#امام_صادق(عليهالسلام):
زُورُوا كَرْبَـلا وَ لا تَقْطَـعُوهُ فَإِنَّ خَيْرَ أَوْلادِ اْلأَنْبياءِ ضَمِنَتْه ...
كربلا را زيارت كنيد و اين كار ادامه دهيد؛
چرا كه #كربلا بهترين فرزندان پيامبران را در آغوش خويش گرفـته است.
📚 كامل الزيارات، ص ۲۶۹
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
مراقب باشید
جمهوری اسلامی
این نعمت بزرگ الهی را
به ثمن بخس راحت طلبی
و بی تفاوتی نفروشید...
💐 #دانشمند_هسته_ای #شهید_مجید_شهریاری
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان خانمی که در نیشابور عاشق شده بود....
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃[اصغر] چند سال از ازدواجش گذشته بود و خدا دوتا بچه بهشان داده بود. توی کارش هم کلی پیشرفت کرده بود ولي هنوز دلش نميآمد پایگاه بسیج و جوانهایی را که میآمدند مسجد رها کند؛ تا این که درگیریهای سوریه شروع شد. یک روز آمد خانه ما و گفت میخواهد برود سوريه. قبلا هم رفته بود.
🍃ماموریتهای زیادی داشت که بعضیهايشان توی ایران نبود. اینبار هم مثل تمام دفعات قبل سپردمش به خدا و راهیاش کردم. هنوز خبری از داعش نبود. مخالفان داخلی سوریه به جان هم افتاده بودند و جلوی حکومتشان صف کشیده بودند. دعا میکردم کشورشان زودتر آرام بگیرد و اصغر برگردد.
#روایت_مادر_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
📲جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📕رمان #تَله_در_تهران 🔻#قسمت_چهل_و_هفتم ▪انگار دلش نمیآمد من را در ماشین تنها رها کند، دستش روی
📕رمان #تَله_در_تهران
🔻#قسمت_چهل_و_هشتم
▪در برزخی میان مرگ و زندگی، تپشهای قلبم به شماره افتاده بود که فقط میخواست مراقبم باشد اما من هر دقیقه فریبش میدادم و او را قدم به قدم تا قتلگاهش کشیدم.
▫حامد درست مقابلم ایستاده بود، رنگ پریدۀ صورت و چشمان ترسیدهاش را میدیدم و از هر غریبهای در این دنیا برایم غریبهتر شده بود!
▪تا ساعتی پیش به هر در و دیواری میزدم بلکه زودتر در ماشینش پناه بگیرم اما حالا اعتراف کرده بود هر چه تهمت حوالۀ مرصاد میکرد، حرفۀ خودش بوده که دیگر حتی از نگاهش میترسیدم.
▫پسرعمویی که از کودکی همبازی هم بودیم؛ تمام جوانیاش را در رسانههای انقلابی سپری کرده و این ماهها همیشه پای ثابت سفرهای لبنان بوده است، مگر میشد باور کنم جاسوس اسرائیل باشد؟
▪او همچنان میگفت و در گوش من فقط طنین صدای مرصاد میپیچید؛ لحظاتی که میخواست از امنیت ایران و جان من با هم محافظت کند و من ناخواسته هر راهی را به رویش بستم تا در محاصرۀ قاتلینش تنها بماند.
▫خیال میکردم مرصاد، گرو کِشیام را بهانه کرده تا من را با خودش ببرد اما حالا میفهمیدم رفقای حامد هم مثل خودش مُشتی خائن بودند؛ حقیقتاً قصد جانم را داشتند و نمیدانستم غیرت پسرعمویم کجا رفته که دلم آتش گرفت و خاکستر حسرت از نفسم بلند شد: «تو خبر داشتی اون روز اون آدمها تو باغ کتاب به دکتر امیری چی گفته بودن؟ میدونی تهدیدش کرده بودن که یا باهاشون همکاری میکنه یا میان سراغ من؟!»
▪اما انگار حامد هم بازیچۀ رابطین اصلی اسرائیلی شده و نمیدانم چه بلایی سر عقل و غیرتش آمده بود که صورتش از عصبانیت کبود شد و با غیظ و غضب حساب کشید: «اینا رو اون مرتیکه بهت گفت؟ تو هم باور کردی؟ میشنیدم چجوری دل و قلوه میداد و میخواست خَرت کنه!»
▫دیگر هیچ دلیلی برایم باقی نمانده بود که در برابر اهانتهایش ساکت بمانم و با چند کلمه، انتقام تمام این مدت را از قلب بیرحمش گرفتم: «اون مرد بود، مثل تو نامرد نبود! نه به کشورش خیانت کرد نه به عشقش!»
▪کلامم به آخر نرسیده، دیدم چشمانش شبیه دو چاه از جهنم شعله کشید و من دیگر از این چشمها متنفر بودم که به پشت سر چرخیدم و تا خواستم بروم، سرم عربده کشید: «کجا؟!»
▫در ذهنم هزار حرف نگفته مانده و حتی لایق نبود یک کلمۀ دیگر از زبانم بشنود؛ بیتوجه به فریادش، به راه افتادم و به چند ثانیه نکشید که خودش را مقابلم رساند.
▪سفیدی چشمانش از رگهای خونی پُر شده و تا خواستم از کنارش رد شوم، ساک کوچکش را مقابلم بالا گرفت.
▫میدیدم تمام تنش از عصبانیت میلرزد و با همین دستان لرزان، زیپ ساک را به سرعت باز کرد و چیزی دیدم که نگاهم از نفس افتاد.
▪دستۀ کُلت کوچکی میان انگشتانش پیدا بود و نمیخواست در حاشیۀ اتوبان بیش از این جنایتکاریاش عیان شود که با لحنی خفه تهدیدم کرد: «من دیگه آب از سرم گذشته، هیچی برام نمونده جز تو! اگه قراره مال من نباشی، نمیذارم زنده بمونی!»
▫یک لحظه تمام تنم از ترس خیس عرق شد و او با صدایی که بوی مرگ میداد، برایم خط و نشان کشید: «قسم میخورم که اگه یه قدم دیگه برداری، اول تو رو میکُشم، بعد خودم رو!»
▪نه اینکه نخواهم که دیگر نمیتوانستم قدم از قدم بردارم؛ دست و پایم از هجوم وحشت، لمس شده و خیره به چشمانی که روزی عاشقش بودم، حتی نمیتوانستم پلکی بزنم.
▫صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم مطمئن بودم رنگی به رویم نمانده و شاید همین ناتوانی نگاهم، خیالش را تخت کرد پای فراری برایم نمانده که اسلحه را دوباره در ساک جا زد و باز ادای عاشقی درآورد: «من فقط میخوام تو همیشه مال خودم باشی!»
▪سپس با نگاهی سرگردان دور خودش پرسه زد و همچنان پرت و پلا میگفت: «ببین الان پای تو هم گیره، اونا دنبال هر دوی ما هستن. دیگه راهی برای برگشتن نداریم، فقط باید ادامه بدیم!»
▫در این سالها هر کجا دستم رسیده بود، حتی در قلب آمریکا برای ایران جنگیده بودم که با تمام ترسم، لبهایم را به سختی تکان دادم و با نفسهایی بریده سؤال کردم: «به چی ادامه بدیم؟ بازم میخوای به کشور خودت خیانت کنی؟ بازم میخوای به اسرائیلیها خدمت کنی؟»
▪همان لحظه، انگار قلب مرصاد در سینۀ من تپید که یک قطره اشک از چشمم چکید و بیصدا پرسیدم: «بازم میخوای آدم بکشی؟»
▫و چشمان زیبای محمد، دردناکترین شاهد این حال و روزم بود که گلویم از گریه پُر شد و به نیابت ازاینهمه زخم، ناله زدم: «چشمای محمد یادت رفته؟ آخه چجوری تونستی؟ چطوری دلت اومد؟»
▪اما انگار رحم از دلش فرار کرده بود که صورتش را در هم کشید و حرفی زد که تنم از وحشت یخ کرد: «من انقدر از این چیزا تو لبنان دیدم که چشم و گوشم پُره! خیلی وقته هیچی برام مهم نیس جز اینکه پول خوب بگیرم و خوب زندگی کنم!»...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔶️ بازگشایی حرم حضرت زینب(س) برای عراقیها و لبنانیها
🔹حرم حضرت زینب(س) که ماههاست بهدلیل محدودیتهای امنیتی خلوت شده، از ماه آینده به روی کاروانهای عراقی و لبنانی باز میشود.
🔹با وجود این تغییر، زائران ایرانی فعلاً امکان تشرف ندارند.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🗯 هشدار درباره خطر آخوند فاسد؛ تهدیدی بزرگتر از هر دشمن بیرونی
خدای متعال میداند که من نسبت به آخوندهای فاسد آن قدر شدید هستم که نسبت به سایر مردم نیستم. ساواکی پیش من محترمتر است از آخوند فاسد! آن قدر صدمهای که اسلام از یک آخوند فاسد میخورد از محمدرضا نمیخورد! در روایات هست که آخوند فاسد و ملّای فاسد در جهنم از بوی تعفنش اهل جهنم در عذاب هستند. در این دنیا هم از بوی تعفن بعضی از آخوندهای فاسد دنیا در عذاب است. ما طرفداری از عمامه نمیکنیم. ما طرفداری از اسلام میکنیم...
- امام خمینی رحمةاللهعلیه ۱۳۵۸/۰۷/۲۰
پ.ن: بر امثال سلیمانی اردستانی که در قالب لباس روحانیت به اهل بیت توهین میکنند لعنت...
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حسین ستودهنماهنگ پناهم ام البنین.mp3
زمان:
حجم:
5.05M
تو مادری و
منم احساسی....💔
🏴 سالروز #وفات_حضرت_ام_البنین(س)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊