eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2.1هزار دنبال‌کننده
861 عکس
341 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 زنان مبارز ! ✍ به هنگام محاصره یازده ماهه توسط قوای استبدادی، زنان بیشتر کارهای پخت غذا برای مبارزان، دوختن لباس، پر کردن پوکه‌های خالی، پرستاری از مجروحان و رساندن غذا به محل نبرد را انجام می‌دادند. برخی بانوان با پوشیدن لباس رزم، به پیکار با ستم مشغول بودند. یکی از یاران ستارخان نوشته است: 🔸«روزی می‌خواستند مجروحی را زخم‌بندی کنند. مجروح اصرار کرد که لباس او را بیرون نیاورند و بگذارند همان طور جان دهد. تعجب کردند. سرانجام ستارخان نصیحت نمود که موافقت نماید زخم او پانسمان شود. مجروح از روی ناچاری گفت: من مرد نیستم، دخترم و از این بابت مایل نمی‌باشم لباسم را از تنم درآورند. ستارخان منقلب گردید و چشمانش پر از اشک شد و گفت: «دخترِ من، من هنوز زنده‌ام، چرا تو برای جنگیدن آمده‌ای؟!» @shahid_ketabi
🔴«عفت» و «شرافت» در کلام «شرافت زن اقتضا می‌‏كند هنگامى كه از خانه بيرون می‌‏رود متين و سنگين و باوقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشيدنش هيچگونه عمدى كه باعث تحريك و تهييج شود به كار نبرد، عملًا مرد را به سوى خود دعوت نكند، زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنى‌‏دار به سخن خود آهنگ ندهد، چه آنكه گاهى اوقات ژست‌ها سخن مى‏‌گويند، راه رفتن انسان سخن مى‏‌گويد، طرز حرف زدنش يك حرف ديگرى مى‌‏زند.» (مجموعه آثار استاد شهيد مطهری، ج۱۹، ص۴۴۷) @shahid_ketabi
🌹 ایشون حاجیه خانم صفیه گلزاری(معروف به مادر ایران) هستند مادر خانواده‌ای با ۹ شهید... 👈خواهر شهید 👈همسر شهید 👈 👌 ما به ایشون می‌گیم ؛ نه زنی که با خون بچه‌ش کاسبی راه انداخته. @shahid_ketabi
✳️ قرار بود موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت. به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد.» او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد.» 🔸 اتفاقا نتیجه تست مثبت شد. بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر. بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛ اما مطلب دیگری گفت: «بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده؛ یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول بدهیم، نمازمان را اول وقت بخوانیم.» 🔹 برای ما می گفت؛ وگرنه نماز او همیشه اول وقت بود. 📚 «با دست های خالی» بقلم مهدی بختیاری نشر یا زهرا (س) @shahid_ketabi
🔅 قبل از عملیات فــاو؛ بچه‌های گردان راهی مشهد الرضا (ع) شدند. در باغی که محل اسکان نیروها بود؛ بچه‌ها توسلی به ساحت مقدس حضرت پیداکردند و سینه‌زنی مفصلی انجام شد. 🔸 ابراهیم خیلی تو عالم خودش بود. بچه‌ها که بیرون آمدند، ایشان هم با آن حالت معنوی خودش به برادر عزیزمان حاج عباس آهسته گفت : «آقـا، گـــرفـتی؟!» حاجی گفت: «چی؟» بعد می‌گوید: «من گــرفتـم؛ ولی مدیونی تا من زنده هستم به کسی بگویی.» 🌹 نمیدانم چه تماس و توسلی با حضرت برقرار کرد که همان جا امضای را از خود آقـــا گرفت. ✓ وصیت شــهید:  .. و دشمنان مکتبم ببینند که گرچه چشم‌ها و دست‌ها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفته‌اند؛ اما یک چیز را نتوانسته‌اند از من بگیرند و آن ایمان و هدفم می‌باشد؛ که عشق به الله است و معشوقم به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است. خدایا جندالله را که با سوگند به ثارالله، در لشگر روح الله، برای شکست عدوالله، استقرار حزب الله، زمینه ساز حکومت بقیه الله است؛ حمایت کن. آمین یا رب العـالمین. 🌷 فرمانده گردان عمار لشکر حضرت رسول (ص) شهـادت بهــمن ۶۴ / فتـح فــــاو گلــزار شهدای بهشت زهــرا (س) قطعه ۲۷ / ردیف ۸   @shahid_ketabi
در گرگ و میش هوا جلوی چادر فرمانده گردان نشسته بودیم و داشتیم خستگی در می‌کردیم و باهاش حرف می‌زدیم که یکهو صدای خمپاره آمد. توپ بود. من به حساب آشنایی با مهمات، پریدم و گفتم: «حاجی این گلوله تلفات گرفت!» و به سرعت دویدیم به طرف صدا. توی راه از دور یکی از بچه‌ها رسید به من و گفت: «مصطفی! سوییچ توییتا رو بده که بچه‌ها داغون شدن!» قبل از رسیدن به محل اصابت هنوز نفهمیده بودیم چه شده. رسیدن همان و دیدن بچه‌هایی که با ترکش، پخش و پلا و هر کدام یک گوشه افتاده بودند همان. گلوله توپ به سینه‌کش کوه خورده بود و ترکش آمده بود پایین و در آنِ واحد هشت نه نفر را لَت و پار کرده بود! هر کدام رفتیم طرف یکی. توی هاگیر واگیر جمع کردن بچه‌ها و رسیدگی بهشان یکهو باران هم شروع به باریدن کرد. دست دست نکردیم. تا قبل از اینکه شدید شود زخمی‌ها را ریختیم پشت توییتا و با اینکه لاستیکش پنجر شده بود فرستادیم عقب. تنها شهید معرکه، آن روز بود. او هم با ترکش همان خمپاره شد. البته او بیرون نبود و داخل چادر نشسته یا خوابیده بود. کاظم هیکل تنومندی داشت. دو سه نفری چسبیدیمش و با زخمی‌ها در توییتا گذاشتیم. فکر می‌کنم هنوز جان داشت و مقداری تکان می‌خورد. چون تا گذاشتیمش داخل ماشین بدنش وِل شد و حس کردم همان‌جا تمام کرد. شدت باران انقدر زیاد شد که تا چهل‌وهشت ساعت بعد، راه‌ها را بست. کاظم این‌طوری از بین ما رفت. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
🔸 هــزاران سـال از آغاز حیـات بشـر بر این کـره خـاکی می‌گذرد و همۀ آنان تا به امـروز مـرده‌اند و ما نیز خواهیـم مُـرد و بر مـرگ ما نیز قـرن‌هــا خواهد گذشت. 🔹 خوشـا آنـان که مــردانه مـرده‌اند و تو ای عــزیز می‌دانی که؛ تنهـا کسانی مــردانه می‌میرند کـه مــــردانــه زیـســته بـاشــند... @shahid_ketabi
AUD-20230130-WA0000.mp3
5.93M
‌♡ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ مست نجف؛ عاشق اینه بره پیوسته نجف! ♥️👌🤌 @shahid_ketabi