شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #سومین_پیشنهاد #قسمت_چهل_و_هفتم علی اومد به خوابم، بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پا
📖 #بدون_تو_هرگز
#کیش_و_مات
#قسمت_چهل_و_هشتم
دست هاش شل و من رو ول کرد. چرخیدم سمتش، صورتش بهم ریخته بود.
- چرا اینطوری شدی؟
سریع به خودش اومد، خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت.
- ای بابا از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره. شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره. از صبح تا حالا زحمت کشیدی.
رفت سمت گاز
- راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم. برنامه نهار چیه؟ بقیه اش با من.
دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست. هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه، شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم.
- خیلی جای بدیه؟
- کجا؟
- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده.
- نه شایدم، نمی دونم.
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم.
- توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده. این جواب های بریده بریده جواب من نیست.
چشم هاش دو دو زد. انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه، اصلا نمی فهمیدم چه خبره.
- زینب؟ چرا اینطوری شدی؟ من که
پرید وسط حرفم. دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد.
- به اون آقای (۱) محترمی که اومده سراغت بگو همون حرفی که بار اول گفتم تا برنگردی من هیچ جا نمیرم. نه سومیش، نه چهارمیش. نه اولیش. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم.
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون. اون رفت توی اتاق، من کیش و مات وسط آشپزخونه....
ادامه دارد...
---------------------------
۱) شهید مفقودالاثر #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊