال
╔═ 🕊════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════🕊 ═╝
هدایت شده از حضرت مهدی(عج)
#دلنوشته
🌟می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست.
🌟اما قلب هایی را دیده ایم که به اندازه دنیایی از"محبت" عمیقند
🌟دلهای بزرگی که هیچ وقت در مشت های بسته جای نمی گیرند.
🌟مثل غنچه ای با هر تپش شکفته می شوند.
🌟دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند تا اینکه ابر محبت ببارد
🌟در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچک ترند.
🌟دلهایی که شاید وسیع هم بتوانند باشند اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند.
🌟تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است به دستت نگاه کن وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می کنی.
🌟درست است ابراهیم هادی هم قلبش از جنس خدا بود بزرگ، وسیع و پهناور وعمیـــق از مهربانی
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
💠 باز هم نجاتم دادی...💠
❤️ #دلنوشته ❤️
سلام...
اسفند ۹۶ به لطف خدا،و مادرم حضرت زهرا چادری شدم
دو سال عاشقانه چادر سر کردم..
آبان ۹۷ بود که با شهید هادیِ نازنین آشنا شدم و شده بود همدم غم و شادی و خوب و بَدَم..
کمکم میکرد،و دیگه همه تو گلزار شهدا و توی جمع دوستان(خواهر ابراهیم هادی) صدام میکردن
چند روز پیش،یهو دلم هوای اون زمانو کرد که چادری نبودم
شیطان طوری نفوذ کرده بود تو جونم که اصلا یادم نمیومد چرا چادری شدم
فقط میخواستم زودتر بذارمش کنار
چند روزی با خودم کلنجار رفتم...
تا اینکه حدودا سه شب پیش،تصمیمم قطعی شد
و با خودم گفتم:
چادر بی چادر!!!!
و من این مسئله رو به هیچکس نگفتم،جز خودم و خدا و بعضی اوقات هم به عکس آقا ابراهیم که تو اتاقمه
همون شب،مادر بزرگم که حتی اسم ابراهیم رو نمیدونست و فقط به وسیله ی عکسی که توی اتاق منه،شناخت داشت
اومد خونهی ما و بی مقدمه گفت،این شهیدی که دوسش داری اسمش چیه!؟
گفتم ابراهیم هادی...
گفت ازت ناراحته....
گفتم چطور؟!
گفت:
دم صبح خواب دیدم تو یه جایی مثل مسجد،این شهیدی که دوسش داری ،ابراهیم
نشسته و کلی دخترچادری و پسر مومن دورشو گرفتن و با ذوق اینکه بالاخره دیدنش،نگاهش میکنن
اما تو که از در اومدی،چادر سرت نبود!!!
این شهید تا تورو دید لبخندش جمع شد و سرشو برگردوند...
اصلا نگاهت نمیکرد
و من فقط تونستم اشک بریزم..
فقط تونستم به عکسش بگم:
عزیزِ ما!خیلی مردی که حتی تو اوج بیخیالی و بی معرفتیم
بازهم نجاتم دادی..
بازهم...❤️
#ارسالی
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
💠از وقتی با ابراهیم آشنا شدم زندگیم زیر و رو شده!💠
❤️ #دلنوشته ❤️
سلام
من یک دانش آموز کلاس هشتم هستم در خانواده ای معتقد و مذهبی به دنیا آمدم و از این بابت واقعا خدا رو شکر می کنم . به چادرم که برام یه لباس مقدسه افتخار می کنم و به هیچ وجه ترکش نمی کنم . با وجود همه این ها منم سستی هایی داشته و دارم . دو سال پیش یک روز خالم که به راهپیمایی ۲۲ بهمن رفته بود یک کتاب خرید به اسم «سلام بر ابراهیم💚» زندگی نامه شهدای زیادی رو خوانده بودم و تحت تأثیر هم قرار می گرفتم اما تحول خاصی در رفتارم شکل نمی گرفت ؛ چون خصوصیات اون ها رو خیلی دست نیافتنی می دونستم . 😔 نگاهم که به جلد کتاب افتاد عکسش بدجور جذبم کرد . 💙 یه نور خاصی تو صورتش بود که تا به حال توی صورت هیچ آدم زنده ای ندیده بودم😍 تصمیم گرفتم کتاب رو بخونم پس از خالم امانتش گرفتم . گاهی بی اراده لبخند روی صورتم می نشست ارادت شهید رو که به حضرت زهرا (س) می دیدم ناخودآگاه بغض می کردم ...
انقدر به کتاب علاقمند شدم که به سرعت تمومش کردم اما تصمیم گرفتم یه بار دیگه بخونمش.. این بار با دقت و جزئی تر! شروع کردم کتاب رو دو سه دور زدم اما هربار خاطرات شهید اونقدر برام تازگی داشت که انگار نه انگار چندین بار خوندمش💓
اولین بار سر جلسه امتحان به یه سوال بر خوردم که چند بار خونده بودمش ولی اون موقع یادم نمیومد🤔و اتفاقا ۲\۵ نمره هم داشت!
بی اختیار اسم شهید توی ذهنم پژواک می شد پس زمزمه کردم : ابراهیم جان کمکم کن! شاید باورتون نشه اما جواب به سرعت به ذهنم اومد❗️
بعد ها هر وقت حالم بد بود با عکس ابراهیم حرف می زدم ؛ با هر جمله ای که می گفتم حسابی گریه می کردم و حس می کردم ابراهیم بهم لبخند می زنه🙂❤️
نشد چیزی ازش بخوام و قسمتم نکنه!
از اون روز به بعد من دیگه تک فرزند نبودم! من برادر خوبی به اسم #ابراهیم نصیبم شده بود! توی مدرسه دست دوستام رو می گرفتم و می بردم نماز جماعت💖🌈
توی مراسم فرهنگی از حرف های شهید استفاده می کردم.. انقدر به ابراهیم علاقه پیدا کردم که دوستام پرسیدند :«این ابراهیمی که تو هر وقت مشکل داری بهش سلام می دی کیه؟!» و من ابراهیم رو بهشون معرفی کردم..
یه سری از عادت های بدم مثل این که گاهی #غیبت می کردم یا #تهمت می زدم رو ترک کردم حالا دیگه آدم ها رو قضاوت نمی کنم💫☺️
با دوستام و اطرافیانم بهتر رفتار می کنم و خیلی مراقبم #حق_الناس به گردنم نیوفته😊
سعی می کنم توی علاقه مند کردن دوستام به مراسم مذهبی ؛ هیئت ؛ نماز و روزه و حتی حجاب از روش های ابراهیم استفاده کنم😌
و بهتر هم نتیجه می گیرم!😃💚
از وقتی با ابراهیم آشنا شدم تنهام نمی زاره و خیلی کمکم می کنه!
هر روز با عکسش حرف می زنم❤️
از موفقیت هام و اشتباهاتم براش می گم و ازش می خوام همچنان کمکم کنه☺️💞
هیچ وقت نگاهش رو ازم دریق نمی کنه💚
از وقتی با ابراهیم آشنا شدم زندگیم زیر و رو شده!
اگه هنوزم #شهید_ابراهیم_هادی رو نمی شناسین سریع تر سراغ این کتاب ارزشمند برید❣
و مطمئن باشید که :
این آشنایی زندگیتون رو عوض خواهد کرد🌷🌼🌈
☀️سلام_بر_ابراهیم☀️
#ارسالی
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
❤️ #دلنوشته
🌹سلام من یه دختر۱۹ساله هستم. میخواستم نحوه آشنایی با 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 رو بگم. این جریان برمیگره به تابستون ۹۵.برای تحویل گرفتن کارت بسیج فعال رفتم بسیج دانش آموزی. دیدم دارن ثبت نام میکنن برای اردوی یاوران ولایت به یکی ازخانم ها گفتم میشه منم ثبت نام کنم.
خلاصه رفتن ما جور شد. اردوی ۵ روزه اونم استان لرستان. برای تفریح بردنمون تپه شهدای خرم آباد. یه چند ساعتی گذشت تا اذان مغرب شد. نمازو که خوندیم همه نشسته بودیم پای سخنرانی حاج آقا.
یدفعه من دیدم یه آقای قدبلند و خوش هیکل اومد نشست. منم از اونایی بودم که وقتی یه پسرخوشتیپ می دیدم نگاهش میکردم، از این خصلتم بیزار بودم😔 ولی چه کنم که به دام شیطان افتاده بودم. این آقارو فقط از نیم رخ میتونستم ببینم..
یه لحظه نگاه کردم به سمت راست که به دوستم بگم نگاه این پسره چقد خوشگله. دیدم دوستم خیلی ازم دوره.🌹به خودم اومدم گفتم: "یا خیر حبیب و محبوب". یعنی خدایا من تورو میخوام اینها چیه؟اینها که دوست داشتنی نیستند، ۹هرچه نپاید دلبستگی نباید (شیخ رجبعلی خیاط)...
خلاصه وقتی رسیدیم خوابگاه، یکی از خانم ها درباره یه شهید صحبت کرد. بعد گفت: ایناها عکسشم تو اتاق خودمونه (توهرخوابگاهی عکس یک شهید بود. از شانس خوب منم عکس شهیدهادی بود). وقتی دیدم عکس رو، یه لحظه خشکم زد گفتم: یعنی این شهید همون آقایی که من تپه شهدا دیدم، همه چی شبیه خودش بود، موهاش، بینی، هیکلش.... مو نمیزد با خودش. وقتی برگشتم کتاب سلام برابراهیم۱ همون خانم دادن خوندم باخوندن اون کتاب حسابی شیفته اش شدم. دیگه تصمیم گرفتم راهی که خدا میخواد رو انتخاب کنم. فقط گفتم برام سخته نخوام آرایش کنم، سخته حجاب کنم، سخته بخوام اونی باشم که تومیخوای ولی تو کریمی میتونی درستم کنی.
خلاصه گذشتن از یک گناه منو رسوند به اینکه همه دغدغم بشه:
🌷رضای خدای تبارک وتعالی
🌷خشنودی حضرت فاطمه زهراسلام الله علیها
🌷خشنودی امام زمام عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌷دیدن داداش ابراهیم
🌷اللهم الرزقناشهادت🌺
✅ @EbrahimHadi