✳️ قرار بود موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت.
به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد.» او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد.»
🔸 اتفاقا نتیجه تست مثبت شد.
بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر.
بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛
اما مطلب دیگری گفت:
«بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده؛ یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول بدهیم، نمازمان را اول وقت بخوانیم.»
🔹 برای ما می گفت؛
وگرنه نماز او همیشه اول وقت بود.
📚 «با دست های خالی»
بقلم مهدی بختیاری
نشر یا زهرا (س)
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#غدیر
#ذی_الحجه
#ازدواج
@shahid_ketabi
چه کسی باور میکرد!؟
یک روز قرار گذاشتیم که با او به کوه آربابای کوچک برویم.
کاظم دو جای مسیر و روی کوه، رو کرد به ما و گفت: «الان دارم امام عصر(عج) رو میبینم.» بعد با ادب و احترام خاصی که از انقلاب روحیاش خبر میداد با دست اشاره کرد به نقطهای و ادامه داد: «اونجا ایستاده و داره به ما لبخند میزنه... .»
هیچکدام از ما در آن لحظه حتی یک درصد هم احتمال نمیدادیم که شاید راست نگوید و از خودش بتراشد. به چیزی که از دهنش درمیآمد یقین داشتیم. برای همین از جمع هفت هشت نفره، کسی حتی یک کلمه هم نپرسید و در سکوت کامل راهمان را ادامه دادیم و از پشت سرش، کوه را بالا رفتیم.
بعضی چیزها را هنوز هم میترسیم بگوییم؛ میترسم به چیزی متهمم کنند؛ مثلاً یکبار یکهو توی اتاق از خواب پرید و گفت: «ائمه(ع) دارن میان اینجا.» همه مات و مبهوت بلند شدیم و کلّ اتاق را خالی و مرتب کردیم و منتظر نشستیم. درست مثل همان دفعهای که توی دعا میگفت: «همهشون اینجا نشستهاند.»
برشی از کتاب #رویای_بانه
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
با اندکی تغییر
👈متن بخشی از خلسه و گفتگوی صمیمی و معنوی شهید کاظم عاملو با امام زمان(عج)
در تاریخ ۲ دی ۱۳۶۲
#ذی_الحجه
#خاطرات
#سخن_و_سیره
@shahid_ketabi