.
الدخیل ای امام دلربا، حسین (ع)
راهِ دل جُز به بی کران نخورَد
جز به کویِ”حسین جان” نخورَد
سر فرازی نصیبِ سر نشود
تا که بر خاکِ آستان نخورد
حسن لطفی🖌
عکس از: رضا الرسام📸
.
.
.
.
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#شهید_امید_اکبری :
امام حسین و هیئت رو از من نگیرید چون طاقت نمیارم...
شهید #فاطمیه۲🏴
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_نود_و_سوم نمیدانم از این همه #غربت و بیکسی ما، چه #حالی شد ک
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_نود_و_چهارم
چه افسانه ای بود این #منظره تنگ غروب ساحل #خلیج_فارس در این بعد از ظهر بلند تابستانی که در اوج گرمای آتشینش، عین #بهشت بود. امواج دریا همچون معجون عسل، زیر شعله #خورشید به جوش آمده و فضای ساحل را آکنده از عطر گرم آب میکرد.
چشمم به #طنازی خلیج فارس بود و گوشم به آوای زیبای کلام همسرم که حقیقتاً از نغمه مرغان #دریایی و پژواک امواج #دریا هم شنیدنیتر بود و چه آهنگ عاشقانه ای برایم میزد که زیر گوشم یک نفس #زمزمه میکرد: "الهه جان! نمیدونی چقدر دوستت دارم! اصلاً نمیتونم بگم #چقدر برام عزیزی! نمیدونم چی کار کردم که خدا تو رو بهم داد! هر چی #فکر میکنم، هیچ ثواب عجیب غریبی تو زندگی ام انجام ندادم که پاداشش، یه زنی مثل تو باشه!"
از این همه #شکسته نفسی عشقش به آرامی #خندیدم و خواستم به شیطنتی شیرین سر به سرش بگذارم که پاسخ دادم: "اتفاقاً منم هر چی #فکر میکنم نمیدونم چه #گناهی کردم که خدا تو رو نصیبم کرد!"
و آنچنان با صدای #بلند خندید که خانواده ای که چند قدم آنطرفتر نشسته بودند، #نگاهمان کردند و من از خجالت سرم را #پایین انداختم و او از شرارتم به قدری لذت برده بود که میان خنده تشویقم کرد: "خیلی قشنگ بود! واقعاً به جا بود! آفرین!" و من میخواستم خنده ام را از نگاه نامحرمان پنهان کنم که با دست #مقابل دهانم را گرفته و آهسته میخندیدم، ولی کم نمی آورد که به نیم رخ صورتم #چشم دوخت و عاجزانه #التماس کرد:
"پس تو رو خدا یه وقت #استغفار نکنی که خدا اون گناهت رو ببخشه و منو ازت بگیره ها! تا #میتونی اون گناه رو تکرار کن که من همینجوری کنارت بمونم!"
و باز صدای #شاد و شیرینش در دریای #خنده گم شد و من که سعی میکردم بیصدا بخندم، از #شدت خنده، اشک از #چشمانم جاری شده و نفسم بند آمده بود که این بار من التماسش کردم: "مجید تو رو خدا بسه! انقدر منو نخندون!" و او همانطور که از شدت خنده #صدایش بُریده بالا می آمد، جواب داد: "تو خودت شروع کردی! من که داشتم مثل #بچه آدم از #عشق و احساسم میگفتم!"
از لفظ "بچه آدم!" باز #خنده_ام گرفت و به شوخی تمنا کردم: "آخ، آره! خیلی حیف شد! نمیشه بازم برام از #عشقت بگی؟" و من هنوز #صورتم غرق خنده بود که نقش شادی از چشمان زیبایش محو شد، مثل همین لحظات #سرخ غروب به رنگ دلتنگی در آمد و همانطور که محو نگاهم شده بود، به پای خنده های پُر #نشاطم، حسرت کشید : "الهه! خیلی دلم برای خنده هات تنگ شده بود! خیلی وقت بود #ندیده بودم اینطور از ته دلت بخندی!"
و به جای خنده، صدایش در #بغضی بهاری نشست و زیر لب #نجوا کرد: "خدایا شکرت!" که حالا بیش از یک ماه بود که بر خوان #نعمت پروردگارمان، در خانه مرحمتی آسید احمد و زیر پَر و بال محبتهای #مامان خدیجه، آنچنان خوش بودیم که جای #جراحتهای جانمان هم التیام یافته و دیگر در #قلبمان اثری از غم نبود که من هم نفس بلندی کشیدم و گفتم: "مجید! تا حالا تو زندگی ام انقدر شاد و سرِ حال نبودم!"
صورتش دوباره به #خنده_ای لبریز متانت گشوده شد و جواب داد: "منم همینطور! این روزها #بهترین روزهای زندگیمونه!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_نود_و_چهارم چه افسانه ای بود این #منظره تنگ غروب ساحل #خلیج_
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_نود_و_پنجم
#خدا میخواست نعمتش را بر ما تمام کند که حالا با رسیدن #ششم تیر ماه، حقوق معوقه #اردیبهشت_ماه پالایشگاه هم به حساب #مجید واریز شده و توانسته بود تمام قرض آسید احمد را دو دستی #تقدیمش کند.
چند روزی هم میشد که #حقوق کار در دفتر #مسجد را هم گرفته بود تا بتوانیم از این به بعد #خرج زندگیمان را خودمان بدهیم و به همین بهانه، دیگر باری هم بر #دوش غرور مردانه اش نبود و حسابی احساس #رضایت میکرد.
حقوق #کار در دفتر مسجد چندان زیاد نبود، ولی میتوانست #کفاف یک زندگی ساده را بدهد، به خصوص که آسید احمد همچنان #حواسش به ما بود و هر از گاهی چه خودش چه مامان خدیجه، برای ما میوه نوبرانه یا #وسیله مورد نیازی می آوردند و #خیلی اوقات ما را میهمان سفره با #برکتشان میکردند تا کمتر تحت فشار خرج زندگی با این حقوق اندک قرار بگیریم.
مجید کار خودش در #پالایشگاه را بیشتر میپسندید و حقوق بهتری هم میگرفت، ولی از همین کار #ساده در مسجد هم #راضی بود و خدا را شکر میکرد.
با دست راستش هنوز نمیتوانست کار زیادی #انجام دهد و دیروز دکتر پس از معاینه، وعده داده بود که شاید تا یکی دو ماه دیگر #وضعیتش بهتر شده و بتواند به سر کارش در #پالایشگاه بازگردد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
باید به عشـق گنـ🕌ـبد تو یاکریـ🕊ـم شد
روی مناره های الهی مقیـ😢ـم شد
حیف است پا به صحـ✨ـن و سرای شما نهم
باید سوار بال ملکـ👼 یا نسیم شد
رضا باقریان🖌
عکس از: قاسم العمیدی📸
.
.
.
.
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
▪️وزارت خارجه آمریکا #یلدا را به ما تبریک میگوید؛ با ۱۸۰۰ تحریم روی تمام عرصههای زندگی عمومی ملت ایران.
✍ علیرضا سلیمانی
پ.ن : 🙃🙂نمیری از این همه تناقض/ مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹فیلم| قهرمانی که حذف شدنی نیست...
تو سردار عشقی و
ما همه سرباز تو....
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#hero
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊