eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
255 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایـن‌ دݪ‌ بِہ‌ پـاۍِ عِـشــق‌ِ شُمـا آبِــرو گِرِفٺ مِهرَٺ بِہ‌ دِل نِشَسٺ‌ و‌َ دِلَم‌ رَنگ‌ و‌َ بو گِرِفٺ💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
آیا کشور ایران برای کیمیا علیزاده زمانیکه در ایران بود، کم‌گذاشته؟ بخشی از امکاناتی که توسط جمهوری اسلامی ایران در اختیار کیمیا علیزاده قرار گرفت: 👈🏻پرداخت پاداش المپیک، ، ،بسیاری از ورزشی و برتر دنیا، چیزهایی بود که به علیزاده داده شد، اما اون اینها رو تبدیل به دلار و خرج بلیط هواپیما کرد تا بره خارج و بگه در ایران تحت فشار بودم و برای برعندازی فعالیت کنه! عاقبت همه برعندازا و کسانی که به کشور و‌مردمشون خیانت کردند همینه ... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حالاکه بحث وطن‌فروشی کیمیا علیزاده داغه، یادی کنیم از «علی ارسلان» که به دلایلی مهاجرت کرد اما هیچوقت وطن‌فروشی نکرد؛ علی اینجا برای صربستان مدال طلای جهان رو برد و پرچم رو گذاشت رو زمین ببوسه؛ بعد یادش افتاد که پرچم ایران نیست، بغضش ترکید و گریه کرد.. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فقط منتظر بودم خدا هم به من چیزی بگوید. کلامی که مطمئنم کند. تنها چیزی که آن پازل را کامل کرد وعده ی خدا بود. جایی خوانده بودم که اگر دختری از ترس فقر، مومنی را از در خانه اش رد کند، باب ازدواجش بسته می شود. محمد دلش پاک بود، پر از امید و توسل به امامانی که مهرشان توی دل من هم بود. شخصیت و مرامش را هم دوست داشتم. تنها راه، توکل بود. من باید به خدا توکل می کردم و زندگی ام را دست خودش می دادم. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
خیلی ها می خواهند اول به آسایش و خوشبختی برسند بعد به زندگی لبخند بزنند ولی نمی دانند که تا به زندگی لبخند نزنند به آسایش و خوشبختی نمی رسند عصرت بی نظیر و آکنده از لبخند و خوشی🍎🍏 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خداحافظ رفیق و رقیه دختری که منتظر پدر است‌....😔💔 🔳 نشر به مناسبت ۵ صفر سالروز شهادت (س) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #برو_دایسون #قسمت_شصت_و_پنجم یکی از بچه ها موقع خوردن نهار رسما من رو خطاب قرار داد
📖 پشت سر هم زنگ می زد، توان جواب دادن نداشتم. اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم‌‌. توی حال خودم نبودم. دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد. - چرا دست از سرم برنمی داری؟ برو پی کارت. - در رو باز کن زینب من پشت در خونه ات هستم، تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه. - دارو خوردم اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان. یهو گریه ام گرفت، لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم، حتی بدون اینکه کاری بکنه وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهایی، غربت؛ دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم. - دست از سرم بردار چرا دست از سرم برنمی داری؟ اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟ اشک می ریختم و سرش داد می زدم. - واقعا داری گریه می کنی؟ من واقعا بهت علاقه دارم، توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ پریدم توی حرفش. - باشه واقعا بهم علاقه داری؟ با پدرم حرف بزن، این رسم ماست. رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم. چند لحظه ساکت شد، حسابی جا خورده بود. - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم، دیگه توان حرف زدن نداشتم. - باشه شماره پدرت رو بده پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ من فارسی بلد نیستم. - پدرم شهید شده، تو هم که به خدا و این چیزها اعتقاد نداری. به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم [و ادامه دادم] - از اینجا برو، برو و دیگه نفهمیدم چی شد از حال رفتم. ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
12-maddahi-72.mp3
27.5M
هرجا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه‌اس تنها حرمی که روضه خون نمی‌خواد حرم رقیه‌اس رقیه جانم، ای دخترکوچولوی امام حسین التماس دعا🌹 (س)🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
مداح میگه دختر بچه با باباش رفته بود خرید. هی اصرار می‌کرد یه وسیله ای رو بگیره، باباش میگفت جنسش خوب نیستا.... دیگه دختره اصرار، آخر باباعه می‌خره برای دخترکوچولوعه.... رقیه جان ما هم جنسمون خوب نیست بابات اصرار کن ما رو بخره.... اربعین کربلا ببره...😭💔
enc_16288559156971964396985.mp3
4.8M
کاش می شد رو پام بشینی منو ببخش اگر که نمیتونم خوشگل بابا...‌ 😭 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
کسانی که اربعین میخوان تا دیر نشده با بی بی رقیه حرف بزنند..‌‌ بشینید یه جای خلوتی و چند خط روضه بگیرید با بی بی.... گریه کنید و روضه بخونید. راه گشاست... بلد هم نیستید توی سایت ها متن روضه هست بردارید بخونید. با مداحان هم همصدا بشید و بخونید. با اشک بگیرید اِن شاءالله...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داشتم وسایل رو مرتب میکردم و به قولی یه جمع و جور حسابی...‌ که این کاغذ رو پیدا کردم. جالبه داشتم فکر میکردم حاج محمد چه موضوعی دارند که مرتبط با بی بی رقیه باشه‌. یک دفعه ای بین وسایل ها دیدم‌. اگر اشتباه نکنم بهمن ۱۴۰۰ در مسجدی که عضو بسیجش هستم این معرفی رو انجام دادم. همیشه مجازی بود برای اولین بار حضوری معرفی داشتم یادش بخیر.... خیرات زیادی نصیبم شد از این معرفی و گره هایی باز شد.... برگی از خلاصه نویسی بنده برای روز معرفی در رابطه با کودکان سوری و حرم حضرت رقیه خطاب به دخترانش فاطمه و ریحانه یقین دارم حاج محمد خودش محتوا رسوند.
۱۹ مرداد ۱۴۰۳.mp3
2.46M
🎙مداحی شهادت حضرت رقیه(س) 🏴 شب شهادت (س) هیئت یکی از عزیزان حاضر در کانال ۱۴۰۳.۰۵.۱۹/ شب پنجم صفر ✉️ ارتباط ناشناس با کانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🎙مداحی شهادت حضرت رقیه(س) 🏴 شب شهادت #حضرت_رقیه(س) هیئت یکی از عزیزان حاضر در کانال ۱۴۰۳.۰۵.۱۹/ شب
سلام وعرض تسلیت فرموده بودین از روضه های هیئت بفرستم . خدا بحق بانوی سه ساله حاجات همه رو عنایت کنه. التماس دعا دارم ✉️ ------------------- علیکم سلام تسلیت میگم شهادت بی بی جان رو خدمت شما خداخیرتون بده ممنونم. حضرت دعاگوتون باشند.🌺 حاجت روا بشید به حق خودش و با دستای کوچولوش. محتاجم به دعا ارتباط ناشناس با کانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 #حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام #قسمت_بیست_و_سوم امام سجاد(علیه السلام) در مورد ویرانه ش
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 (ع) از زبان (ع) نقل فرموده است : «وقتی اهل بیت (علیهم السلام) را در ویرانه جای دادند، یکی از آنان با دیدن وضع ناهنجار و دیوارهای ترک خورده گفت: این ها ما را در این خرابه جای داده اند تا این دیوارها بر سرمان خراب شود و ما را بکشند. پاسبانان خرابه به زبان رومی به هم می گفتند: این ها را ببینید که از خراب شدن دیوارها بر سرشان می ترسند با آن که فردا آن ها را بیرون خواهند کشید و خواهند کشت. علی بن الحسین (ع) فرمود: جز من، هیچ یک از اهل خرابه زبان رومی نمی دانست. * در خرابه شام چنین وضع اسفناکی حکم فرما بود. حتی در بعضی منابع تاریخ آمده است برخی از کودکان از شدت سرما و گرما و گرسنگی در خرابه جان باختند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 🍃🕯🍃🕯🍃🕯
🥈پسر ایرانی، حسن یزدانی موفق به کسب مدال نقره شد. امیدوارم زودتر دستش هم بهبود پیداکنه. شیر مادر و نون پدر حلالت🌺 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ما الگومون پهلوان ولی و تختی هست اونا اما ناجوانمردانه کشتی می‌گیرند.... ما مثل هم نیستیم.... حتما این در تاریخ ثبت خواهد شد که حسن یزدانی با یک دست زیر پرچم وطن تا انتها جنگید و حریفش از این موضوع سوء استفاده کرد و باعث تشدید وضعش شد.... ما مظلومیم اما قوی هستیم به لطف خدا....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 تشرّف آیت‌الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی خدمت امام زمان(علیه السلام) #قسمت_ششم دوستان ما هنوز در
💠 تشرّف آیت‌الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی خدمت امام زمان(علیه السلام) ما دیدیدم نمی‌توانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یک‌باره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیده‌مند می‌باشند به همین خاطر قرآن کوچکی که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم. آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا که مرا به قرآن قسم دادی می‌آیم.» سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) می‌نشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.» به محمودآقا گفتم: تو رانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم. حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند.» در این حال هیچ یک از مسافران و راننده‌‌ها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه‌اشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.... ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حیف که نمیدونستن، چه حس خوبی بوده از اینکه حضرت بغل دستشون نشستند... اخی...💔 تو در کنار خودت نیستی نمیدانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد....