eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
245 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
مَن‌ زِ خُود هیچ‌ نَدارَم‌ ڪِہ‌ بِہ‌ آن‌ فَخر ڪُنم هَرچِہ‌ دارَم‌ هَمِہ‌ اَز نُوڪَرۍ‌ِ خانِہ‌ۍِ توست @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📬 سلام وعرض ادب توروایات متعددی داریم که اگر کسی نمیتونه بره کربلا سفارش شده هزینه سفردیگران رو بده و کمک کنه تا اونها مشرف بشن . میخواستم ازاین طریق پیشنهاد بدم افرادی که شغلشون طوری هست که لوازم مربوط به سفر اربعین و ارائه میدن میتونن با تخفیف ویژه به زائرای سیدالشهدا اونها هم تو این زمینه قدمی بردارن. بنده تولید کننده و فروشنده کیف هستم نیت کردم که این کار کنم. به امید اینکه امام حسین نگاهی کنن. ------------------------- علیکم سلام خداقوت پیشنهاد خیلی خوبیه، ازتون قبول باشه اجر و ثواب زیادی هم حتما داره☺️💐 بله چه خوبه اگر حالا امکانش نیست حداقل بقیه رو راهی کنیم. راهی هم هستیم بازم کمک کنیم. امیدوارم خدا و امام حسین بهتون برکت بده💐 (ع) ارتباط ناشناس با کانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
الهی بیفتد به زودی زیباترین اتفاق زندگیتان عصرتون شاد و دل انگیز عصرتون بخیر 🍨🍨 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #زمانی_برای_نفس_کشیدن #قسمت_شصت_و_دوم دنبالم توی راهروی بیمارستان راه افتاد. می خوا
📖 خنده اش محو شد - یعنی شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ چند لحظه مکث کردم. گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود اما حالا … - صادقانه من اصلا به شما فکر نمی کنم، نه به شما که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم. نه فکر می کنم، نه … بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم دوباره لبخند زد. - شخص دیگه که خیلی خوبه اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ خسته و کلافه تمام وجودم پر از التماس شده بود. - نه نمی تونم دکتر دایسون نه وقتش رو دارم، نه... چند لحظه مکث کردم - بدتر از همه شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید. - ولی اصلا به شما نمیاد به فکر و حرف دیگران در مورد خودتون توجه کنید. یهو زد زیر خنده. - اینقدر شناخت از شما کافیه؟ حالا می تونید بهم فکر کنید؟ - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته. حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید من ندارم. بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده، وقتی برای فکر کردن به شما و خصوصیات شما ندارم. حتی اگر هم داشته باشم من یه مسلمانم و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید از نظر شما، خدا، قیامت و روح وجود نداره! در کمد رو بستم. - خواهش می کنم تمومش کنید. و از اتاق رفتم بیرون. ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
احساس تکلیف می‌کرد. آنجا (سوریه) کار فرهنگی می‌کرد. دوست داشت راه دکتر چمران را برود. او ایده‌های نو داشت. همه توانش را به کار می‌گرفت. چند مدرسه بود که به وضعیت بهداشتی آنها رسیدگی می‌کرد. به خانواد‌ه‌های فقیر سر می‌زد و فرهنگ کمک کردن را در بین مردم باب می‌کرد. می‌گفت: «می‌خواهد آنجا کمیته امداد راه بیندازد.» @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: "یواش یواش" ... انتظار اسرائیلی ها جزیی از تنبیه و پاسخ ماست. عملیات روانی سیدحسن نصرالله علیه رژیم صهیونیستی: یواش یواش، شُوَی شُوَی 🙃😉👌 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام #قسمت_بیستم 📹 بخشی از سخنرانی استاد سید حسین مومنی در حرم حضرت م
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 پس از آن که حضرت زینب(س) با خطبه پر شکوه و بلند آوازه خود در مجلس یزید از فاجعه روز عاشورا پرده برداشت، وجدان های غافل و خواب آلوده، اندکی به خود آمدند و جوش و خروشی در مردم پدیدار گشت. سخنان روشنگرانه حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع)، اساس تفکر در حادثه کربلا را در ذهن ها بنا نهاد و حاضران مجلس، تا اندازه ای حقیقت را دریافتند. یزید با دیدن اوضاع نابسامان دربارش، آزادگان را از کاخ بیرون راند و در خرابه ای جای داد که سقفی نداشت و دیوار آن ترک برداشته بود، به گونه ای که اهل بیت (علیهم السلام) می ترسیدند دیوار بر سرشان خراب شود. روزها از شدت گرما و شب ها از سوز سرما، در آن خرابه آرامش نداشتند و تشنگی و گرسنگی، آن ها را تهدید می کرد. اسیران عزادار، روزها به عزاداری و گریه بر مصیبت های خود می پرداختند و این گونه، مردم را از فجایع کربلا آگاه می ساختند و از چهره کَریهِ عاملان آن فجایع هولناک، پرده بر می داشتند... 🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 🍃🕯🍃🕯🍃🕯
🚨 کیم جونگ اون رهبر کره شمالی اسرائیل را تهدید کرد: 💢 ما همیشه در کنار ایران خواهیم بود و قاطعانه به هر تهدیدی علیه متحدمان ایران پاسخ خواهیم داد ما به مزدوران امپریالیسم جهانی یعنی اسرائیل هشدار می دهیم که اشتباه نکنند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 تشرّف آیت‌الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی خدمت امام زمان(علیه السلام) #قسمت_سوم فردا صبح روز سوم،
💠 تشرّف آیت‌الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی خدمت امام زمان(علیه السلام) به حاجیان گفتم: «با خدا قرار بگذارید که اگر نجات یافتیم همه اموالی که به همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم، با خدا عهد ببندیم که اگر نیازمندی به ما مراجعه کرد در حقّ او کوتاهی نکنیم و بقیه عمرمان را در برآوردن نیازهای مردم کوشا و ساعی باشیم.» بعد از توسّل و توجّه، هرکسی مشغول راز و نیاز با خدای خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپه کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید» گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد. در حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آن‌که بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عرب‌های حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت می‌رود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور می‌کرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم. با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود می‌دیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را می‌داند و ما را راهنمایی خواهد کرد.... ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
وقتی می‌گیم دین از سیاست جدا نیست دقیقا همچین هیئتی مدنظرمونه! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا‌َربَعیـن‌ ڪربُبَـلای‌ِ هَمـه‌ را‌ اِمضـا‌ ڪُن این‌ گِدا‌ بَهر‌ِ زیارَت‌ نِگران‌ اَست‌ حُسِیـن(ع) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
❇️ سخنان منتشرنشده شهید مصطفی ردانی‌پور درباره ولایت فقیه شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور فرمانده قرارگاه فتح بود که با وجود دو بار مجروحیت و جانبازی از ناحیه دست لحظه‌ای همرزمانش را تنها نگذاشت و سرانجام در عملیات والفجر ۲ در مردادماه سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید و همان‌طور که آرزویش بود جاوید الاثر شد. طلبه : «امام مقتدای ما فرمودند تا آن وقتی که روح در بدن ما هست و خون در رگ‌های ما جاری است باید مبارزه کنیم. اسلام ما، ایمان ما چنین اقتضا می‌کند. آن وقت می‌توانیم بگوییم که مسلمان هستیم واِلّا مسلمان نیستم و پیغمبر (ص) ما چنین بود تا آخرین لحظه عمر جنگید. امیرالمؤمنین (ع) حتی یک هفته قبل از شهادتشان لشکر جمع‌آوری می‌کردند که با معاویه بجنگند با اینکه می‌دانستند شهید می‌شوند، وظیفه‌شان را انجام می‌دادند. امام حسین (ع) ایستاد تا آن وقتی که همه را داد و از میدان بیرون نشد. سرباز اسلام و امام زمان (عج) و امام امت و سرباز ولایت فقیه و جمهوری اسلامی چنین باید باشد.» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سلامتی دو تَن یحیای حماس و یحیای یَمن 😉 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بالاخره قسمت شد و امروز راهی امامزاده اسماعیل سمت چهارراه سیروس شدم. به خاطر گرمای هوا اکثرا تعطیل هستند، ما هم پاره وقت شد کارمون گفتن برید و باخودم گفتم بذار جایی که مدتیه فکرش هستم برم.... ☺️ اینجور شد که اومدم مترو مولوی و از اونجا برم امامزاده دعاگوی جمیع عزیزان باشم. حالا اونجا بسته نباشه😉😉
به‌به نمی دونستم این شهید در این امامزاده هست☺️
در امامزاده سیداسماعیل نوه ی عزیز امام هادی دعاگو هستم☺️
فقط زیارت نامه این عزیز رو پیدا نکردم. یه حال و هوای کربلائی پیدا کردم. چون اومدم داخل این دو خانمی که اومدن امامزاده استراحت رو دیدم. اهل گرگانند و مسافر تهران شده بودن. گفتم هوای اونجا خنک چقدر اذیت شدین پس اینجا، گفت آره اونجا خیلی خنکه 😉 حالا اولین باره انگار تهران اینجوری میشه گفتم بله. قسمت بود چون مسافرا شارژر نداشتن و من بهشون دادم. خدا چاره سازه بله. چرخه اس دیگه😊 کاش یه پارچ شربت داشتم و از این مهمانان پذیرایی میکردم در این ایام.‌‌.. خنک... برای همین حسابی هوای کربلا کردم چون یهو پیاده میرفتی و عطش.... شربت میگرفتی یا یخمک حالت خوب میشد. هرچند خودم به شدت هوس چایی کردم😁 یادمه نجف رسیدیم خیلی تشنم بود و اتفاقا اصلا لیوان غیر خودم استفاده نمیکنم هیچ وقت، از عطش تا دیدم اون دست خیابون میگن ماء یعنی آب... بدو رفتم و خوردم حالا بگذریم از اینکه کار بهداشتی نبود😅😅 ولی عطش دیگه.... بمیرم برای عزیزامون توی کربلا خداکنه نصیب شه😉
حال و هوای یکی از دوستانم که از سادات هستند و اتفاقا اصالتا گرگانی☺️ و بچه تهران دعاگوت هستم عزیز
بعد از خوردن یه فالوده شیرازی پیش به سوی امامزاده هفت دختران امام کاظم فقط اگر اینجا یه سوپر مارکت بزنی حتما کارت می گیره. چون آب خوردن پیدا نکردم ☺️ یعنی مغازه نبود و فالوده بود
حالا جالبه من اصلا اهل فالوده نیستم زیاد اما از اونجایی که خیلی گرمه و عطش داشتم دیگه جاتون خالی یک لیوان خوردم. آمادگی برای پیاده روی اربعین....😉 پیاده روی بین الامامزاده 😅 قسمت نبود این امامزاده، چون مثل اینکه تا ۵ باز هست. عیب نداره اومده حساب کنه😉😉😉 و یادش باشه ما رو