حالم خیلی بد شد...!
خیلی سرفه کردم...
انگار تنگی نفس گرفته بودم. بعد از آن هیچ وقت دیگر، سراغ قلیان و سیگار نرفتم...
در وادی پس از مرگ؛ این صحنه را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند. بسیاری از احکام دین را رعایت کرده بودند؛ اما به حق النفس اهمیت نمی دادند...
آنها به خاطر سیگار و قلیان به بیماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و نعمت بدن و عمر خودشان را از بین برده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند...!!!
یکی از موارد حق الناس که در آن وادی شاهد بودم و مرا خیلی ترساند؛ یکی از دختران همسایه ما بود...
دختری که در همسایگی ما زندگی می کرد و حجاب نامناسبی داشت…
او بعد از ازدواجش و تصادفی که سه سال بعد از ازدواجش کرده بود؛ از دنیا رفته بود…
در آن وادی او را دیدم…!
دیدم که اوضاع بسیار وحشتناکی داشت…
از خدا میخواهم کسی به درد او دچار نشود…
او به خاطر حجاب بدش به صدها نفر بدهکار بود...
او در آن وادی دنبال صدها نفر میگشت تا از آنها حلالیت بگیرد...
به خاطر حجاب بدش؛ خیلی از مردها را به گناه انداخته بود؛ باعث طلاق بعضی از مردها از همسرشان و نابودی زندگی آنها شده بود...!!
او حتی به دلیل حجاب نامناسبش؛ جوان های زیادی را از نماز و عبادت و حس پرستش خدا دور کرده بود و همه را به وادی گناه انداخته بود...!
حالا داشت به دنبال تمام آن مردها می گشت تا از آنها حلالیت بطلبد...
او به خاطر حجابش؛ در گناه خیلی ها؛ شریک بود...!!
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
「
🔺🔻نـظـرسـنـجـی🔻🔺
با سلام و عرض ادب به تک تک دوستان عزیز🌸
هم اکنون می توانید با شرکت در نظرسنجی امروز، ما را در بهبود و پیشرفت کانال
🍃دورهمـے دخترونہ🍃 یاری فرمایید...از همراهی شما عزیزان سپاسگزاریم😍♥️
「لطفا شرکت کنید」
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://EitaaBot.ir/poll/jlqthc?eitaafly
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
#رفیقانه
فاصله بیــن....
مشکـــل و حــل آن
یــک زانـو
زدن اســـت،،،،
امـــا نه در بــرابـر
مشــکـل!!!
بلکــه در برابــرخـــدا....⭐️
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#گوهرانه_احکام🍃
📚تکون_خوردن_پا_موقع_وضو
📚برداشت_های_نادرست_از_احکام
📚 بعضی از مردم فکر می کنن که موقع مسح، نباید سر و پا رو تکون داد،
📛 در حالی که این طوری نیست.
✍ فقط مهم اینه که دست روی سر و پا کشیده بشه نه برعکس.
♥️|@Beheshtyy_313
#گوهرانه_احکام🍃
📚خوردن_چشم_گوسفند
📚برداشت_های_نادرست_از_احکام
📚بعضی از مردم فکر می کنن که خوردن چشم گوسفند و بقیه حیونای حلال گوشت حرامه.
📛 در حالی این طوری نیست.
✍ چیزی که حرامه حدقه و مردمک چشمه، نه همه چشم
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هنرمندانه🦋
🌼ایده فانتزی خیاطی😍😍
🌼ایـده 🔮
🌸خـلاقیـت 💡
🌼خـانه_داری 🎀
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
1889476353_-222517.mp3
931.7K
#تدبرانه
چگونه قلبمان❤️
از ایمان لبریز شود
#استاد_چیت_چیان
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قشنگیجات_نی_نی
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
کانال رسمی شهید جواد جهانی🇵🇸
#حجاب #بازداشتنازگناهباازدواج يكي از آثار ازدواج براى زن و مرد، ايجاد زمينه تقوا و دورى از
#حجاب
#توسعهرزقباازدواج
نگراني از تنگ دستي، يكى از بهانههايى است كه براي گريز از ازدواج، مطرح ميشود. قرآن، اين گونه به انسان اميدوارى ميدهد: از فقر و تنگ دستى جوانان و مجردان نگران نباشيد و در ازدواج آنها بكوشيد چرا كه اگر فقير باشند، خداوند از فضل خويش، آنان را بى نياز ميسازد: «و انكحوا الايمى منكم و الصلحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله...» برخى گفتهاند: مفاد اين آيه، وعده خداوند به غنا و بى نيازى است براى كسانى كه تشكيل خانواده دهند. رواياتى نيز اين معنا را تاييد ميكند.
يكي از آثار ازدواج براى زن و مرد، ايجاد زمينه تقوا و دورى از گناهان است. با اشباع غريزه جنسى در زن و مرد، زمينه گناهان شهوت انگيز از ميان ميرود
در حديثي، امام صادق (ع) ترك ازدواج به سبب ترس از گرسنگى را سوء ظن به پروردگار دانسته است؛ زيرا پس از وعده قرآن به توسعه رزق، نگرانى در اين زمينه، جز بدگمانى به خدا نيست. با توجه به اينكه افرادي در جامعه، پس از ازدواج، نه تنها ثروتمند نميشوند، بلكه بر فقرشان افزوده ميشود و اگر اين آيه، متضمن وعده خداوند باشد، خلف وعده لازم ميآيد و خلف وعده قبيح است، گروهى برآنند كه براى وعده در اين آيه بايد معلق بر مشيت الهى در تقدير گرفته شود؛ يعنى پس از ازدواج، اگر خدا بخواهد، آنان را بى نياز ميكند، چنان كه در آيه 28 توبه، براى وعده الهى به غنا و بي نيازى به مشيت خدا تصريح شده است: «و ان خفتم عيله فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء...» اشكال شده است:
همان طور كه غنا و بي نيازى متاهلان، به مشيت منوط است، غنا و بى نيازى مجردها و كسانى كه همسر ندارند (بلكه هر پديدهاي) نيز به مشيت توقف دارد، پس اين چه وعدهاى است كه خدا، براي ازدواج داده است؛ زيرا همان گونه كه متاهلها، بر اثر مشيت الهي، به دو گونه (فقير و غني) تقسيم ميشوند، مجردها نيز چنين هستند و اتفاقاً اين وعده درباره مجردان در قرآن آمده است: «و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته»... اگر وضعيتى پيش آيد كه زن و شوهر نتوانند با هم زندگى كنند و از هم جدا شوند، خداوند هر دو را با فضل و رحمت خود بى نياز خواهد كرد.
پاسخ اشكال آن است كه بسيارى از مردم خيال ميكنند، ازدواج و فراوانى عائله، سبب فقر، تجرد، سبب پس انداز و ثروت ميشود. آيه در صدد آن است كه اين توهم را از دلها بزدايد و غفلت از رزاق حقيقى را بردارد و به ما بفهماند كه گاه، بركت و فراواني، در مال انسان (با وجود عائلهمند بودن) ايجاد ميشود، و گاهى هم انسان (در عين كم عائله بودن و مجرد زيستن) هر چه ميكوشد، در معيشت او پيشرفتى حاصل نميشود. افزون بر آن كه پذيرفتن مسئوليت تامين زن و فرزند، در او مسئوليت پديد ميآورد.
در حديثي، امام صادق (ع) ترك ازدواج به سبب ترس از گرسنگى را سوء ظن به پروردگار دانسته است
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسلایم🌸🍃
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#تلنگࢪانه
چهحرفقشنگیمیزد
میگفت:
بلندترینارتفاعبرایسقوط
افتادنازچشم!
آقاامام زماناست...🙂💔
#مراقبباشیمازچشمآقانیوفتیم.. :)
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#هوشیار_باشیم
#سگ🐕
حمله خونین سگهای ولگرد به دختر سهساله و مادرش در کرج
✍ حادثه به روایت مادر ماهور:
🔺 ما از خانه مادرم در شهرک بعثت خارج شده بودیم که این اتفاق افتاد. نمیدانم چطور شد که یک سگ ولگرد بزرگ دخترم را قاپ زد. او داشت ماهور را با خودش میکشید و میبرد.
🔸همان موقع هفتهشت سگ دیگر هم رسیدند و یک گله سگ روی دخترم ریخته بودند. من با دیدن این صحنه فقط جیغ میکشیدم و کمک میخواستم.
🔸آنها دختر سهسالهام را مثل یک عروسک روی زمین انداخته بودند و هرکدام به او چنگ میکشید و گازش میگرفت.😭😭😭
🔸سگها چند مرتبه سر دخترم را به زمین کوبیدند و ممکن بود حادثه تلختری اتفاق بیفتد. اگر مردی که به کمک ما آمد کمی دیرتر میرسید معلوم نبود چه بلایی بر سر دخترم میآمد.
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#قشنگیجات_نی_نی
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#ادیـبانه♥️🖇️
آینده نگرانمـٰـان می کُند
گذشتہ رهایمـٰــان نمی کُند
بہ همین خاطر سر از حــٰــال در نمی آوریم…
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
#شادزی
روزی مَردی نزد حکیمی رفت و گفت: ای حَکیم!
چرا همسرم یک گل رز را که امروز زنده است و فردا میمیرد را اینقدر دوست دارد؟!🌹
اما من را که هر روز برایش میمیرم و دوباره زنده میشوم را دوست ندارد؟!😔
حَکیم گفت: خیلی قشنگ بود برام تو پی ویم بفرستش!😂🤪
__________________________________
یاد قدیما بخیر…!
مهمون میومد خونمون میگفت: قبله کدوم طرفه؟!📿
الآن نیومده میگه:
رمز وای فای چَنده؟!😂😂😆
__________________________________
تفاوت قصه گفتن والدین ما با والدین جدید…:
والدین جدید:
یکی بود، یکی نبود…
یه پَری کوچولو بود که....😘
والدین ما:
یه روزی، یه جِن از یه قبرستون اومد بیرون و گفت اومدم اون بچه ای رو که نمی خوابه رو بخورم...😱
منم هر شب غَش میکردم ولی اینا فکر میکردن خوابیدم😪😆😂
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
°•{♥️🌸}•°
#ڈاسْثانِ_سْہ_دَڨیڨہ_دَرْ_ڨی٘ـامَثْ𖣔
#قسمت_دهم↓
🌴 شهید و شهادت 🌴
در این سفر کوتاه به قیامت، نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد. علت آن هم چند ماجرا بود:
از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل بود. تلاش فوقالعادهای داشت که بچه ها را جذب مسجد و هیئت کند. خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تاثیر داشت.
این مرد خدا، یک بار که با ماشین در حرکت بود؛ از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدیدی رخ داد و ایشان مرحوم شد.
من این بنده خدا را در آن وادی دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود!
من حتی توانستم با او صحبت کنم...!
ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود...
در واقع او در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت!
اما سؤالی که در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعایت قانون و در واقع علت مرگش بود!!!
او قانون را زیر پا گذاشته بود. او از چراغ قرمز عبور کرده بود و به خاطر همین بی قانونی از دنیا رفته بود!! مگر میشود شهید شده باشد؟!!
ایشان به من گفت: « من در پشت فرمان ماشین، سکته کردم و از دنیا رفتم و بعد از مرگ من، با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیز از صحنه تصادف دست من نبود.»
در جایی دیگر، یکی دیگر از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم.
خودم در دنیا بارها به سر مزار این شهید رفتم و برایش فاتحه خواندم. اما در برزخ او را خیلی گرفتار دیدم و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت...!!
تعجب کردم!!
گفتم خدایا! او که در گلزار شهدای شهر ما دفن است. من حتی تشییع جنازه او را هم به یاد داشتم که در تابوت شهدا قرار داشت و...
اما چرا؟؟!!
خودش در آن وادی به من جواب داد و گفت: « من برای جنگ و جهاد به جبهه نرفته بودم. من به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم. من در مناطق جنگی، خرید و فروش می کردم. یکبار به مناطق جنگی در مرز رفته بودم و مشغول معامله بودم که آنجا را بمباران کردند و من هم کشته شدم. بدنم را با شهدای رزمنده به شهر منتقل کردند و همگی فکر کردند که من رزمنده ام و...»
اما مهم ترین مطلبی که از شهدا دیدم مربوط به یکی از همسایگان ما بود...
خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان، بیشتر شب ها در مسجد محل، کلاس و جلسه قرآن و یا هیئت بودیم...
آخر شب وقتی به سمت منزل می آمدیم، از یک کوچه باریک و تاریک عبور می کردیم...
از همان بچگی شیطنت داشتم!
با برخی از بچه ها زنگ خانه مردم را میزدیم و سریع فرار میکردیم...
یک شب من دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم.
وسط همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شده بودند، یک چسب را به زنگ یکخانه چسباندند...!
صدای زنگ قطع نمیشد. یکباره پسر صاحبخانه که یکی از بسیجیان مسجد محل بود بیرون آمد. چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد. او دیده بود که من قبلا از این کارها کردهام...
برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: باید به پدرت بگویم که چه کار می کنی!!
هرچه اصرار کردم که من نبودم و... بی فایده بود.
او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد...
آن شب همسایه ما عروسی داشت. در خیابان و جلوی منزل ما خیلی شلوغ بود.
پدرم وقتی این مطلب را شنید خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد...
این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت؛ چند سال بعد و در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید...
این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمال نوشته شده بود...!
به جوان پشت میز گفتم: درست است که او شهید شده، ولی من چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟! چون من از او راضی نیستم! او در مورد من زود قضاوت کرد...!
جوان پشت میز گفت: « لازم نیست آن شهید به اینجا بیاید. آن شهید به خاطر مقامش نیازی به حضور در اینجا ندارد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی...»
بعد از آن، یکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد...!
گناهان هر صفحه پاک میشد و اعمال خوب آن باقی می ماند...
خیلی خوشحال شدم. حسابی ذوق زده شدم!!
حدود یکی دو سال از اعمال من اینطور طی شد.
جوان پشت میز گفت: « آیا از آن شهید راضی شدی؟»
در جوابش گفتم: بله! بسیار عالی است!
البته بعدها پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند!
اما باز هم بد نبود...
همان لحظه دیدم آن شهید آمد. به من سلام و روبوسی کرد...!
من در آن وادی، خیلی از دیدنش خوشحال شدم...
این شهید بزرگوار به من گفت: « با اینکه لازم نبود بیایم، اما گفتم نزد شما باشم و حضوری از شما حلالیت بطلبم؛ هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته، در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...!
╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗
@dorehamei
╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝
「
🔻🔺نـظـرسـنـجـی🔺🔻
نظرتون درباره رمانآنلاینݩڨـطـہټہڨلـݕ ♥️🖇️چیه⁉️
「لطفا شرکت کنید」
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://EitaaBot.ir/poll/pwfbrg?eitaafly
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆