هدایت شده از کانال رسمی شهید سلمانیان
«زبانم مو درآورد تا حالیش کنم، والله معاونتِ فرهنگیِ تیپ، متصدی جابجایی نیروی گردان به حمّام نیست!!
➖گردان خودش ماشین داره مجید!
نیروش رو برداره ببره.
➖وظیفمه. باید تو این رفت و آمدها بشناسم رزمنده رو. توی ماشین منبر برم براش. بعد هم خسته میشن، راه زیاده.
وقتی بچّهها را میرساند، میگفت: «دو ساعت دیگه، خودم میآم دنبالتون.»
یک تویوتای پُر از رزمنده را میبرد و میآورد. شب هم دوباره میرفت خط پیششان. نیرو آنقدر که #مجید را در طول روز میدید، فرمانده گردان خودش را نمیدید.»
#اردیبهشتاتفاقافتاد
#شهیدمجیدسلمانیان
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📣 ڪانال رسمی شهید مجید
@shahid_majid
🔰 مجید استاد اخلاق داشت.
هر چهارشنبه میرفت تهران. جلسات استاد جلال سلمانپور در مسجد همّت، کنار امامزاده صالح(علیهالسّلام)، توی تجریش بود. پای من هم به این جلسات باز شد. مرام دیگری که از استاد یاد گرفت و همیشه انجام میداد، ارادت ویژه به امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) بود. تا جایی که در اذان و اقامه و هر جای دیگر، پشت بندِ نام مولا علی(علیهالسّلام) صلوات میفرستاد.
#شهید_مجید | #مدافعان_حرم
•┈••✾••✾••┈•
📣 کانال رسمی شهید مجید سلمانیان
<🪴@Shahid_Majid>
📖 #کتاب_شهید
📸 از وقتی رفت بسیج، ندیدم نمازش قضا شود. اهل مسجد، هیئت، اردوی راهیان نور و نماز جمعه شد. عشق اسلحه بود. برای آموزش رزمی میدان تیر میرفتند. خانه که میآمد، با هیجان از اتفاقات اردو میگفت و روی پایش بند نبود. روحیات بسیجی وارش به یداللّه رفته بود.
📌روایتی از کتابِ:
" اردیبهشت اتفاق افتاد "
زندگی نامه شهید مدافع حرم،
حجّتالاسلام مجید سلمانیان
🔗 نشر راه یار
#شهید_مجید | #خاطره
•┈••✾••✾••┈•
📣 کانال رسمی شهید مجید سلمانیان
<🪴@Shahid_Majid>
هدایت شده از شهید گمنام
اگـر مـی خـواهیـد نـذری کنید فقـط گناه نکنید مثلاََ نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان (عـج)
از طرف خودم
«شهید مجید سلمانیان🕊🌹
⏰ شبها، توی حجره موقع خوابیدن،
مجید ناله میزد که: «تو رو خدا من رو برای نماز صبح زودتر بیدار کنین به نماز شب برسم. این قدر دمِ آفتاب نماز نخونم.» هر شب یادآوری میکرد. خوابش سنگین و زورش زیاد بود. یک بار رفتم بیدارش کنم، توی خواب و بیداری یک مشت حوالهام کرد. دفعۀ بعد فهمیدم چه کار کنم. رفتم از سمت دیوار صدایش زدم، فوری جاخالی دادم. توی خواب و بیداری مشت زد سمت دیوار. دو تا انگشتر توی دستش بود، ردِ انگشترهایش ماند روی دیوار. از خواب که بیدار شد، انگشتهایش را بازوبسته کرد. گفت: «نمیدونم چرا دو تا از انگشتهام خیلی درد میکنه!»
داستانی بود بیدار کردن مجید..
#شهید_مجید | #خاطره
•┈••✾••✾••┈•
📣 کانال رسمی شهید مجید سلمانیان
<🪴@Shahid_Majid>
اربعین سال ۱۳۹۴ خیلی اصرار کرد همراهش بروم کربلا. اداره مرخصی نداد. وقتی رسید مرز مهران، زنگ زد و گفت: مامان اگه الانم بتونی بیای، برات یه بلیط هواپیما ردیف میکنم. نه نیار مامان. ذخیرۀ آخرتت میشه. زیارت امام حسینه. هرچه تلاش کردم، نتوانستم بروم. حسرت پیادهروی اربعین با مجید به دلم ماند..
#شب_جمعه #کربلا #اربعین
•┈••✾••✾••┈•
📣 کانال رسمی شهید مجید سلمانیان
<🪴@Shahid_Majid>