شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#بدون_تو_هرگز #نغمه_اسماعیل #قسمت_سی_و_سوم این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم، دلم پیش
#بدون_تو_هرگز
#دو_اتفاق_مبارک
#قسمت_سی_و_چهارم
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم.
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید هر کاری بتونم می کنم.
گل از گلش شکفت، لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد. توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن.
البته انصافا بین ما چند تا خواهر از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود. حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود. خیلی صبور و با ملاحظه بود. حقیقتا تک بود. خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت.
اسماعیل، نغمه رو دیده بود. مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید. تنها حرف اسماعیل، جبهه بود، از زمین گیر شدنش می ترسید.
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت. اسماعیل که برگشت تاریخ عقد رو مشخص کردن و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن. سه قلو پسر.... احمد، سجاد، مرتضی و این بار هم علی نبود…
ادامه دارد...
---------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊