eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
245 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 معجزه ی امام باقر (ع) پنجمین شهید امامت و ولایت به اشتیاق دیدار روی امام باقر (علیه السلام) از مکه به مدینه آمدم. شبی که به مدینه رسیدم، باران شدید و سرمایی سخت بیداد می‌کرد. من که نیمه شب به در خانه حضرت رسیده بودم، با خود گفتم: اکنون برای در زدن دیر شده است. پس بهتر است تا صبح همین جا بمانم و صبح هنگام به خدمت ایشان مشرف شوم. در این هنگام، صدای امام (ع) را شنیدم که می‌فرمود: در خانه را برای ابن عطاء باز کنید که امشب، سرمای سخت و آزار باران را به خاطر ما تحمل کرده است. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
نمی دونم چرا حال و هوای دلم تنگ شب های ماه رمضان شده... نمیدونم. شاید عرفه نزدیکه اینجوری شده... بدجور هوس کربلا هم کردم. یه مقداری دلم گرفته انگار 😅 دوست داشتم الان یه حرمی بودم و توی صحن می نشستم. مشهد کربلا و.... حتی صحن امام زاده ای.... شب سکوت و اروم باخدا و یه باد خنک که می وزه‌‌...😍
دوکوهه و راهیان نور هم خوبه... کلا یه جای مقدس زیر آسمون خدا و یک نور سبز و یا قرمز کاش زودتر زیارت مشهد طلبیده بشیم. چند وقته میخوام برم اما چیزهایی پیش میاد که میگم این واجب تره.... و امام رضا هم حتما خوشش میاد. ولی آدم یه وقتایی دلش پنجره فولاد میخواد خب!
راهیان نور ۱۴۰۱ - اواخر بهمن شلمچه.
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
راهیان نور ۱۴۰۱ - اواخر بهمن شلمچه.
موقعی که میرفتیم خیلی هوا تاریک بود به حدی که نور گوشی انداختیم بچه هایی که می‌بریم راه رو ببینند و خودمون هم.... جاتون خالی‌‌‌.‌‌... اولین بار بود خادم بودم با اینکه استفاده نکردم خیلی از سفر اما واقعا حس و حال خوبی بود. مزدش شد پیاده روی اربعین کربلا ۱۴۰۲. البته یه تیکش راهیان بود. راه برگشت زیارت عاشورا خوندم همراهم گفت اِن شاءالله کربلا عاشورا بخونی.☺️ و شد. از میدان پرچم تا حرم اقا، شب اربعین زیارت عاشورا خوندم. کاش بازم نصیب شه. نصیب همگی. این سفرها خوبه.... خیلی خوب. اولین کربلام بود که معجزه وار هم رفتم واقعا....
سلام وعرض ادب بقول شاعر که گفت جانا سخن از زبان ما میگویی فرمودین دلم تنگ حرم امام رضا شده خواستم بگم ماهم همینطور هستیم. امیدوارم بهمین زودی همه ی مشتاقان زیارت مشرف بشن. خصوصا شما. حقیر اگر قسمت بشه اخر همین ماه مشرف میشم وانشاالله اگرلایق باشم دعا گو هستم. دعا میکنم دلتنگیتون برطرف بشه خداروشکر که امام رضا داریم. ✉️ ------------------------ علیکم سلام خداروشکر چقدر خوب و عالی، خوش به سعادتتون💐 عید قربان رو در کنار آقا دارید اِن شاءالله عیدی خوبی بگیرید به حق آقازادشون و حاجت روا شوید. برای تک تک دوستان دعا بفرمایید و اون گوشه ها هم برای بنده. سفرتون بخیر و بی خطر🌹 سلام ما رو به آقای رئیسی برسونید😭😭 بله الحمدلله خدا امام رضا رو به کشور ما و به ما هدیه داده. ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ماه بین کربلا و شلمچه.... یه سلام بدیم به آقا این شب جمعه ای.... صلی الله علیک یااباعبدالله....😔✋
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
ماه بین کربلا و شلمچه.... یه سلام بدیم به آقا این شب جمعه ای.... صلی الله علیک یااباعبدالله....😔✋
خدا قسمتتون کنه نمی دونید چه حس عجیبی بود. توی اون شب تاریک... کنار مقر و مقتل شهدا باشی و تاریک باشه اصلا ترسی نداره. اینو من توی هویزه هم تجربه کردم ۱۰ سال پیش. اصلا انگار وارد دنیای شگفت آوری میشی. یه تیکه از بهشته. خون عزیزانمون این زمین ها رو آبیاری کرده.... کاش شرمندشون نشیم. الهی آمین. خب دوستان شبتون بخیر🍎
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
✨تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست 👌دیدی که گشودی در و من پرنگشودم.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و تسلیت یک نماز و دعای مجرب به جهت ازدیاد رزق ورفع پریشانی به روایت امام باقر سلام الله علیه. امام باقر عليه السّلام فرمود: شخصی نزد حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: من عیالوارم بدهکارم، پریشان حالم، برای رفع و دفع این مشکلاتم دستورالعملی به من بیاموزید. حضرت فرمودند: وضوی کامل و صحیحی بگیر، سپس دو رکعت نماز با رکوع و سجود کامل به جای بیاور و بعد از نماز بگو: «یَا مَاجِدُ یَا وَاحِدُ یَا کَرِیمُ أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ یَا مُحَمَّدُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی أَتَوَجَّهُ بِکَ إِلَی اللَّهِ رَبِّکَ وَ رَبِّ کُلِّ شَیْءٍ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَسْأَلُکَ نَفْحَةً مِنْ نَفَحَاتِکَ وَ فَتْحاً یَسِیراً وَ رِزْقاً وَاسِعاً أَلُمُّ بِهِ شَعْثِی وَ أَقْضِی بِهِ دَیْنِی وَ أَسْتَعِینُ بِهِ عَلَی عِیَالِی» 📚اصول کافی - جلد ۳ بَابُ اَلصَّلاَةِ فِی طَلَبِ اَلرِّزْقِ - ص ۴۷۳. ✉️ ----------------------------- علیکم سلام متشکرم، بنده هم تسلیت عرض میکنم. التماس دعا💐 ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📝 پرسش و پاسخ در رابطه با کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍃 #قسمت_اول ⁉️ سؤال اول: آیا ممکن است کسی به خاطر
📝 پرسش و پاسخ در رابطه با کتاب 🍃 2⃣ آیا ممکن است انسانی در مدت سه دقیقه، این همه مطالب مختلف مشاهده کرده باشد؟ فکر می کنم در کتاب هم اشاره شده که وقتی روح از بدن خارج می شود، دیگر بحث زمان و مکان مطرح نیست چه یک ثانیه و چه ده هزار سال! یادم هست هست خاطرات تجربه نزدیک به مرگ یک خانم را می خواندم که بسیار ماجرای طولانی و زیبایی داشت و جالب اینکه کمتر از ده ثانیه قلب او متوقف شده بود! شاید یکی از دلایلی که در سوره معارج، در مورد روز قیامت گفته میشود که معادل پنجاه هزار سال این دنیاست به همین دلیل است. زمان در آن سوی هستی با آنچه ما احساس می کنیم کاملا متفاوت است این را برخی از افراد در خواب و رویا متوجه می شوند. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃بعد از رفتن حاج‌اصغر به سوریه، چهار بار پیشش رفتم. یک‌بار بعد از شهادت دامادم حاج‌محمد پورهنگ به سوریه رفتیم تا اسباب و اثاثیه دخترم را به ایران بیاوریم؛ سه بار دیگر هم به دیدن حاج‌اصغر رفتیم. تا زمان شهادتش ما نمی‌دانستیم مسئولیتش چیست. در سوریه از پسرم پرسیدم: «اینجا چه‌کاره هستی؟» گفت: «ما کاره‌ای نیستیم.» بعد‌ها چندین بار حضوری یا تلفنی از حاج‌اصغر این سؤال را پرسیدم که «شما در سوریه کجا کار می‌کنید؟» یک بار گفت: «من در یک اتاق نشسته‌ام؛ وسایل گرمایشی و سرمایشی هم دارم.» 🍃پرسیدم پس شما هیچ‌کاره‌ای! بیسیم‌چی هم نیستی؟ گفت: «نه.» پرسیدم: «پس چه کار می‌کنی که به ایران نمی‌آیی؟» گفت: «می‌نشینیم در اینجا، یک وقت‌هایی بچه‌ها لباس یا وسیله‌ای می‌خواهند برای آن‌ها می‌بریم.» گفتم: «باشد خدا کمک‌تان کند.» 🍃هر بار که به دیدن پسرم به سوریه رفتیم، او را خیلی نمی‌دیدیم؛ مثل یک مهمان می‌آمد و چند ساعت کنار ما بود و می‌رفت. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدا زد مادرت را پیر کردی به میدان رفتی اما دیر کردی به چنگ گرگ هاشان گیر کردی تو را نشناختم تغییر کردی.... 💔 طلبه 💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
لا به لای شلوغی های زندگی خواستم یه چیزی بهت بگم یه نگاه به پشـــت سرت بنداز مثل همه ی روزایی که گذشت این روزا هم میگذره‌.... عصرت بخیر 🧃🧁 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #خرید_عروسی #قسمت_هشتم با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا می خواستیم برای خرید جهیزیه
📖 اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم. من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم. برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم. بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود. هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم. از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت. غذا تقریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت. بوی غذا کل خونه رو برداشته بود از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید. - به به، دستت درد نکنه. عجب بویی راه انداختی… با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم. انگار فتح الفتوح کرده بودم. رفتم سر خورشت درش رو برداشتم، آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود قاشق رو کردم توش بچشم که … نفسم بند اومد! نه به اون ژست گرفتن هام نه به این مزه. اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود. گریه ام گرفت خاک بر سرت هانیه، مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر‌. و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد، خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت... - کمک می خوای هانیه خانم؟ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم. قاشق توی یه دست، در قابلمه توی دست دیگه، همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود. با بغض گفتم نه علی آقا، برو بشین الان سفره رو می اندازم. یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد. منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون. - کاری داری علی جان؟ چیزی می خوای برات بیارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن. شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت. - حالت خوبه؟ - آره، چطور مگه؟ - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم نه اصلا، من و گریه؟ تازه متوجه حالت من شد. هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود‌ اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد چیزی شده؟ به زحمت بغضم رو قورت دادم قاشق رو از دستم گرفت. خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید. مُردی هانیه کارت تمومه… ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊