خیلی پستها به او پیشنهاد شد اما نپذیرفت. در همان زمان فرماندهی هم؛ هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. حتی شبها برای یگان آشپزی میکرد.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_همرزم_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خیلی پستها به او پیشنهاد شد اما نپذیرفت. در همان زمان فرماندهی هم هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. حتی شبها برای یگان آشپزی میکرد.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_همرزم_شهید🍃
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اگر بخواهم مثالی از جنگ تحمیلی بزنم، حاج اصغر شبیه #شهید_حسن_باقری بود. وقتی به منطقه آمد جایگاه و درجهای نداشت. از صفر شروع کرد. از کارهای سطح پایین تدارکات و پشتیبانی. بعد کم کم لیاقت و استعداد خودش را نشان داد و جایگاهش بالا و بالاتر رفت تا این اواخر که هم مسؤولیت پشتیبانی را به عهده داشت و هم فرمانده تیپ و لشگر بود. وقتی هم به جایگاه بزرگی رسیده بود اصلا علاقه نداشت که اسمی ازش باشد.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_همرزم_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اصغر نیرویی بود که هر فرماندهای آرزویش را دارد. اگر کاری به او محول میشد، شب و روز برایش یکی میشد. دیگر زمان و مکان برایش معنا نداشت، فقط تلاش میکرد کارش را به نحو احسن انجام بدهد. نیروهای تحت امرش بیشتر سوری بودند. صدایش، حضورش و رفتارش روی همه اینها موثر بود. بودن اصغر برایشان قوت قلب بود. او یک فرمانده میدانی قوی و کاربلد بود.
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
#خاطره_شهید🌸🍃
در عملیات دوم در منطقه کن سبا اواخر برج چهار سال نود و پنج، در اتاقی با تعدادی از رزمندگان جمع بودیم جهت آخرین جمع بندی عملیات. بعد خوردن مقدار مختصری شام آنهم در تاریکی، دوستان وصیت ها شون رو گفتند و من نوشتم چون من در پشتیبانی رزم بودم برای ارسال مهمات و سوخت و نیرو و امبولانس. حاج محمد وصیت کرد که من هیچ بدهی ندارم و خمس هم بدهکار نیستم فقط وصیتم این است که هر ساله از هزار تومن تا یه میلیون تومن به یه نفر زائر ابا عبدالله بدهند که به زیارت میرود.
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
#آقای_اصغر_حاج_قاسم (۱)🌱
شنیدیم که بعد از شهادت حاج قاسم خیلی به هم ریخته است. حتی به هم ریختهتر از شهادت محمد پورهنگ. حاج قاسم از اول اصغر آقا را میشناخت اما شروع ارتباط قویشان از هماهنگی پاکسازی داعش برقرار کرده بود. سال ۹۶ بود و حاج قاسم برنامهریخته بود دست داعش را برای همیشه کوتاه کند؛ عملیاتی گسترده که نهایتا به نابودی داعش انجامید.
حاج قاسم فرماندهان یگانها را جمع کرد که توضیحاتشان را ارائه کنند و نیازهایشان را بگویند. هرکسی توضیحاتش را میگفت و نیازها و مایحتاج یگانش را میخواست. غالبا هم همه گلایه میکردند و از نبود امکانات میگفتند. مدیر جلسه نوبت صحبت فرماندهان را اعلام میکرد و حاج قاسم سرش را انداخته بود پایین و ذکر میگفت. نوبت به حاج اصغر که رسید...
نوبت به حاج اصغر که رسید توضیحاتش را گفت و گفت ما آمادهایم، والسلام. مدیر جلسه نوبت را به نفر بعدی داد. ناگهان حاج قاسم سرش را بالا آورد و گفت : یک دقیقه صبر کنید! اصغر آقا شما هیچی نمیخواید؟
اصغر آقا گفت: نه آقا ما چیزی نمیخوایم!
اصغرآقا خیلی حواسش بود طوری حرف نزند که نقص کار بقیه عیان شود و دیگر فرماندهان خراب شوند. هرچه حاج قاسم گفت، طفره رفت و جواب را از سر باز کرد تا این که حاج قاسم نهیب زد : یعنی چی اصغر آقا؟ به من توضیح بده!
ادامه دارد...
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
جام جم📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#آقای_اصغر_حاج_قاسم (۱)🌱 شنیدیم که بعد از شهادت حاج قاسم خیلی به هم ریخته است. حتی به هم ریختهتر ا
#آقای_اصغر_حاج_قاسم (۲)🌱
هرچه حاج قاسم گفت، طفره رفت و جواب را از سر باز کرد تا این که حاج قاسم نهیب زد : یعنی چی اصغر آقا؟ به من توضیح بده! یعنی چی هیچی نمیخوای؟ مگه میشه؟...
اصغر آقا شروع به توضیح کرد :
بله حاج آقا. من به کمک بچههای سوری و آشناهایی که داشتم آشپزخانه سیار ساختم و از قبل شروع عملیات مایحتاج رو تامین کردم. همینطور من بین سوریها تحقیق کردم و به یکجور نان رسیدم که هم به صرفهتر است و هم تا یک هفته خراب نمیشود. یعنی اگر در محاصره هم گیر کنیم تا یک هفته غذا داریم. حاج آقا خیالتون از یگانهای فلان و فلان هم راحت، من تأمینشون میکنم..."
حاج قاسم چشمانش از شوق برق میزد. نفس راحتی کشید و شروع کرد از اصغر آقا تعریف کردن. از این که چه بار بزرگی را از شانهاش برداشته است. از آنجا به بعد رابطه حاج قاسم و اصغر آقا خیلی نزدیک شد. تا جایی که هر وقت کار جنگ گره میخورد حاج قاسم میگفت : اصغر کجاست؟ بگید اصغر عمل کنه...
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
جام جم📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃اصغر واقعا یک رزمنده مجاهد و یک عارف به تمام معنا بود. اخلاص توی کلام، رفتار و عملش حس میشد. هر وقت جلسه داشتیم، بعد از اتمام جلسه که از هم جدا میشدیم گاهی برای کاری تماس میگرفتم. میگفتم: «کجایی؟»
میگفت: «دمشقم.»
ساعت دوی شب! هاجوواج میماندم که این ساعت دمشق چه میکند. یا میپرسیدم: «کجایی؟»
میگفت: «حماة.»
🍃میرفت سراغ کارش و مدام در چرخش و رفتوآمد بود. اصلا در یک چارچوب خاص نمیگنجید...
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃یک روز اصغر آقا آمد و گفت توانسته رایزنی کند و برای بچهها یک سفر زیارتی کربلا جور کند. تعجب کردیم مردی که شبانه روز در غربت و دور از خانواده درگیر کار و جنگ است چطور توانسته ترتیب همچین سفری را هم بدهد. هرچه اصرار کردیم که شما هم بیایید زیر بار نرفت.
دست آخر که دید دستبردار نیستیم گفت : اِن شاءالله دفعه بعد...
🍃حاج اصغر در این هفت سال که منطقه بود با این که خیلی راحت میتوانست اما اصلا کربلا نرفت تا از جهادش عقب نماند. بعد که ما این سفر را با بچههای سوری رفتیم و برگشتیم متوجه شدیم بعضی از بچههایی که با ما آمده بودند شیعه نبودند. به خاطر محبتی که به حاج اصغر داشتند عاشق #امام_حسین(ع) شده بودند و حاج اصغر فرستاده بودشان زیارت امام حسین(ع).
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃🌹
فوج حاج اصغر
🍃حاج اصغر آدم تربیت میکرد. بچههای یگان حاج اصغر یک سر و گردن از هر نظر از بچههای سایر یگانها بالاتر بودند. اصلا یگانها اسم داشتند و این یگان هم اسم داشت اما همه به نام حاج اصغر میشناختندش«فوج حاج اصغر».
مثلا نوجوانی سوری بود به اسم محمد که بعدا اسم جهادی کمیل را گرفت. محمد به معنای واقعی جنگزده بود. پدر و مادرش در فوعه و کفریا در محاصره بودند و خبری ازشان نبود و وضع مناسبی نداشتند.
🍃حاج اصغر محمد را جذب کرده و زیر بال و پر گرفته بود. یک جورهایی برایش هم برادر بود، هم پدر و هم فرمانده. در مدت کوتاهی، محمد که حتی تحصیلات دانشگاهی نداشت تبدیل شد به کمیلی که نخبه کار اطلاعات عملیات بود. آن هم اطلاعات جنگهای چریکی و شهری که بسیار پیچیده است.
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
وب حریم حرم📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃اصغر نیروی رسمی سپاه بود و به حساب ظاهر و جثهاش نیروی حراست. شاید در نگاه اول در همین حد به چشم میآمد و خیلیها برایش فضای بزرگتری متصور نبودند، اما خیلی اتفاقی در دوران فرماندهی شهید همدانی به فرمانده وقت منطقه حلب وصل شد. او بود که ظرفیت وجودی اصغر را کشف کرد.
وقتی دید اصغر توانمند است و برای هرچه که به او میسپارد از دل و جان مایه میگذارد، او را کنار خودش نگهداشت.
🍃مسئولیت لجستیک فرمانده وقت حلب به اصغر سپرده شد. فرمانده بهش میگفت: «اصغر! تو کنار من باش و هرجا کاری داشتم تو برام انجام بده.»
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_همرزم_شهید
منبع: جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
قرار بود از تدمر عملیات کنیم و خودمان را مرز شرقی سوریه و عراق برسانیم. یک جلسه با نیروهای روس داشتیم. اصغر توی جلسه نبود. در همان جلسه وقتی ما برنامه عملیاتی مان را ارایه کردیم گفتند : خب، با کدام نیروهای تان میخواهید وارد عمل شوید؟ مهدی ذاکر هم هست؟
تا این حد بین شان شناخته شده بود. اصغر هرچه بین خودمان گمنام و در حاشیه بود و ناشناخته شهید شد ولی روس ها و سوری ها قبولش داشتند و روی حرف ها و نظراتش حساب باز میکردند.
پ.ن: مهدی ذاکر اسم جهادی حاج اصغر بین سپاه نیرو قدس بوده که بعد ها به او اصغر ذاکر میگفتند.
#روایت_همرزم_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊