یک بار دیدم از باغ برگشته و پدرش را روی دوچرخه نشانده و دارد میآورد. تا پرسیدم چه شده؟ گفت: «دیدم پای درخت بیحال افتاده!» پدرش را میگفت. ازم خواست کمکش کنم تا او را به خانه برسانیم. دو نفری بردیمش.
پدرش روزه بود و با همان حال رفته بود سر زمین کشاورزی! ولی وسط کار ضعف کرده بود و از حال رفته بود.
تا چشمش را باز کرد گفت: «نماز نخوندم!» برایم جالب بود؛ حتی به یک لیوان آب قندی که دادند بخورد و جان بگیرد، لب نزد! گفت: «اول نماز، بعد»
یک همچین پدری داشت...
برشی از کتاب #رویای_بانه
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
*تمثال پدر بزرگوار #شهید_کاظم_عاملو معروف به #رضا_غریب
#خاطرات
#فاطمیه
#هفته_بسبج
#کپی_با_ذکر_صلوات_برای_فرج_مجاز_است
@shahid_ketabi