eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
243 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجم #می_خواهم_درس_بخوانم اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم. بی حال افتاده بودم ک
📖 با شنیدن این جمله چشماش پرید. می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود. اون شب وقتی به حال اومدم تمام شب خوابم نبرد. هم درد، هم فکرهای مختلف. روی همه چیز فکر کردم. یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم. برای اولین بار کم آورده بودم. اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم. بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم. به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه از طرفی این جمله اش درست بود من هیچ وقت بدون فکری تصمیم های احساسی نمی گرفتم. حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه من رو شناخته بود. با خودم گفتم زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره. اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم؟ چند روز تمام، روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم. یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت.... - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ما اون شب شیرینی خوردیم. بله، داماد طلبه است... خیلی پسر خوبیه… کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد. وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم. اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد. البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد، فکر کنم نزدیک دو ماه بعد … ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه جا رونده نمی‌خوای؟🕊 🕊 🕊زائر جا مونده نمی‌خوای؟ السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor🕊
17.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹داستان معجزه آب زمزم از زبان روحانی حاج سید کاظم روح بخش چشمه ای که به اذن خدا در کنار کعبه، بعد از سعی و رفت و آمد حضرت هاجر بین کوه صفا و مروه، و توسل هاجر به خدا، زیر پاهای اسماعیل جوشید. آب زمزم هزاران سال که می جوشد و در ایام حج به بالاترین میزان خودش می‌رسد و این یک معجزه است. سفر الی الله 👇 @seyyed_kazem_roohbakhsh @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔹 دیروز دادگاه کانادا شرکت هوایی بین‌المللی اوکراین رو عامل سقوط پرواز 752 در ایران معرفی کرد و خطوط هوایی اوکراین ملزم به پرداخت غرامت بازماندگان سانحه پرواز «پی اس ۷۵۲ » در ایران شدن «پرونده بسته شد.» 🍃 می‌تونست مثل خیلیا که کشور رو دچار هزینه کردن و مدال شجاعت و سکه گرفتن و از مردم عذرخواهی هم نکردن بگه "من خودم صبح جمعه فهمیدم"، ولی یه تنه آبروش رو فدای نظام کرد و مسئولیت اشتباه بقیه رو گردن گرفت و حالا روسفید شد... جواب همه‌ی اون تهمت‌ها هم بمونه اون دنیا... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍒از کودکی به نام حسین، آشنا شدم 👌تا کم کَمَک به درد غمش، مبتلا شدم ✨مادر نهاد بر لب من مُهر کربلا 🍃تا وارث محبّت خون خدا شدم ✍پروانه نجاتی 📸قاسم العمیدی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃یک روز اصغر آقا آمد و گفت توانسته رایزنی کند و برای بچه‌ها یک سفر زیارتی کربلا جور کند. تعجب کردیم مردی که شبانه روز در غربت و دور از خانواده درگیر کار و جنگ است چطور توانسته ترتیب همچین سفری را هم بدهد. هر‌چه اصرار کردیم که شما هم بیایید زیر بار نرفت. دست آخر که دید دست‌بردار نیستیم گفت : اِن شاءالله دفعه بعد... 🍃حاج اصغر در این هفت سال که منطقه بود با این که خیلی راحت می‌توانست اما اصلا کربلا نرفت تا از جهادش عقب نماند. بعد که ما این سفر را با بچه‌های سوری رفتیم و برگشتیم متوجه شدیم بعضی از بچه‌هایی که با ما آمده بودند شیعه نبودند. به خاطر محبتی که به حاج اصغر داشتند عاشق (ع) شده بودند و حاج اصغر فرستاده بودشان زیارت امام حسین(ع). @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📝تجربه یکی از خوانندگان کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت بعد از چاپ این کتاب #قسمت_پنجم گفتم: خُب آنها چشمان
📝تجربه یکی از خوانندگان کتاب بعد از چاپ این کتاب (آخر) تا این جمله را گفتم، گویی به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حیاتی، مرا به بیمارستان منتقل کردند و اکنون بعد از چند ماه بهبودی کامل پیدا کردم. اما فقط یک نشانه از آن چند لحظه بر روی بدنم باقی مانده دست بندی از آتش بر دستان من زده بودند، وقتی من به هوش آمدم مچ دستانم میسوخت هنوز این مشکل من برطرف نشده! دستان من با حلقه ای از آتش سوخته و هنوز جای تاولهای آن روی مچ من باقی است فکر میکنم خدا میخواست که من آن لحظات را فراموش نکنم. من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترک کردم. نمازها را شروع کردم و حتی نمازهای قضا را می خوانم. ولی آنچه مرا در به در به دنبال شما کشانده، این است که مرا یاری کنید. من چطور این هزار و صد نفر را پیدا کنم؟ چطور از آنها حلالیت بطلبم؟ این خانم حرفهای آخرش را با بغض و گریه تکرار کرد. من هم هیچ راه حلی به ذهنم نرسید جز اینکه یکی از علمای ربانی را به ایشان معرفی کنم... پایان🌱 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
دوستان گرامی طبق وعده ای که دادم، اِن شاءالله با تمام شدن این قسمت وارد بخش پرسش و پاسخ پیرامون کتاب خواهیم شد و برای شما میفرستم.🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک سفر مجازی بریم غار حرا....❤️ ۱۴۰۳.۰۳.۲۳