eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز اصغر آقا آمد و گفت توانسته رایزنی کند و برای بچه‌ها یک سفر زیارتی کربلا جور کند. تعجب کردیم مردی که شبانه روز در غربت و دور از خانواده درگیر کار و جنگ است چطور توانسته ترتیب همچین سفری را هم بدهد. هر‌چه اصرار کردیم که شما هم بیایید زیر بار نرفت. دست آخر که دید دست‌بردار نیستیم گفت : اِن شاءالله دفعه بعد... حاج اصغر در این هفت سال که منطقه بود با این که خیلی راحت می‌توانست اما اصلا کربلا نرفت تا از جهادش عقب نماند. بعد که ما این سفر را با بچه‌های سوری رفتیم و برگشتیم متوجه شدیم بعضی از بچه‌هایی که با ما آمده بودند شیعه نبودند. به خاطر محبتی که به حاج اصغر داشتند عاشق (ع) شده بودند و حاج اصغر فرستاده بودشان زیارت امام حسین (ع). نشر مجدد به بهانه اربعین حسینی🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍂🍁 📩وقتی نامه‌ به خط مقدم می‌آمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان می‌زد! یک‌بار یکی از رزمنده‌ها متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌هایشان را با وجد نگاه می‌کنند، دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه می‌کنند. 😔بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بی‌سرپرست هستند و هر بار دل‌شان می‌شکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. آنها فقط عکس‌های کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شده‌اند را بغل کرده گریه می‌کنند... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بعضی از کوته‌فکران فکر می‌کنند مدافعان حرم برای مسائل مادی راهی سوریه می‌شوند. شما ببینید کسی مثل شهید کجباف که در اربعین کفش زائران حرم امام حسین(ع) را واکس می‌زد چطور حاضر می‌شود به خاطر پول وارد سوریه و عراق شود. مسائل مادی برای اشخاصی مثل کجباف و تقوی ارزشی نداشت. شهید حمید هم کسی نبود که به خاطر مسائل دنیوی وارد سوریه شود. شهید حمید مداح بود و مصیبت حضرت زینب را درک کرده بود. کلام بیشتر مدافعان حرم این است که حضرت زینب وقتی که زنده بود مدافعی نداشت و حالا ما نمی‌گذاریم دوباره آن وقایع تکرار شود و با هدف دفاع از حرم حضرت زینب وارد سوریه می‌شوند. مدافعان حرم همه چنین تفکری دارند. (۲۶ مهر) @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
رسیدیم فکه، من داشتم روضه حضرت زهرا میخوندم. یهو روح الله بلند شد گفت سید از دست سنگین گفتی...، از حضرت رقیه بخون برامون... بعدا که من شروع کردم، سرش رو به زمین رملی اونجا میکوبید.. های های گریه میکرد... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💢ای کاش من هم سبکبال شوم 🔺حدود یک ماه قبل از شهادتش به‌علت کاری که در تهران داشت، شب به همراه خانواده به منزل ما آمدند. یک عدد فلش حاوی عکس های ماموریت قبلی اش به سوریه برایم آورده بود. تاکید کرد این عکس ها را کپی کن، لازمت می شود که اتفاقا برای مراسمات تشییع جنازه اش خیلی به کارم آمد. 🍃حسین در طی تماشای عکس ها بیشتر از همه در خصوص عکس شهیدان روشنایی و ترابی صحبت کرد و گفت که این دو نفر باهم بودند که شهید شده اند، لبخندهایشان را ببین، ببین چه عشقی دارند. خوشبحالشان، ای کاش من هم شهید بشوم، ای کاش من هم مثل این ها سبک بال بشوم. 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌙نیمه شب بود که از خواب پریدم. دیدم عبدالمهدی پتوش روش نیست. تعجب کردم. آخه هواسرد بود... 😦نگاه کردم متوجه شدم پتوی خودش رو انداخته روی دونفر بسیجی که کمی مسن سال بودند... دلم سوخت. رفتم منم پتوی خودمو بندازم رو عبدالمهدی که فهمیدم بیداره! بهش گفتم بیداری؟! نخوابیدی؟! گفت خوابم نبرده. به شوخی گفتم سرما را خوردیا!!! حقت بود چه قدر گفتم برو تو اتاق خودت... پتوم رو انداختم روش، قبول نمیکرد. گفت حداقل تو هم بکش روت پتو رو. گفتم نه. خلاصه اصرار کردم قبول کرد و خوابیدیم تا نماز صبح... 👌از این کاری که کرد و بین ما موند و سرما را به جون خرید خیلی خوشم اومد و روحیه گرفتم... همیشه این جمله رو تکرار میکرد که : "اول من یک بسیجی ام تا اینکه بخوام یک پاسدارباشم." ¤♢¤♢¤♢¤♢¤♢¤♢¤♢¤♢¤♢¤ (ره): من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم و از خدا می خواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
حاج اصغر تا جایی که ما می‌دانیم از سال ۹۲ در منطقه بود. در تمام این هفت سال بی وقفه کار می‌کرد و اگر روزی هم می‌آمد که فرصت خیلی کوتاهی به خانواده‌اش سر بزند کارهایش را تلفنی پی می‌گرفت و اگر کاری پیش می‌آمد بدون هیچ ملاحظه‌ای به منطقه برمی‌گشت. حاج اصغر موقع به دنیا آمدن فرزند آخرش هم منطقه بود. حاج اصغر حتی از مرخصی‌های معمول خودش هم استفاده نمی‌کرد. به مقتدایش -اباعبدالله- اقتدا کرده بود و زن و بچه‌اش را هم به سوریه برده بود که وقت مجاهدتش را برای برگشتن به ایران و دیدن خانواده هدر ندهد. اما همان‌جا هم خیلی کمتر از دیگر مجاهدانی که سوریه زندگی می‌کنند خانواده‌اش را می‌دید. در سالهای اخیر جمعا پنج روز به ایران آمده بود و پدر و مادرش را دیده بود.... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
حاج اصغر در هفت سال بودنش در منطقه، عربی را با لهجه‌های مختلف یاد گرفته بود و طوری با بچه‌های سوری مأنوس شده بود که از جان عزیزترش می‌داشتند. تقریبا تمام یگانش را بچه‌های سوری تشکیل می‌دادند. شب‌ها پا به پای حاج اصغر می‌ماندند و کار می‌کردند با این که وظیفه‌شان نبود. حتی اقوام و قوم و خویش‌شان را می‌آوردند و به کار می‌گرفت. همه اینها از سر علاقه‌ای بود که به حاج اصغر داشتند. 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
حاج اصغر در فرماندهی عجیب بود. چه در تدارکات که برای مثال وسط بیابان بی آب و علف و در نقطه صفر عملیات به ۲۵۰۰ نفر از مردم داوطلب سوری مرغ اسپایسی و هندوانه‌ خنک و دمنوش می‌داد! و چه در عملیات که همیشه خودش خط شکن بود. مثلا جایی در المیادین جنگ گره خورده بود. چند یگان رفته و موفق نشده بودند حالا یگان حاج اصغر می‌خواست عمل کند. هیچ کدام از نیروها عمل نمی‌کردند، تا این که حاج اصغر در یک خودرو را باز کرد، راننده را کشید پایین و خودش نشست پشت فرمان و به تاخت رفت تا مرز مواضعی که باید می‌رفتیم. از آن‌جا بیسیم زد : من اینجا هستم! بیایید! 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خیلی پست‌ها به‌ او پیشنهاد شد اما نپذیرفت. در همان زمان فرماندهی هم؛ هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. حتی شب‌ها برای یگان آشپزی می‌کرد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸 و شهید خرازی 🤔به خاطر دارم در عملیات خیبر به ما اطلاع دادند که او به شدت مجروح شده و امیدی به زنده ماندنش نیست. با همه علاقه‌ای که به زیارتش داشتم، اما به علت درگیری در عملیات نتوانستم به عیادتش بروم و هر چند دورا دور جویای حالش بودم و از احوالش خبر داشتم با بی صبری منتظر فرصتی بودم تا بتوانم به دیدارش بروم بعداً فهمیدم او هم منتظر من بوده است. 🔹بالاخره یک روز به دیدارش رفتم بسیار خوشحال شد از من گلایه کرد که "خیلی پیشتر از این منتظرت بودم." شرمنده شدم، اما او می‌دانست که من برایم مقدور نبود. از نحوه مجروح شدنش پرسیدم گفت: 🔻در اوج عملیات، در یک منطقه پرخطر در میان جهنمی از آتش و گلوله و خمپاره به یاری رزمندگان شتافتم و درست در محلی رسیدم که دشمن آتش شدیدی روی آن می‌ریخت خمپاره‌ای در کنارم به زمین خورد که از آنجا کنده شدم در نتیجه چند جای بدنم، من جمله دستم آسیب دید. 🌷حاج حسین به محض ترخیص از بیمارستان در حالی که می‌بایست دوران نقاهت را در منزل استراحت کند، به جبهه برگشت و دوباره به مبارزه و شرکت در عملیات پرداخت. ( ) 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 اگر بخواهم مثالی از جنگ تحمیلی بزنم، حاج اصغر شبیه شهید حسن باقری بود. وقتی به منطقه آمد جایگاه و درجه‌ای نداشت. از صفر شروع کرد. از کارهای سطح پایین تدارکات و پشتیبانی. بعد کم کم لیاقت و استعداد خودش را نشان داد و جایگاهش بالا و بالاتر رفت تا این اواخر که هم مسؤولیت پشتیبانی را به عهده داشت و هم فرمانده تیپ و لشگر بود. وقتی هم به جایگاه بزرگی رسیده بود اصلا علاقه نداشت که اسمی ازش باشد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊