شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_بیست_و_یکم یک بسته ما کارونی و یک #شیشه دارچین تمام خریدی بود
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_بیست_و_دوم
سپس سرم را بالا آوردم و #قاطعانه پرسیدم: «پس تکلیف امر به معروف و نهی از منکر چی میشه؟» در برابر سؤال #مدعیانهام، تسلیم شد و گفت: «الهه جان! مجید همسرته! نباید باهاش #بحث کنی! باید با محبت باهاش راه بیای! اون باید از رفتارت، جذب مذهبت بشه! به قول شاعر که میگه مُشک آن است که #ببوید، نه آن که عطار بگوید!»
و همین جمله کافی بود تا به #ادامه حرفهایش توجه نکنم که میگفت: «در ضمن لازم نیس خیلی عجله کنی! شما تازه دو ماهه که با هم #ازدواج کردید! اون باید کم کم با این مسائل روبرو بشه!»
و برای فردا صبح که مجید به خانه باز میگشت، نقشهای #لطیف و زنانه تعبیه کنم که به میان حرفش آمدم و گفتم: «عبدالله! میشه اگه زحمتی نیس تا چهارراه بریم؟ میخوام #گل بخرم!» متعجب نگاهم کرد و من مصمم ادامه دادم: «خُب میخوام برای فردا گل تازه بذارم تو گلدون!»
از شتابزدگیام #خندهاش گرفت و گفت: «الهه جان! من میگم عجله نکن، اونوقت تو برای فردا صبح نقشه میکشی؟ تازه گل تا فردا صبح #پلاسیده میشه!»
قدمهایم را به سمت چهار راه #تندتر کردم و جواب دادم: «من نقشهای نکشیدم! میخوام گل بخرم! تا صبح هم میذارم تو آب، خیلی هم تازه و خوب میمونه!» حالا از طرحی که برای صبح فردا ریخته بودم، #شوری تازه در دلم به راه افتاده و سپری کردن این شب طولانی را برایم #آسانتر میکرد.
با سه شاخه گل #رُز سرخی که خریده بودم، به خانه بازگشتم، در برابر اصرارهای مادر و عبدالله برای صرف شام مقاومت کردم و به طبقه بالا رفتم. برای فردا صبح حسابی کار داشتم و باید هرچه زودتر #دست به کار میشدم.
پیش از هر کاری، گلدان کریستال کوچکم را تا نیمه آب کرده و شاخههای #نازک گل رز را به میهمانیاش بردم. سپس مشغول کار شدم و تمیز کردن خانه و #گردگیری وسایل ساعتی وقتم را گرفت.
شاید هم دل به دل راه داشت که از پسِ مسافتی طولانی، بیقراریام را حس کرد و زنگ #هشدار موبایلم را به صدا در آورد. #پیامک داده و حس و حال دلتنگیاش را روایت کرده بود. هرچند من از پیامش، حتی از پیامی که نماهنگ تنهاییاش بود، #جانی تازه گرفته و با شوقی دوچندان خانه را برای جشن فردا صبح مهیا میکردم.
جشنی که میبایست به قول #عبدالله پیامآور محبت و زیبایی مذهبم باشد و به خواسته خودم مجالی باشد تا با همسرم درباره حقانیت مذهب #اهل_سنت صحبت کنم! خیالی که تا هنگام نماز صبح، چشمانم را به خوابی شیرین فرو بُرد و با بلند شدن صدای اذان، همچون چکاوک از خواب بیدارم کرد.
نماز #صبح را خواندم و دعا کردم و بسیار دعا کردم که این روش تازه مؤثر بیفتد. #تأثیری که تنها به دست پروردگار عالم محقق میشد، همان کسی که هر گاه بخواهد دلها را برای هدایت آماده میکند و اگر #اراده میکرد، همین امروز مجید از اهل تسنن میشد! بعد از نماز سری به گلهای رُز زدم که به ناز درون گلدان نشسته و به انتظار آمدن مجید، #چشم به در دوخته بودند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊