eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
اطلاعیه شام غریبان.... هیئت عاشورائیان
روز ، دل توی دلش نبود. برای رفتن به حرم آماده شدیم. گفت : بیا مسیر را تغییر بدهیم و با دسته طویریج (۱) همراه شویم. رفتیم و با دسته طویریج همراه شدیم. هروله می کرد و گریه کنان یا علی (ع) و یا حسین (ع) می گفت. رسیدیم نزدیک حرم. موقع نماز شد. توی آن جمعیت همدیگر را گم کردیم. نمازم را خواندم و برگشتم. بعد از مدتی آمد. گفت: جمعیت من را با خودش برد کنار ضریح. خیلی راحت نمازم را خواندم. گفتم: ارباب تو را جور دیگری می خواهد. این هم دلیل... ---------------------------------------- ۱) طویریج نام روستایی است تقریبا در ۳۰ کیلومتری کربلا. اهالی روستا وقتی متوجه مددخواهی امام حسین (ع) می شوند، هروله کنان با ذکر لبیک یا حسین (ع) به سمت کربلا می روند اما زمانی می رسند که کار از کار گذشته است. هر ساله این کار به عنوان یک سنت اجرا می شود و بسیاری از علما حضرت ولی عصر (عج) را در این دسته مشغول هروله و عزاداری دیده اند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#بدون_تو_هرگز #که_عشق_آسان_نمود_اول #قسمت_چهل_و_یکم نه دلی برای برگشتن داشتم نه قدرتی. همون جا توی
📖 هزار بار مردم و زنده شدم‌. چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم. از در اتاق که رفتم تو مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند. مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد. چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد‌. بی امان، گریه می کردن. مثل مرده ها شده بودم.بی توجه بهشون رفتم سمت زینب، صورتش گر گرفته بود، چشم هاش کاسه خون بود. از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد. حتی زبانش درست کار نمی کرد. اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت. دست کشیدم روی سرش. - زینبم، دخترم … هیچ واکنشی نداشت. - تو رو قرآن نگام کن، ببین مامان اومده پیشت، زینب مامان، تو رو قرآن. دکترش، من رو کشید کنار. توی وجودم قیامت بود با زبان بی زبانی بهم فهموند. کار زینبم به امروز و فرداست. دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود. من با همون لباس منطقه بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم. پرستار زینبم شدم. اون تشنج می کرد. من باهاش جون می دادم. دیگه طاقت نداشتم. زنگ زدم به نغمه بیاد جای من. اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون. رفتم خونه. وضو گرفتم و ایستادم به نماز. دو رکعت نماز خوندم. سلام که دادم همون طور نشسته اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت. - علی جان، هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم. هیچ وقت ازت چیزی نخواستم. هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم. اما دیگه طاقت ندارم. زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم. یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری یا کامل شفاش میدی و الا به ولای علی شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم. زینب، از اول هم فقط بچه تو بود. روز و شبش تو بودی. نفس و شاهرگش تو بودی. چه ببریش، چه بزاریش دیگه مسئولیتش با من نیست. 😭😭 اشکم دیگه اشک نبود، ناله و درد از چشم هام پایین می اومد. تمام سجاده و لباسم خیس شده بود.  ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حسین جان ز روی نیزه نگاهی سری تکان بده گاهی دگر نیفتد الهی بلند مرتبه شاهی....🖤💔
پرچم گردانی پرچم حضرت زینب (س)😭💔
زمان: حجم: 1.5M
دهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) آقای ابوذر بیوکافی ۱۴۰۳.۰۴‌.۲۶
زمان: حجم: 1.38M
دهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) آقای ابوذر بیوکافی ۱۴۰۳.۰۴‌.۲۶
زمان: حجم: 2.46M
زینب من مدافع حرم باش مدافع چادر دخترم باش‌‌... دهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) آقای ابوذر بیوکافی ۱۴۰۳.۰۴‌.۲۶
زمان: حجم: 185.1K
دهم هیئت عاشورائیان - حسینیه شهدای بسیج (واقع در افسریه) آقای ابوذر بیوکافی ۱۴۰۳.۰۴‌.۲۶