🌿🌴
تصور کن امام صادق (ع) روبرویت ایستاده و می فرماید : ببین چه چیزی علی (ع) را به آن مقام نزد رسول الله (ص) رساند و پایبند آن باش.
و به فکر می روی چه چیزی می تواند باشد! و پاسخ حضرت، تو را بیشتر در حیرت نگه می دارد : علی (ع) فقط به خاطر صداقت و امانت داری اش به آن مقام در پیشگاه رسول الله (ص) رسید.
#ما_مظلومیم اما....
#ما_قوی_هستیم✌️
#ما_ملت_امام_حسینیم❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌿
🍃بسیار مهماننواز بود و احترام همه را نگه میداشت. از کودک خردسال گرفته تا افراد مسن.
🎈بسیار شوخطبع بود. با خواهر و برادر و فرزندانشان شوخی میکرد. کلاً در اقوام مرام دیگری داشت.
😇برای من احترام ویژهای قائل بود؛ وقتی برای دیدنش به سوریه رفته بودیم، پاهای من را میبوسید و میگفت : «شما پای من را باز کردید تا به اینجا بیایم و از دینمان محافظت کنم.»
🌷 #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت مادر معزز
✍موسسه ابناء الرسول
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
#امام_حسین (ع) فرمودند :
لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا
کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت...
📖مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۶۹
📸 #رفیق_خوشبخت_ما
🍎🌿
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهارم
انگار گناه #ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد : «من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندشآور پرخاش کرد : «هر وقت این #رافضی رو طلاق دادی، برگرد!»
در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر میشد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین میکوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از #مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید.
سعد زیر لب به ولید ناسزا میگفت و من نمیدانستم چرا در ایام #نوروز آواره اینجا شدهایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم : «این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمیبری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟»
صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر میدانست که بهجای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد : «چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید #شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو #کافر میدونن!»
از روز نخست میدانستم سعد #سُنی است، او هم از #تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند #مذهبمان نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه میکردیم.
حالا باور نمیکردم وقتی برای آزادی #سوریه به این کشور آمدهام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرتزده پرسیدم : «تو چرا با همچین آدمهای احمقی کار میکنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگیام را به تمسخر گرفت : «ما با اینا همکاری نمیکنیم! ما فقط از این احمقها استفاده میکنیم!»
همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم میرسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز #مستانه خندید و گفت : «همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!»
سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد : «فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی میتونیم حکومت #بشار_اسد رو به زانو دربیاریم!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم تمام شبهایی که خانه نوعروسانهام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا میکردم و او فقط در شبکههای #العریبه و #الجزیره میچرخید، چه خوابی برای نوروزمان میدیده که دیگر این #جنگ بود، نه مبارزه!
ترسیده بودم، از نگاه مرد #وهابی که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم : «بیا برگردیم سعد! من میترسم!»
در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانهام صورتش از عرق پُر شده و نمیخواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمیشد به هوای #عشقش هم که شده برمیگشت.
از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریههایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد.
قدمهایم را دنبالش میکشیدم و هنوز سوالم بیپاسخ مانده بود که #معصومانه پرسیدم : «چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم : «خونواده من #حلب زندگی میکنن! من بهت دروغ گفتم چون باید میاومدیم #درعا!»
باورم نمیشد مردی که #عاشقش بودم فریبم دهد و او نمیفهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید : «امشب میریم مسجد #العُمَری میمونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از #محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید : «من میخوام برگردم!»
چند قدم بینمان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد.
طعم گرم #خون را در دهانم حس میکردم و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای #تیراندازی را میشنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم.
سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانهام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین میرفت و #گلوله طوری شانهام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
دفعه آخری که داشتم از پیش حاجی برمیگشتم، اومد جلوی پله های ساختمان فرماندهی و محكم بغلم کرد، زد پشتم و
گفت: ببخشید اگر زحمتت دادم.
گفتم : حاجی من که کاری نکردی.
گفت : باشه، ولی شاید دیگه قسمت نشه ببینمت...
✍خاطره ای به نقل یکی از شاگردان سردار #شهید_محمد_ناظری
🥀جانباز شیمیایی #دفاع_مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌷حاج محمد بعد از ۱۳ ماه مأموریت در جبهه سوریه مجروح شد. در توطئهای ناجوانمردانه توسط آب آلوده مسموم شد. وقتی به خانه آمد صورتش برافروخته بود. گفت امروز آبی را آوردند و تا خوردم حالم بد شد.
😔پزشک در ابتدای امر تشخیص مسمومیت داد، اما نوع سم مشخص نمیشد. تا اینکه روز به روز حالش رو به وخامت گذاشت. خونریزی معده و بعد هم اوضاع کبدشان وخیم شد و باعث شد که او را به تهران منتقل کردیم، اما طی یک هفته به شهادت رسید....
🔻دوره مسمومیتشان یک ماه طول کشید و بعد شهید شدند. در فرودگاه به دوستش گفته بود همه نگرانیام خانوادهام بودند که سلامت به ایران برگشتند و دیگر دغدغهای ندارم...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
16.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 همهی شهدا، پایین پای امام هستند!
🎙 به روایت #حاج_حسین_یکتا/شب های پر ستاره #هفته_دفاع_مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
603K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋🌱
رهبر انقلاب :
شهدا این هدیهی الهی را آسان و رایگان به دست نیاوردند؛ به قیمت مجاهدت به دست آوردند؛ در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد.
۱۳۸۴/۰۲/۱۲
📹 #شهید_بی_سر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در معراج شهدای تهران - اسفند ۹۸
#ما_ملت_امام_حسینیم✌️💔
التماس دعا دارم🌷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊