شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهارم #نقشه_بزرگ به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم التماس می کردم خدای
📖 #بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجم
#می_خواهم_درس_بخوانم
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم. بی حال افتاده بودم کف خونه. مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت نعره می کشید و من رو می زد. اصلا یادم نمیاد چی می گفت.
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت. اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه. مادر علی هم هرچی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود: شرمنده، نظر دخترم عوض شده.
چند روز بعد دوباره زنگ زد. من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم، علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه. تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره.
بالاخره مادرم کم آورد. اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت. اون هم عین همیشه عصبانی شد
- بیخود کردن، چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟
بعد هم بلند داد زد هانیه... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی!
ادب؟ احترام؟ تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی. این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم. به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال.
- یه شرط دارم … باید بذاری برگردم مدرسه...
ادامه دارد...
----------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊