شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #مجنون_علی #قسمت_بیست_و_هشتم تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود، تلاش های
📖 #بدون_تو_هرگز
#جبهه_پر_از_علی_بود
#قسمت_بیست_و_نهم
با عجله رفتم سمتش، خیلی بی حال شده بود. یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد. عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد اما فقط خون بود…
چشم های بی رمقش رو باز کرد تا نگاهش بهم افتاد، دستم رو پس زد. زبانش به سختی کار می کرد.
- برو بگو یکی دیگه بیاد
بی توجه به حرفش، دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم. دوباره پسش زد. قدرت حرف زدن نداشت. سرش داد زدم:
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود سرش رو بلند کرد و گفت:
- خواهر مراعات برادر ما رو بکن، روحانیه، شاید با شما معذبه.
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم.
- برادرتون غلط کرده، من زنشم دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم.
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم … تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم…
علی رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم. مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن. اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب.
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم. از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر یا همسر و فرزندشون بودن، یه علی بودن. جبهه پر از علی بود…
ادامه دارد...
---------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊