یا فاطمه-سلامﷲعلیکِ! به فریادم برس!
➿ در اردوگاه موصل، پیرمرد بزرگواری بود که بعد از نماز صبح مینشست و دعا میخواند. بعثیهای پلید هم اگر کسی بعد از نماز صبح بیدار میماند و تعقیبات میخواند، خیلی معترضش میشدند.
➿ به هر حال، آمدند و معترض حاج حنیفه شدند. به او گفتند: «پیرمرد! این چیه که تو بعد از نماز صبح مینشینی و وراجی میکنی؟» (با لحن نابخردانه خودشان).
➿ حاج حنیفه که دید اینها خیلی پایشان را از گلیمشان درازتر کردهاند. گفت: «میدانید بعد از نماز صبح من چه کسی را دعا میکنم؟» گفتند: «چه کسی را دعا میکنی؟» گفت: «به کوری چشم شما، بعد از نماز صبح مینشینم و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی را دعا میکنم».
➿ نگهبان بعثی این حرف را شنید و رفت. موقع آمار، در که باز شد، حاج حنیفه را بردند و حسابی کتک زدند و او را انداختند داخل زندان.
➿ دو نفر دیگر هم در زندان بودند. یکی از آنها علیرضا علیدوست بود که اهل مشهد است. ایشان میگفت: «ظهر که زندانبان غذا آورد، ما دیدیم غذا برای دو نفر است، با دو تا لیوان چای. گفتیم: ما سه نفریم. گفت: این پیرمرد ممنوع از آب و غذاست.
➿ چهار روز به این پیرمرد یک لقمه غذا و یک قطره آب ندادند. هرچه ما اصرار کردیم، امکان نداشت. زندانبان میایستاد تا ما این لیوان چای را بخوریم و بعد که خاطرجمع میشد، میرفت.
➿ روز چهارم دیدیم که حاج حنیفه دیگر توانایی اینکه نمازش را روی پا بخواند، ندارد. او نشسته نمازش را خواند و به جای اینکه بعد از نماز، تعقیبات بخواند، دراز کشید و همینجور شروع کرد با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از تشنگی خودش صحبت کردن. عرض میکرد: فاطمه جان! از تشنگی مُردم، به فریادم برس!
➿ ما به بعثیان پلید التماس میکردیم، ولی حاج حنیفه گرسنه و تشنه، چشمش را به روی بعثیها بلند نمیکرد، تا چه برسد به اینکه زبانش را باز کند.
➿ عزتش را اینطور حفظ میکند ولی از آن طرف، تشنگی خودش را با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در میان میگذارد.
➿ علیدوست میگفت: «روز چهارم آنقدر از تشنگی نالید تا اینکه چشمهایش بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت.
➿ ما دو نفر، متوسل به فاطمه زهرا (علیهاالسلام) شدیم و عرض کردیم: یا فاطمه! عنایتی کنید تا ما بتوانیم امروز یک لیوان چای برای حاج حنیفه نگه داریم.
➿ بالاخره تصمیم گرفتیم از دو لیوان چای، نصف یک لیوان را من سر بکشم و نصف دیگر را آن برادر، طوری که زندانبان عراقی متوجه نشود و یک لیوان چای را مخفیانه در یک قوطی بریزیم. به هر حال، آن روز توانستیم یک لیوان چای را نگه داریم.
➿ زندانبان رفت و ما منتظر بیدار شدن حاج حنیفه بودیم که این لیوان چای را به او بدهیم. بعد از لحظاتی، دیدیم بیدار شد، اما با چهرهای برافروخته و شاداب. بلند شد و شروع کرد به خندیدن و صحبت کردن.
➿ دیدیم، این، آن حاج حنیفه نیست که با ضعف و ناتوانی نمازش را نشسته خواند و دراز کشید و به همان حالت، با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) عرض حاجت میکرد و از تشنگی مینالید.
➿ به هر حال، آرام آرام سر صحبت را باز کردیم و گفتیم: امروز به برکت توسل شما، ما توانستیم یک لیوان چایمان را نگه داریم.
➿ حاجحنیفه خندید و گفت: خیلی ممنون! خودتان بخورید. نوش جانتان! الان در عالم خواب، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) هم از شربت سیرابم کردند و هم از غذا سیرم نمودند و آن طعم شیرین شربتی که از دست مبارک حضرت زهرا (علیهاالسلام) خوردم، هنوز کام مرا شیرین نگه داشته است. من این چای تلخ شما را نخواهم خورد.
📖 حماسههای ناگفته
#نمونه_خاطره
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
@shahid_ketabi
شب قبل از شهادتش با هم در حرم مولی امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم: دوست داری چه جوری شهید بشی؟
گفت: منظورت چیه؟!
گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل اباعبدالله ... یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟!
در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: «دوست دارم مثل اباعبدالله(ع) بیسر بشم و مثل حضرت زهرا غریبانه دفن بشم!»
صبح روز ۲۳ مرداد ۸۳ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانکهای آمریکایی از سمت وادیالسلام در حال پیشروی هستند!
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادیالسلام؛ به داود گفتم: تو که سلاح نداری، برای چی میایی جلو؟!
جواب داد: «اگر سلاح از دست شما افتاد، من بر می دارم!»
با جمع دوستان ایرانی، خود را به وادیالسلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد اصابت گلولهی تانک قرار گرفتیم و من در دم بیهوش شدم و زمانی که داشتند زخمهای من را پانسمان میکردند، در حرم امیرالمؤمنین(ع) به هوش آمدم؛
ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم: چی شد ابوالقاسم؟
گفت: «داود شهید شده و از سرش هیچی پیدا نکردیم!» گفتم: «این چیزی بود که خودش میخواست...😭»
#نمونه_خاطره
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
@shahid_ketabi
برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّا شهادت قسمتش نمیشد. حتی به هوای شهادت ازدواج کرده بود، ولی فایده نداشت. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم
شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه(س). حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی. توی اون اوضاع و احوال که همه تو تبوتاب عملیّات بودند، سراغ مدّاح رو گرفت؛ راضیش کرده بود تا براش روضه بخونه، روضه حضرت زهرا(س)، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد:
وقتی که باغ میسوخت صیّاد بیمروّت
مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد
گردیده بود بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد
همون شب بیبی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط، خمپاره خورد کنارش.
فقط دو تا ساق پاش سالم موند.
#نمونه_خاطره
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#شهید_کریمی
@shahid_ketabi
توسل به حضرت زهرا (س)
🍀«نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر سیمهای خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد.
نمیدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه دشمن را به سمت من جلب میکرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که #ایام_فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم. دعا کردم.
در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.»
احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند.
🌷#شهید_احمد_جولاییان🌷
📙برگرفته از کتاب مهر مادر. اثر گروه شهید هادی
#فاطمیه 🖤
#امام_زمان
@shahid_ketabi
برای #شهید شدن به هر دری زده بود، امّا #شهادت قسمتش نمیشد. حتی به هوای شهادت ازدواج کرده بود، ولی فایده نداشت. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم
شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه(س). حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی. توی اون اوضاع و احوال که همه تو تبوتاب عملیّات بودند، سراغ مدّاح رو گرفت؛ راضیش کرده بود تا براش روضه بخونه، روضه حضرت زهرا(س)، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد:
وقتی که باغ میسوخت صیّاد بیمروّت
مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد
گردیده بود بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد
همون شب بیبی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط، خمپاره خورد کنارش.
فقط دو تا ساق پاش سالم موند.
#ایام_فاطمیه
#شهید_احمد_کریمی
@shahid_ketabi