💠 نسل بیپایان ...
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: «شیواترین عرصهای که سپاه میتواند در آن حضور پیدا کند عرصهی جهاد و شهادت است؛ در عرصهی شهادت ما سی سال بعد از پایان دفاع مقدّس یک مرد جاافتادهی محاسن سفیدی مثل #شهید_همدانی داریم، یک نوجوان تازهرسیدهای مثل شهید حججی؛ اینها نشانههای باقی ماندن همان طراوت و همان هویّت اساسی است.»
۱۳۹۸/۰۷/۱۰
🌷 ایام سالگرد شهادت #شهید_حاج_حسین_همدانی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
حسین مجموعه صد معنی خوب
حسین محبوبتر از هر چه محبوب
حسین گلواژه دیوان عشق
درس بودن بر سر پیمان عشق
رودابه دعوتی🖌
عکس از: قاسم العمیدی📸
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📋محمدرضا پهلوی، بختیار، مسعود رجوی، صدام و...
📝حالا به لیست کسانی که فکر میکردند سقوط جمهوری اسلامی را خواهند دید و با این خیال خام به درک واصل شدند، #بنی_صدر را هم اضافه کنید...
💬 علیرضا گرائی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_سی_و_دوم از تصور حال #مجید، قلبم به تب و تاب افتاده و دیگر س
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_سی_و_سوم
به #گمانم ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره #گرداب گریه هایم به #گل نشست و نه اینکه داغ #دلم سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای #گریستن نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم:
"مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو #برو اونجا، برو پیشش #تنها نباشه. من کسی رو نمیخوام." ولی محبت برادری اش اجازه نمیداد تنهایم #بگذارد که باز اصرار کردم: "وقتی مجید به #هوش بیاد، هیچکس #پیشش نیس. از حال منم بی خبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش..."
و حتی نمیتوانستم #تصور کنم که خبر این حال من و #مرگ دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: "عبدالله! تو رو خدا بهش #چیزی نگو! اگه پرسید بگو #الهه خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه!"
که به #اندازه کافی درد کشیده و نمیخواستم جام #زهر دیگری را در جانش #پیمانه کنم که باز #تمنا کردم: "بگو الهه خیلی دلش میخواست بیاد بیمارستان #عیادتت، ولی بخاطر حوریه نمیتونست بیاد." و چقدر هوای هم صحبتی اش را کرده بودم که در دلم حقیقتاً با #محبوبم سخن میگفتم: "بهش بگو #غصه نخور! بگو الهه #آرومه! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً به ظاهر به #عبدالله سفارش میکردم و هول نکرد. بگو الانم #حالش خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه."
و دلم میخواست با همین دستان #ضعیف و ناتوانم باری از #دوش دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: "بهش بگو الهه گفت فدای #سرت! بگو الهه گفت همه پولی که ازت #دزدیدن فدای
یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام #عزیزتره!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 در محضر آقا!
#حاج_حسین_یکتا
از تو به یک اشاره
از من به سر دویدن....❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
به پایبوسے شش گوشهات مرا بطلـب
نخواه جان بدهـم از غـمے ڪه مـیدانی
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
هرگاه می خواست در عملیاتی شرکت کند به دنبال پیشانی بند یا زهرا می گشت، روزی از او پرسیدند مگر فرقی هم بین این پیشانی بندها وجود دارد؟ شهید در جواب آنها می گوید : من مادر ندارم و به عشق مادرم این پیشانی بند را می بندم.
#طلبه_شهید_مهدی_همایونی_افشار
سمت راست📸
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
دست ما نیست
اگر دست به دامان توییم
فاطمه خواسته که
بی سر و سامان توییم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
رفتن شما تلنگری ست بر پیکره ی بی جانِ ما!
آری می شود کربلایی زیست در هر زمان و مکان
شهید نشوی، لاجرم خواهی مرد...
#شهیدانه
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
خدا از انسان یک درخواست بیشتر ندارد و آن اینکه انسان خودش را برای لحظۀ دیدار با خدا سالم و لایق نگه دارد، چون بالاترین لذت برای انسان ملاقات خود خداوند است. ما باید با عبور سالم از کنار چیزهای کمارزش و بیارزش؛ بیشترین لیاقت را برای بالاترین سطح از ملاقات با خدا پیدا کنیم.
✨در محضر خوبان
📝 استاد پناهیان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_سی_و_سوم به #گمانم ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره #گر
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_سی_و_چهارم
هنوز یک روز از رفتن #حوریه_ام نمیگذشت و هنوز نمیتوانستم باور کنم که دخترم از #دستم رفته که من در یک قدمی مادر شدن، مرگ #کودکم را در بدنم احساس کردم و نتوانستم برایش کاری کنم که #عزیز دلم پیش چشمانم تلف شد.
مادرم کنارم نبود تا در این #لحظات سخت به سرانگشت #کلمات مادرانه اش نوازشم کند، پدر و برادرانم مرا به جرم حمایت از #شوهر و فرزندم، از خانه و خانواده طرد کرده و امروز #کسی نبود که کنار تختم بنشیند تا لااقل این همه تنهایی را برایش #زار بزنم.
حالا جز خدا کسی برایم نمانده بود که حتی #غمخوار غمها و مرد #مهربان زندگی ام هم روی تخت #بیمارستان افتاده و هنوز از غنچه زندگیمان بیخبر بود که چه بی سر و صدا پَر پَر شد.
دیشب تا #سحر آنقدر در گوش #عبدالله خواندم تا پیش از نماز صبح بلاخره #متقاعدش کردم که به سراغ مجید برود. حالا از صبح در این #اتاق تنگ و دلگیر، تنها روی این تخت #زمخت افتاده و از حال مجیدم بیخبر بودم.
اگر بگویم از لحظه ای که پاره تنم از وجودم #جدا شد، آسمان بیقرار چشمانم لحظه ای دست از #باریدن نکشید، دروغ نگفته ام که با هر دو #چشمم گریه میکردم و باز آتش #مصیبتهایم خاموش نمیشد. من به خاطر خدا به #تخلیه زود هنگام خانه رضایت دادم و مجید به حرمت امام جواد (ع) راضی شد که بدون گرفتن هیچ جریمه ای قرار داد را #فسخ کند که هر دو ایمان داشتیم پاسخ خیرخواهیمان را میگیریم و نمیدانستیم به چنین گرداب مصیبتی مبتلا میشویم.
دلم نمیخواست #ناسپاسی کنم، ولی نمیتوانستم باور کنم پاداش این خیرخواهی و #فداکاری، از دست رفتن دخترم، زخم خوردن #مجید، بر باد رفتن همه #سرمایه زندگی و این حال زار خودم باشد که ما با خدا #معامله کرده و همه دار و ندارمان را در این معامله باخته بودیم.
هرچه بود، #کابوس هولناک آن شبم #تعبیر شد که مجیدم غرق به خون روی زمین افتاد و کودکم از بین رفت، هر چند #شمشیر برادر نوریه به خون من و مجید رنگین نشد و پدر به ظاهر دستی در این ماجرا نداشت، اما در حقیقت فتنه نوریه #وهابی بود که من و #مجید را از خانه خودمان آواره کرد و به این خاک مصیبت نشاند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🍃
دارد غلـط درون لغت نامه دهـخدا
بـاید نـوشت روبه روی عــشق کــربلا...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
یکی از شهیدان حزب الله لبنان لحظاتی پیش از شهادت با خون خود نوشت :
"سقطنا شهداء ولن نرکع..انظروا دمائنا وتابعوا الطریق"
در خون خود غلتیدیم و هیچگاه تسلیم نخواهیم شد... به خون ما بنگرید و راهمان را ادامه دهید...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🥀🕊
🏴
می زند آتش به قلبم سوز داغ عسکری
گیرد امشب اشک من هر دم سراغ عسکری
شد به سن کودکی فرزند دلبندش یتیم
گشت دُرّ اشکِ مهدی چلچراغ عسکری
#تسلیت_امام_زمانم💔
#شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)🏴
@shahid_hajasghar_pashapoor 🥀🕊
🌸🍃
اولویت اول اصغر کارش بود و اصلا عادت نداشت از مسائل کاریاش با ما صحبت کند و من، چون به مأموریتهای او عادت داشتم و میدانستم بخشی از کارش است، مخالفت نکردم.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_ایمانی_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_سی_و_چهارم هنوز یک روز از رفتن #حوریه_ام نمیگذشت و هنوز نمیت
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_سی_و_پنجم
نگاهم زیر پرده ای از #اشک به چله نشسته و کسی را برای درد دل نداشتم که در این کنج #تنهایی با خدای خودم زیر لب #نجوا میکردم:
"خدایا! من که به خاطر تو همه این کارها رو کردم، پس چرا #دخترم رو ازم گرفتی؟ تو که میدونستی من و مجید چقدر #حوریه رو دوست داریم، پس چرا حوریه رو از ما گرفتی؟ مگه ما چه گناهی کرده بودیم؟ #خدایا! دلم برای بچه ام تنگ شده... خدایا! من چجوری به #مجید بگم؟ بهش چی بگم؟ بگم حوریه چی شد؟..."
و دیگر نتوانستم ادامه دهم که باز #شیشه بغضم شکست و سیلاب اشکم جاری شد. میترسیدم #پرستاران و بیماران اتاقهای کناری از گریه های بی وقفه ام #خسته شوند که با گوشه ملحفه دهانم را میگرفتم تا #صدای ناله هایم از اتاق بیرون نرود و باز به یاد این همه زخمی که یکی پس از دیگری به قلبم خورده بود، #مظلومانه گریه میکردم.
ساعت از یک #بعدازظهر گذشته بود که در اتاقم باز شد و عبدالله آمد. حالا عبدالله از پیش مجید آمده و پیک #احوال یارم بود که پیش از آنکه #جواب سلامش را بدهم، با بیتابی سؤال کردم: "مجید چطوره؟"
پاکت #کمپوت و میوه ای را که برایم آورده بود، روی میز کنار #تختم گذاشت و با صدایی خسته پاسخ دلشوره ام را داد: "خوبه..."
و دل #بیقرار من به این یک کلمه قرار نمیگرفت که باز #سؤال کردم: "خُب الان حالش چطوره؟ میتونست حرف بزنه؟ باهاش حرف زدی؟"
و میترسیدم کسی درباره #مصیبت دیروز خبری به #گوشش رسانده باشد که با #دلواپسی پرسیدم: "خبر داشت من اینجوری شدم؟" که عبدالله خودش را روی صندی #فلزی کنار تختم رها کرد و گفت:
"نه، خبر نداشت. منم بهش چیزی نگفتم. ولی از صبح که به #هوش اومد، فقط سراغ تو رو میگرفت. میخواست اگه تا الان چیزی نفهمیدی، بهت چیزی نگم. ولی من بهش گفتم همون #دیشب خبردار شدی. وقتی فهمید از حالش خبر داری، خیلی #نگرانت شد. همش میگفت نباید به الهه #استرس وارد شه! همش به خودش بد و بیراه میگفت که باعث شده تن تو رو بلرزونه! منم برای اینکه آروم شه، بهش گفتم الهه حالش خوبه!"
سپس #مستقیم نگاهم کرد و با لحنی لبریز #حسرت ادامه داد: "ولی نمیدونست چه بلایی سرت اومده!" و پیش از آنکه از غصه کودک من، گلویش از #بغض پُر شود، صدای خودم به گریه بلند شد.
با هر دو دست صورتم را گرفته بودم و آنچنان هق هق میکردم که عبدالله به #اضطراب افتاده و دیگر #نمیتوانست آرامم کند که زخم دلتنگی حوریه دوباره سر باز کرده و خونابه غم از #قلبم بیرون میزد و جگرم وقتی آتش میگرفت که تصور میکردم مجیدم به خیال #سلامت من و دخترش دلخوش است.
دقایقی طول کشید تا بلاخره #طوفان گریه هایم قدری #قرار گرفت و دیگر رمقی برایم نمانده بود که با این حالم از دیروز لب به غذا نزده و حالا همه تنم از #گرسنگی ضعف میرفت.
عبدالله به ظرف غذایی که روی #میزم مانده بود، نگاهی کرد و با ناراحتی پرسید: "چرا نهار نخوردی؟" و من غذایی غیر #غم نداشتم و قطره ای آب از گلویم پایین نمیرفت که میشد #امروز حوریه در آغوشم به ناز بخوابد و مجید بالای سرمان بنشیند و حالا همه از هم جدا افتاده بودیم.
عبدالله صندلی اش را بیشتر به سمت تختم کشید و با #دلسوزی نصیحتم کرد: "الهه جان! دیشب شام نخوردی، #پرستار میگفت امروز #صبحونه هم نخوردی، حالا هم که نهار نمیخوری. رنگت زرد شده! چشمات #گود افتاده! خیلی ضعیف شدی! به خودت رحم کن! به مجید رحم کن! به خدا اگه اینجوری #ادامه بدی، دَووم نمیاری!"
و من پاسخی برای این #خیرخواهی عاقلانه نداشتم که در غوغای #عاشقی همه دارایی ام به غارت رفته و در این لحظه، هوایی جز هم صحبتی #معشوقم نداشتم که با لحنی لبریز دلتنگی تمنا کردم: "دلم برای مجید تنگ شده..." و ظاهراً عبدالله به خانه ما رفته بود که موبایلم را با خودش آورده بود. #گوشی کوچکم را کنارم روی تخت گذاشت و با صدایی گرفته جواب داد:
"اتفاقاً مجید هم میخواست باهات #صحبت کنه. میخواست با گوشی من بهت زنگ بزنه، ولی من نذاشتم. #بهانه اُوردم که الان تازه به هوش اومدی و صدات میلرزه. گفتم اینجوری با الهه حرف بزنی هول میکنه. ولی شماره داخلی #اتاقش رو از پرستار گرفتم و بهش قول دادم که بهش زنگ بزنیم. حتماً حالا چشم به راهه که باهاش حرف بزنی!"
و من به قدری #دلتنگ صدای مردانه و مهربانش شده بودم که با #انگشتان لرزانم #موبایل را برداشتم و باز ترسیدم که با دل نگرانی رو به #عبدالله کردم: "دعا کن از صدام چیزی نفهمه!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋
🌿✨
آقا مبارک اسـت ردای امامتت
ای غایب از نظر بـه فدای امامتت
🦋
🌿✨
میخواستند حق تـو را هم قضا کنند
کذابها کجا و عبای امامتت
🦋
🌿✨
مـا زنده ایم از برکات ولایتت
مـا عهد بسته ایم بـه پای امامتت
آغاز #ولایت حجه بن الحسن #امام_زمان (عج) تبریک و تهنیت باد
#عید_بیعت مبارکباد🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
آنان که ندانند از اسرار قیامش
جان دادن با شوق، از اسرار حسین است
ای آنکه تویی در طلب جنت اعلا
رضوان خداوند به دربار حسین است
محسن غلامحسینی🖌
عکس از: قاسم العمیدی📸
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#وقتتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
کاش کارامون امام زمان پسند بشه
ما که هر کار کردیم فقط خودمون پسندیدیم یا دیگران پسندشون شد یا برای پسند دیگران کار انجام دادیم!
چه خوبه توی این روز #عید_بیعت؛ عهد ببندیم و به آقا #امام_زمان بگیم ما تلاش میکنیم کاری کنیم تو بپسندی، اگر پسندت بشه بدون شک خالق خودت و خودم هم می پسنده...
کاش شهیدانه زیستن رو نه فقط به خاطر شهادتش، بلکه به خاطر خالق یکتا و رضایت خالق در خودمون بیشتر پرورش بدیم...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊