eitaa logo
خاطرات‌وکرامات شهید عاملو
2.6هزار دنبال‌کننده
909 عکس
355 ویدیو
22 فایل
نویسنده : @alirezakalami صاحب ۱۳ عنوان کتاب از زندگینامه شهدا و سه کتاب از خاطرات #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡 ادمین تبادل : @shahid_gomnam18
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بار رواق امام رضا(ع) نشسته بودیم و هر کدام توی حال خودمان مشغول خواندن ادعیه بودیم. یک لحظه چشمم به محمدحسین افتاد. دیدم سرش رفته توی کتاب دعا و حس و حال عجیبی دارد. بنظرم زیارت عاشورا می‌خواند. دوباره سرم را گرم کار خودم کردم. اما طاقت نیاوردم و باز نگاهش کردم. انگار در دنیای دیگری بود. عجیب غرقِ فکر بود. مقداری که نشستیم، رفتم زیارت کردم و برگشتم. بعد او بلند شد که برود. دیدم هنوز تو خودش است. تا خواست برود، پایش را چسبیدم و گفتم: «محمدحسین! مدیونی اگه بِری شهادتت رو پیش بگیری و بیای.» نمی‌دانم چرا این حس بهم دست داده بود. گفتم الان می‌رود و می‌گیرد و برمی‌گردد. گواهیِ دلم بود؛ بیخودی. یکی دو بار به جان بچه‌ها قسمش دادم که: «محمدحسین، نگیر.» بار اول گفت: «نه». دوباره هم که تاکید کردم گفت: «نه بابا!» همین. و رفت. یک ربعی طول کشید برگردد. آمد و دیدم بهتر شده و قبراق است. گفتم لابد سبک شده و طبیعی است. بلند شدم برویم. جلوی رواق امام رضا(ع) بچه‌ها گفتند آب می‌خواهیم. رفتم برایشان آب ریختم و برگشتم. وقتی لیوان آب را دادم دست‌شان، یک آن چشمم خورد به محمدحسین. رو به گنبد ایستاده بود و دست‌هایش را به طرف آن دراز کرده بود. برای یک لحظه حس کردم محمدحسین را دارند می‌شویند. انگار سرتاپایش را شستند؛ از بالا به پایین. این را واقعاً دیدم... . یقین پیدا کردم همانجا پاک شده. تا این صحنه را دیدم، ناخوآگاه توی دهنم چرخید و گفتم: «خدا ازت نگذره که شهادتت‌و گرفتی... .» لیوان از دستم افتاد و دیگر اعصابم ریخت به هم و فکرم مشغول شد. توی راه برگشت به باب الجواد(ع)، دلم طاقت نیاورد و به خانمش گفتم قسم‌تان می‌دهم نگذارید این بار به سوریه برود. خانمش با تعجب ازم پرسید: «چرا؟» گفتم: «فقط نذار بره.» محمدحسین سرش پایین بود و ذکر می‌گفت و می‌آمد. حتی در راه، بچه را توی رواق جا گذاشت؛ زینب را. تا فهمیدم شروع کردم با او جر و بحث کردن که «تو حواست کجاست؟» می‌خواستم دقِّ دلی‌ام را خالی کنم. علناً برایش داد زدم و بهش گفتم: «رفتی شهادتت‌و گرفتی و بچه رو فراموش کردی!» خانمش شنید. پرسید: «چی می‌گید؟!» دیگر نفهمیدم چه از دهنم در می‌آید. گفتم: «این بَشَرو به زینب‌تون قسم دادم که شهادتش‌و نگیره. ولی او گرفت!» گفتم خودم دیدم پای آبخوری شُستنَش و به چشمْ دیدم پاکش کردند. خیلی حواسم به دور و برم نبود. داغ کرده بودم. یک مقدار به خودم آمدم. به خودش نگاه کردم و ادامه دادم: «توی این شوق و ذوق، بچه رو فراموش کردی؟» ولی او چیزی نمی‌گفت. ذکرگویان، دوید دنبال بچه. من هم پشتش راه افتادم و از پشت سر برایش غُرغُر می‌کردم. ولی او راه خودش را می‌رفت. انگار نه انگار. چند قدم مانده به رواق امام رضا(ع)، یکهو محمدحسین بغلش را باز کرد و وسط جمعیت دخترش را در آغوش گرفت. نفهمیدم توی آن شلوغی چطور بچه را پیدا کرد. تا بغلش کرد، شروع کرد به عذرخواهی و مدام می‌بوسیدش. زینب هم زهره‌ترک شده بود. یکی از خادم‌ها وقتی مرا دید و صدای مرا شنید با تعجب پرسید: «چی شده؟» دوباره هر چه را دیده بودم تکرار کردم... . همه می‌گویند، با ریختن خونش پاک می‌شود. ولی من معتقدم محمدحسین، قبل از شهادتش پاک شد. برشی از خاطرات که در کتاب نیاوردم. توصیه میکنم حتما بخونید ! خاصه.. مثل بیشتر خاطراتش @shahid_ketabi
شهادت فروردین ۱۳۹۵ خناصر سوریه @shahid_ketabi
خاطرات‌وکرامات شهید عاملو
یک بار رواق امام رضا(ع) نشسته بودیم و هر کدام توی حال خودمان مشغول خواندن ادعیه بودیم. یک لحظه چشمم
حدود ۴۰ خاطره از کتاب حذف شد از جمله این خاطره به خودم قول دادم در کتاب بعدی بیارمش 🤲 اگر خدا بخواهد ... @shahid_ketabi
🌐 حقوق بی بشر‼️ 💢 ۶ الی ۱۲ تیرماه هفته حقوق بشر آمریکایی در ایران نامگذاری شده است. اماعلت این نامگذاری: 🔻۶تیر ماه۱۳۶۰: سوقصد به امام خامنه‌ای توسط گروهک تروریستی فرقان. 🔻۷تیر ماه۱۳۶۰: انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط گروهک تروریستی فرقان که منجر به آیت‌الله بهشتی و ۷۲ نفر از یارانش شد. 🔻 ۸تیر ماه۱۳۶۰: ترور محمدکچویی رییس زندان اوین توسط منافقین که منجر به ایشان شد. 🔻۸تیر ماه۱۳۶۶: بمباران شیمیایی سردشت توسط هواپیماهای رژیم بعث عراق که با ۱۱۰ نفر و مجروحیت بیش از پنج هزار نفر از مردم بی گناه همراه شد. 🔻۱۱تیر ماه۱۳۶۱: به رساندن آیت الله صدوقی امام جمعه یزد توسط منافقین کوردل. 🔻۱۲تیر ماه۱۳۶۷: حمله موشکی ناو آمریکایی وینسنس به هواپیمای مسافربری ایران که منجر به ۲۹۰ نفر مسافر، از جمله۶۶ کودک زیر ۱۲ سال ،۵۳ زن و ۴۶ نفر تبعه ی کشورهای خارجی شد. 🔷 این جنایات هولناک بخش کوچکی از کارنامه سیاه آمریکا علیه ملت ایران است. تاریخ آمریکا مجموعه‌ای کامل از جنایت علیه بشریت و حقوق بشر در کشورهای مستقل، آزاده و مردمی است. لذا مرور این جنایات سند قاطعی در برابر کسانی است که می‌خواهند آمریکا را دوست و خیرخواه مردم ایران معرفی کنند. ✅ امام خامنه‌ای فرمودند آنهایی که می‌خواهند چهره‌ی موجهی از آمریکا ارائه دهند، به ملت خیانت می‌کنند. کشور و ملت ما احتیاج دارد دشمن را بشناسد و عمق دشمنی را بفهمد. @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پخش برای اولین‌ بار! 🔺اگر بهشتی آن‌جا بود، خیال ما راحت بود… 🔺چگونه نظام پس از شهادت قدرتمندانه به مسیر خود ادامه داد… 🔺روایت شنیدنی رهبر معظم انقلاب از حادثه‌ای تلخ اما امیدبخش@shahid_ketabi
38.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیار مهمی که منتظرش بودید... ⁉️ اثرگذارترین شخصیت صد سال آینده چه کسی است؟ ♨️ یک نفر مثل او پیدا نمی‌کنید... ⁉️ از مهم‌ترین شئون عاقبت‌بخیری از دیدگاه ... ⁉️ کبیر زمان کیست؟ ♨️ توصیف از زندگی رهبری ‼️ماجرای انگشتر رهبری 💢 نظر دبیرکل وقت سازمان ملل درخصوص آیت‌الله 🔴 حتی یک نقطه خاکستری در زندگی او نیست ‼️ کسی که عبادت او یک را مجذوب می‌کند ‼️ کسی که سطح حیرت‌آور است 💢 کسی که سخنرانی او در کنگره حافظ حتی پس از ۳۰ سال، نطق ادبی برگزیده است... ♨️ تسلط حیرت‌آور در بحث زبان و ترجمه 🔴 رفتار پدرانه حتی برای معترض‌‌... 💢 گوش‌تان به فرمان باشد... ‼️ نظر آیت‌الله بهجت درخصوص رهبری _________________________ 🔰 برشی از سخنرانی @shahid_ketabi
تنها شهید بانک صادرات کشور؛ عشقِ ورزش و مربی ! اعجوبه‌ای که به فکر می‌کرد و دنبال این بود که برای آموزش‌های تکمیلی به برود. اما انتهای مسیر زندگی محمد آنطور نبود که بنظر می‌رسید... . این خاطرات را در کتابی که در دست چاپ است خواهید خواند از 👈 : فروردین ۱۳۹۵ خناصر سوریه @shahid_ketabi
همه را می‌پایید. یک روز توی اتاق نشسته بودیم. علی داودی که آمد تو، بهش گفتیم: «برو وضو بگیر.» علی جا خورد. مدام می‌گفت: «کی گفته؟» گفتیم: «کاظم». فارغ از باورپذیری یا عدم آن باید بگویم در آن مدت، حیات طیبه‌ای در آنجا شکل گرفته بود و حسابی مراقب اعمال‌مان بودیم. گاهی کاظم می‌گفت: «حسن نورانی نیست! به فلانی گفته خفه شو! برا همین نورش رفته.» از این چیزها زیاد است؛ شاید دو هزار صفحه کتاب باشد. یک بار من و هادی رفتیم شهر و نانچیکو خریدیم و برگشتیم. تا رسیدیم گفت: «چی خریدید و چرا اسراف کردید؟» هادی سریع ازم گرفت و برد پسَش داد. به ریز کار ما دقت داشت؛ لباس پوشیدن، حرف زدن ما در کلاس، نظم ما در نماز جماعت. می‌گفت: «چرا دیر رسیدی به نماز و ایستادی حرف زدی؟» طرف هم حساب کار خودش را می‌کرد و از آن به بعد حواسش را بیشتر جمع می‌کرد. چون همه از اعماق وجود قبول کرده بودیم که اطلاعت‌پذیر باشیم. البته حرف‌های کاظم جز مُرّ شریعت نبود. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 توبیخ توسط خاتمی بخاطر عدم رعایت شئونات اسلامی! قضاوت با شما @shahid_ketabi