eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 بین جَوونا تویی سرآمد خَلقاً و خُلقاً تو شبیهی به محمد (ص)... (ع) و رو به آقامهدی و زهراخانم، فرزندان معزز و جوانان کانال شهیدان تبریک میگم💐 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱 🍂من رفتم جنگ رو تمام کردم و برگشتم... ⚔در زمان جنگ، پدر و برادرانم به نوبت می‌رفتند جبهه و من که از همه کم‌سن و سال‌تر بودم، هر وقت می‌خواستم ثبت‌نام کنم، پدرم اجازه نمی‌داد و جلوی من رو می‌گرفت. 🌷پدرم می‌گفت «ما می‌رویم جبهه، شما درس بخوان» اواخر جنگ میزان اعزام بسیجی‌ها کم شده بود و مکرر صدا و سیما برای اعزام تبلیغ می‌کرد و قبل از خرداد ماه ۱۳۶۷ بود که موقع امتحانات هم بود و من کلاس سوم دبیرستان بودم، پدرم هم در جبهه بود و بهترین موقع بود که می‌شد بروم جنگ. 🚶‍♂رفتم سپاه بندرگز با جعل امضای پدرم ثبت نام کردم و اعزام شدم، تا وقتی که به هفت‌تپه برسیم نگران بودم که پدرم بیاد و من رو برگرداند. 😅جالب این بود که هیچ پولی هم نداشتم و خبر داشتم که پدرم از یکی از هم روستایی‌های من طلبکاره، رفتم خونه‌اش و از قول مادرم پول رو طلب کردم و ۳۰۰ تومان پول از اون گرفتم و رفتم. 👌البته این جور جبهه رفتن واقعا سعادتی بود که نصیب من شد و اگر نمی‌رفتم دیگه نمی‌شد رفت و جنگ هم سه ماه بعدش تمام شد. 😌همیشه با دوستان شوخی می‌کردم که این همه شما رفتید جبهه کاری نکردید، من رفتم جنگ رو تمام کردم و برگشتم. 💔پدرم هم البته بعد از برگشتن از جنگ با این که زخمی هم شده بودم چندماه با من حرف نمی‌زد تا با من آشتی کرد. 📲دفاع پرس| رزمنده بسیجی محمد دودانگی🧔🏻 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
التماس دعا دارمـ🌸🌱 شبتون حسینے🍎🍪☕️
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 دل خستہ‌ام ازین همہ قیل وقال‌ها ازداغ گُنبدتـ شده‌ام چون هلال‌ها... هے وعده حَرَم بہ خودم مےدهم حُسیْن دِل خوش شدم دگر بہ همین خیال‌ها... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 عاشقی که سن و سال نمیشناسد؛ تمام آنچه که دارم و در توانم هست را میگذارم تا حرم پابرجا بماند... 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
@shahid_hajasghar_pashapoorای شهادت کی میرسی...mp3
زمان: حجم: 6.11M
ای شهادت بی تو من، می میرم می میرم، کی می رسی کی در آغوشم تو را، می گیرم می گیرم، کی می رسی... 🎙همخوانی مداحان حدادیان و مطیعی @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_شصت_و_هشتم این روزها دیدن مادر برای من تکلیف سختی بود که نه #چ
💠 | دقایقی به نظاره و استخوانی اش بالای سرش ایستادم و با چشمانی که دیگر اشکی برای ریختن نداشت، به بدنش که زیر ملحفه سفید رنگ چیزی از آن نمانده بود، با حسرت نگاه میکردم که کنارم ایستاد و زیر گوشم زمزمه کرد: "امشب شب قدره! براش دعا کن! خدا بزرگه!" سرم را به سمت صورت ظریف و سبزه اش چرخاندم و بی آنکه چیزی بگویم، فقط نگاهش کردم. حتماً نمیدانست که من از هستم که با لبخندی امید بخش ادامه داد: "امشب دست به دامن حضرت علی (ع) شو! إن شاءالله که خدا مادرتو شفای خیر بده!" برای لحظاتی به خیره ماندم و در جواب به تشکری کوتاه بسنده کردم که او از من همان چیزی را میخواست که مجید چند شب پیش کرده و امروز هم از صبح دلم را میگرفت. در مذهب اهل تسنن هم به عبادت در شبهای قدر و اعتکاف در مساجد تأکید فراوان شده و این شبها برای ما هم بسیار بود، با این تفاوت که برای ما تنها شب نزول قرآن و شب بود، ولی برای شیعیان، این شبها بوی ماتم شهادت امام علی (علیه السلام) و توسل به اهل بیت پیامبر را هم میداد و بنا بر همین رسم بود که هم از من میخواست امشب به بهانه توسل به امام علی (ع) شفای مادرم را از درگاه خدا بگیرم! عبدالله رفته بود با مادر صحبت کند که پس از چند دقیقه برگشت. با چشمانی که میخواست گریه کند و باز مردانه مقاومت میکرد، به مادر نگاهی کرد و از من پرسید: "بریم الهه جان؟" وقتی پای تختش می ایستادم، دل کندن از صورت مهربان و سخت بود و هر بار باید با دلی خون، را در این گوشه بیمارستان رها میکردم و میرفتم. شانه به شانه عبدالله راهروی طولانی بیمارستان را طی میکردم و نداشتم از صحبتهای پزشک معالج مادر چیزی بپرسم و خود عبدالله هم تمایلی برای بازگو کردن این قصه مصیبت بار نداشت. به انتهای راهرو نرسیده بودیم که محمد و عطیه و بعد هم ابراهیم و لعیا از در بزرگ شیشهای عبور کرده و وارد بیمارستان شدند. حالا آنچه عبدالله از من کرده بود باید برای آنها بازگو میکرد، ولی باز هم کرد و ابراهیم و محمد را به گوشهای کشاند تا صدایشان را نشنوم. لعیا دستم را گرفت و پیش از آنکه دهد، خودم را در آغوش خواهرانه اش رها کردم و هر آنچه در دلم مانده بود، بین زار زدم. عطیه با چشمانی که از گریه سرخ شده بود، فقط نگاهم میکرد و مثل اینکه نداند در پاسخ این همه درد و رنجم چه بگوید، گریه میکرد و برای من که خواهری نداشتم و تنها همدم غمهایم مجید و عبدالله بودند، غمخواریهای زنانه لعیا و عطیه، موهبت خوبی بود که بار سنگین دلم را سبک کرد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_شصت_و_نهم دقایقی به نظاره #صورت_زرد و استخوانی اش بالای سرش ای
💠 | در همه خیابانها شهادت امام علی (ع) بر پا شده و شهر درست مثل دل من، رنگ به خود گرفته بود. به خانه که رسیدیم، پیش از آنکه به طبقه بالا بروم، عبدالله به چشمان نگاهی کرد و با محبتی برادرانه گفت: "الهه جان! امشب من خودم درست میکنم. نمیخواد زحمت بکشی!" و من هم به قدری و ناتوان بودم که با تکان سر پیشنهادش را پذیرفتم و با قدمهایی به طبقه بالا رفتم. چادرم را از سرم باز کردم و بیحوصله روی مبل نشستم که یادم افتاد امروز هنوز قرآنم را نخوانده ام. بهانه خوبی بود تا را لعنت کرده، وضو بگیرم و برای قرائت قرآن رو به قبله بنشینم. عهد کرده بودم قرآن ماه رمضان امسال را به نیت بخوانم که نتوانسته بود بخاطر بیماری سختش، در این ماه رمضان را ختم کند و با هر آیهای که میخواندم از خدا میخواستم تا سال بعد بتواند بار دیگر پای قرآن نشسته و دوباره صدای قرائتش در فضای خانه بپیچد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
لشکر جدید جوان‌های ما برای ساختن انقلاب اسلامی که نسل دهه شصتی فرماندهی آن را به عهده دارد و دهه هفتادی‌ها میدان‌دار آن هستند و دهه هشتاد پیاده نظام و دهه نود نیرو احتیاط آن به شمار می‌روند باید برنامه ریزی فرهنگی جدی و تخصصی اتخاذ و اجرا کنند. 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💔🌱💔🌱💔 🌱💍 💔 #زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۵۳) 🔸یکی از روزهای حضور در سوریه همسرم مثل همیشه برای
💔🌱💔🌱💔 🌱💍 💔 (۵۴) 🍃اگرچه همسرم سعی داشت تا من چیزی متوجه نشوم و بیشتر نگران نشوم اما بعد از گذشت چند روز از طریق اصغر آقا مطلع شدم 😔یکی از نیروهای معتمد محمد که در واقع نیروی نفوذی دشمن بوده است بوسیله زهری که در آب آشامیدنی ریخته او را مسموم و از محل متواری شده است. 🔹چند هفته بعد به دستور پزشک و فرمانده ایشان برای تکمیل درمان‌های جواب نداده روی محمد به سرعت به ایران برگشتیم و به محض رسیدن همسرم به بیمارستان منتقل شد. ادامه دارد... 🦋روایت همسر @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 💔🌱💍💔🌱💍💔🌱💍💔🌱
التماس دعا دارمـ🌸🌱 شبتون شهدایے🍎🍪☕️