eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
213 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌾گرچه پایین تر از این مرتبه ها جای من است ✨این که این گونه ام از برکت آقای من است 🍃عده ای در پی اعجاز مسیحا هستند 👌علیِ اکبر ارباب، مسیحای من است.... ✍مهدی نظری 📸محمد القرعاوی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
20.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دلیل و نحوه شهادت از زبان همسر گرامی شهید سالروز شهادت : ۹۵.۰۶.۳۱، مصادف با سالگرد آغاز جنگ تحمیلی، و نحوه شهادت: مسمویت با زهر دشمن @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 رویایی که یکی از دوستان مدافع حرم راوی کتاب دیده بودند. 🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📝 یکی از خوانندگان کتاب بعد از چاپ این کتاب کتاب سه دقیقه در قیامت، چاپ و با یاری خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از این کتاب خیلی خوب بود و افراد بسیاری خبر میدادند که این کتاب تأثیر فراوانی روی آنها داشته. بارها در جلسات و یا در برخورد با برخی دوستان، این کتاب به من هدیه داده میشد آنها من را که راوی کتاب بودم نمی شناختند، و من از اینکه این کتاب در زندگی معنوی مردم موثر بوده بسیار خوشحال بودم. یک روز صبح، طبق روال همیشه از مسیر بزرگراه به سوی محل کار می رفتم. یک خانم خیلی بدحجاب کنار بزرگراه ایستاده و منتظر تاکسی بود. از دور او را دیدم که دست تکان میداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، برای همین توقف کردم و این خانم سوار شد. بی مقدمه سلام کرد و گفت: میخواهم بروم بیمارستان پزشک بیمارستان هستم امروز صبح ماشینم روشن نشد. شما مسیرتان کجاست؟ گفتم محل کار من نزدیک همان بیمارستان است. شما را میرسانم. آن روز تعدادی کتاب سه دقیقه در قیامت روی صندلی عقب بود. این خانم یکی از کتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشید اجازه نگرفتم می تونم این کتاب را بخوانم؟ گفتم کتاب را بردارید. هدیه برای شماست. به شرطی که بخوانید. تشکر کرد و دقایقی بعد در مقابل درب بیمارستان توقف کردم. خیلی تشکر کرد و پیاده شد. من هم همینطور مراقب اطراف بودم که همکاران من، مرا در این وضعیت نبینند! کافی بود این خانم را با این تیپ و قیافه در ماشین من ببینند و.... ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊